eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
820 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#در_حوالـےعطــریــاس #قسمت_پنجاهم . #بسم_رب_الشهداء . داشتیم آماده میشدیم که برگردیم خونه .. ساعت ن
لب زد: ممنون بابت همه چیز معصومه، ممنون، خیلی اذیتت کردم، ببخش منو باید تمام تلاشمو میکردم تا گریه ام نگیره، سریع بدون نگاه کردن بهش، باهاش دست دادم و اومدم بیرون، داشتم کفشامو می پوشیدم در حالی که تو چارچوب در ِحیاط ایستاده بود گفت: یه خواهشی دارم کمی مکث کرد و گفت: لطفا فردا فرودگاه نیایید بدرقه، میترسم ... میترسم نتونم برم با دیدن شماها، به مامانمم اصرار کردم نیاد دستام رو بند کفشام خشک شد، منظورش اینه که آخرین ملاقاتمونه الان، منو بگو که به بدرقه ی فردا دلمو خوش کرده بودم .. در حالیکه که خودمو با بند کفشم مشغول کرده بودم گفتم: یعنی .. یعنی .. نمی تونستم جمله مو ادامه بدم، مگه این بغضِ لعنتی میذاشت حرف بزنم... خودش سریع گفت: یعنی نمی خوام بیایین دیگه، تو ام نیا، خواهش میکنم .. فقط محمد میاد که منو برسونه فرودگاه... محمد صدام میزد، خیلی وقت بود تو ماشین منتظرم بودن، دلم نمی خواست برم، من شاید دیگه هیچ وقت نمیدیدمش، وای نه، کاش خواهش نمیکردی عباس ... یعنی نمیبینمش دیگه، امکان نداره، من میبینمش، بازم میبینمش، من مگه چند وقته عباس رو دارم، اشکام به پشت چشمام رسیده بودن فقط یه تلنگر کوچیک کافی بود تا سیلی از اشک رو گونه هام سرازیر بشه، رومو برگردوندم، قطره ی سمج اشک خودشو رو گونه ام انداخت، پشت بهش سریع گفتم: خداحافظ عباس!! منتظر جوابش نشدم و راه افتادم سمت در و رفتم بیرون، نمی خواستم اینجوری برم، نمی خواستم اینجوری خداحافظی کنم، نمی خواستم ... وای که چه خداحافظی تلخی بود، اونقد تلخ که حس میکردم مزه ی تلخی اش تا ابد باهام میمونه .. سوار ماشین شدم و سرمو تکیه دادم به پنجره ... زیر لب فقط گفتم "دلم برات تنگ میشه " 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ♥️•°‌‌‌‌
. ‎چشمامو باز کردم، همه جا تاریک بود، تاریکه تاریک ..خیره بودم به سقف اتاقم که تو تاریکی شب فرو رفته بود .. ‎بلند شدم نشستم، صدای نفس های منظم مهسا که نشون از خواب عمیقش میداد فقط میومد .. ‎دستی به صورتم کشیدم از اشک و عرق خیس شده بود .. ‎دستام میلرزید .. ‎دست بردم و "و ان یکاد" ی که عباس بهم داده بود و لمس کردم .. ‎یازینب .. یازینب .. ‎زدم زیر گریه .. ‎فقط حضرت زینب "سلام الله علیها "رو صدا میزدم .. ‎یازینب ... ‎فقط صدای گریه ی من بود که تو تاریکی شب به گوش میرسید .. ‎آخ عباس .... عباس.... . ‎وای که چه کابوس وحشتناکی بود .. ‎بلند شدم و وضو گرفتم .. ‎به ساعت نگاه کردم، یکساعت تا اذان صبح مونده بود .. ‎سجاده ام رو پهن کردم .. ‎چادرمو سر کردم و ایستادم .. ‎خدایا برای رسیدن به بندگی تو نماز میخونم، ‎دو رکعت "نماز شفع" میخونم قربه الی الله .. ‎دستامو کنار گوشم آوردم و "الله اکبر " گفتم ..تا دستام پایین رسیدن اشکام هم جاری شدن .. ‎بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین ... ‎سلام نماز رو دادم، باز پیشونیم بهونه ی مهر رو میگرفت، سرم رو به سجده گذاشتم که سجده شکر بجا بیارم .. ‎اما نمیشد، گریه امان شکر گذاری نمیداد.. ‎خدایا، خدا جونم، منو ببخش، من کی نماز شب خون بودم که الان بهم این توفیق رو دادی .. ‎خدایا من اگه برای عباس بی تابی میکردم چون عباس رو دوست داشتم بخاطر تو .. ‎چون بوی تو رو میداد .. ‎چون با دیدنش یادِ تو می افتادم .. ‎خدایا من دنبال تو ام .. ‎خدایا رسیدن به تو چقدر سخته.. ‎چقدر سخت .. ‎باید از عباس های وجودم بگذرم .. ‎باید از تمام دلبستگیام به این دنیا بگذرم .. ‎خدایا .. ‎خدایا من از عباسم گذشتم .. ‎تو ام از گناهای من بگذر یا الله .. ‎شروع کردم در همون حال سجده با گریه "العفو " گفتن .. ‎چقدر خوب بود که خدایی داشتیم که اجابت میکرد دعای بندش رو .. ‎💌نویسنده: بانوگل نرگــــس بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ♥️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @Karbala_1365
یا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجع ... ای کسی که وصال ما را ترک کرده‌ای، بـرگـرد ... ❤️ دعای برای فرج یادتون نره
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا خودت که نمی دانی، اما به صبح می‌مانی! نگاهت لبخندت گرما و روشنی است که جان می‌بخشد مرا بتاب بر من آفتاب من... @karbala_1365
✏️درد را فراموش کردم عصر یکی از روزهای عملیات #خیبر بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف کرده بودیم. من #مجروح شده بودم. حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت می‌کرد. یادش افتاد #نماز_ظهرش را نخوانده. سریع #وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت #فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم. حتی وقتی هم که روی #برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می‌کردم. #شهید_حمید_باکری 🌷 #ارواح_مطهر_شهدا_صلوات @karbala_1365
🔔 ⚠️ 👌تا زمانی که میان خـودت و شهوت‌هایت... قرار ندهی ☝️شیرینی عبادت را درک نخواهی کرد.🚫
✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨ 📚 مجموعه داستانهای مذهبی #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠 رمان عاشقانه مذهبی - شهدایی #عشق_که_در_نمیزند 📝نویسنــــــــده....↓↓ 👈 shiva_f@ @karbala_1365
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ بدو ابجی دیر شد دیگه ...! وایسا اومدم میگم رانندگی یاد بگیرما محتاج تو نشم خب حالا یه شب من بودم اینجاها هر روز بابا میبرتت یه روز تحملمون کن. کجا رفتی پس⁉️ ولش کن بچه رو بیدار میشه از خواب. ای جونممم عشق خاله چه ناز خوابیده هستیا گل خاله🌼🌼🌼 ........ سال سوم رشته روانشناسی بودم از بچگی عاشق روانشناسی بودم و بالاخره با بهترین رتبه قبول شدم. خانواده مذهبی داشتیم و خودمم چادری بودم. همیشه متنفر بودم از اینکه بخوام خودمو در معرض دید همه بزارم و معتقد بودم که هرکی ارایش نکرده و جلف نیس دلیل بر این نیس که خوشگل نیس و همیشه میگفتم تو اگه مردی بیا افکارم و ببین💭 ......... روز آخری بود که باید میرفتیم دانشگاه و تا بعد عید دیگه تعطیل بود. صبح بابا تا در دانشگاه رسوندم و رفت. داشتم میرفتم سمت کلاس که صدایی گفت⁉️ خانم محمدی! برگشتم سمت صدا!!! این کیه دیگه یکمم چادرمو درست کردمو گفتم بفرمایید! امرتون؟! سلام علیک ببخشید میشه باهم صحبت کنیم⁉️ درمورچی؟ امر خیر!!! چی؟! این چی میگفت؟! اخوند جماعت!! هه من و زن اخوند شدن😅 از بچگی بدم میومد با طلبه ازدواج💞 کنم... گفتم : شرمنده من قصد ازدواج ندارم گاهی وقتا لازمه دروغ مصلحتی گفت همون جور که سرش پایین بود گفت شما صحبت‌های منو بشنوید بعد جواب منفی بدید⁉️ دلم نیومد جوابش و ندم ولی خوشم نمیومد از پسرایی که از من به شخصی خواستگاری کنن همیشه معتقد بودم دختر مثل گله🌹 پس باید با ریشه‌اش برداشت نه از ساقه چید؟! گفتم : بهتر بود بزرگترا رو در جریان میزاشتید من تابع خانوادمم ببخشید باید برم سر کلاسم و سریع رفتم بعد کلاس شماره خونمون رو گرفت و رفت. خوشم نمیومد ازش اصلا حاضر نبودم زن یه طلبه بشم‌😅😅 ولی با اصرار زیاد شمارمون و گرفت . .......... سلااام سلام دخترم خسته نباشی؟! ممنون سلامت باشی لباساتو عوض کن بیا کارت دارم یعنی چیکارم داشت؟!🤔 از رو کنجکاوی سریع لباسمو در اوردم و اومدم پایین جونم مادر در خدمتم؟! چیزه - چی؟! امشب مهمون داریم؟! - کی؟! خواستگارن چی!! خواستگار!!! چیه تعجب کردی انگار بار اولشه خواستگار میاد براش.... - چیزی نیس یعنی اینقدر این پسره سریع اقدام کرده چقدر هول بوده ‌‌😅😅😅 اخرش که طلبس .... ....‌‌‌‌‌‌...... نرجس مامان چایی‌هارو بیار اینقدر مطمعن بودم خودشونن که حتی نرفتم ببینم کی هست!! چادر سفیدم و سر کردم چایی☕️☕️☕️ رو دستم گرفتم و رفتم. مشتاق دیدنشون نبودم که بخوام نگاشون کنم. چایی رو که جلوش گرفتم گفت ممنون بانو!!! سرمو بالا اوردم این کیه دیگه؟! این که طلبه نیس.😅😅 به خودم میخندیدم نرجس خانوم ضایع شدی....😅😅😅 یه گوشه نشسته بودم و به این فکر میکردم که این پسر رو کجا دیدم؟! 😳🤔😳🤔😒 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو shiva_f@ 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ 👇👇 @goomnam_313
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ تو فکر بودم که بابا گفت -نرجس دخترم علی آقا رو تا اتاقت راهنمایی نمیکنی⁉️ به خودمم اومدم و گفتم چشم😊 در اتاق و باز کردم و گفتم بفرمایید خانما مقدم‌ترن؟! خندم گرفته بود😁 سرمو پایین انداختم و رفتم داخل، کنار تختم نشسته بود و منتظر که آقا حرفشون و بزنن.... خب بخوام از خودم واسه شما بگم، در کل یه پسر مذهبی معمولی‌ام و زیاد خشک نیستم.😓 یه کار دارم و یه ماشین🚗 میتونم با حمایت بابام عروسی آنچنانی بگیرم ولی به شخصه مخالف این کارم و دوست دارم رو پای خودم وایسم😌 چقدر خوب این خیلی خوبه که رو پای خودش وایسه😊 در آمدمم واسه یه زندگی معمولی خوبه اهل اسراف و مدگرایی نیستم، اگه میتونین با زندگی عادی من کنار بیایید یا علی.... سرم پایین و غرق حرفاش بودم که با یا علی بلندش به خودم اومدم، دیدم جلوم ایستاده!!! چیزی شده⁉️ منتظرم جواب شمارو بگیرم😊 باید روش فکر کنم باشه، یاعلی👋🏻 ........... یه ساعتی میشد رفته بودم هنوز قلبم💓 اروم و قرار پیدا نکرده بود.از وقتی دیده بودمش اصلا غرق افکار بچگیم شده بودم. انگار دوباره برگشته بودم به پنج، شش سال پیش که تو مقطع راهنمایی.. مادرش معلممون بود و ما واسه دیدن پسر چه کارا که نکردیم🙊😌😀 اون روز که دیدمش نظری نداشتم بدم ولی امروز.... 😍 نمیدونم چرا اصلا فکرش و نمیکردم که بخوام یه روز عروس معلمم بشم....🙈 با صدای در مامان به خودم اومدم - خب دخترم نظرت چی بود؟! به نظر من و بابات که پسر خوبی بود مخصوصا که شناختیمشون دیگه.... -نمیدونم مامان گیچ و منگم بزار بیشتر فکر کنم🤔 یه احساسی دارم که نمیدونم چیه از وقتی دیدمش آروم و قرار نداشتم. مامان یه نیش خند زد و همون جور که داش میرفت بیرون با خنده گفت😁 - عشـــــ❤️ــــق که در نمیزنه... یعنی من عاشق شدم؟؟؟؟ 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو shiva_f@ 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ 👇👇 🆔 @goomnam_313
حتما این رمان رو دنبال کنید🌹👆👆
🔹امام علی علیه السلام فرمود: خوشا به حال آن كس كه پرداختن به عیب خودش، او را از پرداختن به عیب های مردم باز دارد. 📙خطبه 176 #حدیث_دل🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢ دوران مجردی! 💢 شعر که بارها موجب خنده رهبر انقلاب و حضّار شد! دلتون شاد لبتون خندون😅 🍃
کی می‌شود؟؟ به روی تو، روشن چراغ چشم؟ روشن نشد!! جواب سوالی که داشتم!!! ‌‌ 🍁
🔰 از حسین فهمیده و محسن حججی تا شهدای هسته‌ای و مرحوم کاظمی آشتیانی همه بسیجی بودند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار بسیجیان: 🔹️ بسیج دو جلوه دارد: یک جلوه، مجاهدت در عرصه‌ی دفاع سخت است؛ عرصه‌ی دیگر، دفاع نرم است. بسیج در عرصه‌ی علم، خدمت‌رسانی، سازندگی، تبلیغات دینی و فرهنگی هم حضور دارد و باید داشته باشد. 🔹️ در بسیج از حسین فهمیده و بهنام محمدی و محسن حججی و ابراهیم هادی هستند تا شهدای هسته‌ای. فاصله‌ی اینها از لحاظ جایگاه اجتماعی چقدر است؟ اما در بسیج در کنار هم هستند. صیاد و بابایی، ارتشی بودند اما جهت حرکت[شان] بسیجی بود؛ همت، باکری، زین‌الدین و خرازی، سپاهی بودند اما منش بسیجی داشتند. اینها همه بسیجی بودند. کاظمی آشتیانی هم که سلول‌های بنیادی را برای کشور به ارمغان آورد، بسیجی بود. 🔺️ این عرصه‌ی عریض و پهناور، همه بسیجی‌اند. اینها «الگو» هستند و جوان به نیاز دارد. اینها را به‌عنوان الگو با شیوه‌های گوناگون، جلوی چشم نگه دارید. اینها را بازآفرینی کنید. ۹۸/۹/۶ 🏷
می‌گفت : کسی‌ که به خداوند متکی است ، آمریکا را سجدہ نمی‌ کند ... #اسطوره_اطلاعات_عملیات #شهیدعلی_چیت_سازیان
سر این سفره نمک ، قدّ عسل شیرین است ... 📸 حضور مقام معظم رهبری در #جمع_رزمندگان دفاع مقدس
✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨ 📚 مجموعه داستانهای مذهبی #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠 رمان عاشقانه مذهبی - شهدایی #عشق_که_در_نمیزند 📝نویسنــــــــده....↓↓ 👈 shiva_f@ @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عشق_که_در_نمیزند 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ #قسمت_دوم تو فکر بودم که بابا گفت -نرجس د
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ نرجس، نرجس بدو بیا ببینم😲😲 - بله مامان ۲روز گذشته، و من هرچی میگمت بازم میگی میخوام فکر کنم🤔🤔 خب مردم الاف من و تو که نیستن دختره‌.... سرم و پایین انداختم و گفتم -بگو واسه بار دوم بیان من بازم باهاش حرف دارم تنها جوابم این بود و رفتم. بعدِ سلام رو‌مبل نشستم سرم پایین بود که مامان گفت مگه نمی‌خواستی صحبت کنی⁉️ - چی؟! بله!؟ اره بلند شدم و علی هم پشت سرم بلند شد و اومد تو اتاق، باید فکر و خیال یه دختر ۱۵ ساله رو کنار میزاشتم من الان ۲۱ سالم بود دیگه باید عاقلانه فکر میکردم و‌ خوب علی رو میشناختم بعد جوابمو میدادم بهش. خب خانم محمدی بهتره اینبار شما صحبت کنید من سراپا گوشم😊 - راستش من به حرفای شما خیلی فکر کردم و تفاهم‌های زیادی رو بین خودم و و شما پیدا کردم. -خب، میشه منم چنتا سوال کنم؟ بله بفرمایید -شما از دین و اعتقاد🍃 چقدر پایبندید ما تحقیق هامون و کردیم ولی واسه من چادری بودن همسر آیندم خیلی مهمه. - من چادری هستم و نماز و روزه‌هام سرجاشه. - خیلی خوب نظر اخرتون چیه⁉️ سرم و از خجالت پایین انداختم بلند شدم چادرمو مرتب کردم و رفتم سمت در و اون متعجب نگاهم میکرد😳 به دم در که رسیدم سرم و برگردونم و گفتم: -من ایرادی نمیبینم تا ببینم نظر بزرگترا چیه؟! یه لبخندی زد و گفت مبارکه....😊😍 ................ همه چی زودتر از اونی که فکر میکردم گذشت. خواستم در ماشین و باز کنم که پیش قدم شد و در رو واسم باز کرد یه تشکر کردم و سوار شدیم. هنوز احساس غریبی و خجالت میکردم. دستشو گذاشت رو دستم و گفت: ملکه دستور میدن کجا بریم⁉️ خندم گرفته بود😁 از ملکه گفتنش -هرجا شما بگید بهتر نیس بریم نشونه ما شدنمون و بگیریم؟! -موافقم ................ این عالیه ملکه اگه پسندید حساب کنیم؟! - خوشم اومده نظر شما چیه؟! شما نه و تو ؟! اگه بخوای اینجور صحبت کنی منم بهت میگم خانم محمدی خوبه؟! -وای نهههه همیشه بدم میومد بهم بگن خانم محمدی همیشه دوست داشتم اسممو صدا کنن؟! چون عاشق😍 اسمم بودم. باشه پس سر به سرم نزار تا منم اذیتت نکنم رو دستات میاد به نظر من عالیه -باشه پس همین و بگیر چشم ملکه من....🌼 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو shiva_f@ @karbala_1365