✏️درد را فراموش کردم
عصر یکی از روزهای عملیات #خیبر بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف کرده بودیم. من #مجروح شده بودم.
حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت میکرد. یادش افتاد #نماز_ظهرش را نخوانده.
سریع #وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت #فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز میخواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم.
حتی وقتی هم که روی #برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه میکردم.
#شهید_حمید_باکری 🌷
#ارواح_مطهر_شهدا_صلوات
@karbala_1365
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
👌تا زمانی که میان خـودت و شهوتهایت...
#ســدی قرار ندهی
☝️شیرینی عبادت را درک نخواهی کرد.🚫
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_اول
بدو ابجی دیر شد دیگه ...!
وایسا اومدم
میگم رانندگی یاد بگیرما محتاج تو نشم خب حالا یه شب من بودم اینجاها هر روز بابا میبرتت یه روز تحملمون کن.
کجا رفتی پس⁉️
ولش کن بچه رو بیدار میشه از خواب.
ای جونممم عشق خاله چه ناز خوابیده هستیا گل خاله🌼🌼🌼
........
سال سوم رشته روانشناسی بودم از بچگی عاشق روانشناسی بودم و بالاخره با بهترین رتبه قبول شدم. خانواده مذهبی داشتیم و خودمم چادری بودم. همیشه متنفر بودم از اینکه بخوام خودمو در معرض دید همه بزارم و معتقد بودم که هرکی ارایش نکرده و جلف نیس دلیل بر این نیس که خوشگل نیس و همیشه میگفتم تو اگه مردی بیا افکارم و ببین💭
.........
روز آخری بود که باید میرفتیم دانشگاه و تا بعد عید دیگه تعطیل بود. صبح بابا تا در دانشگاه رسوندم و رفت.
داشتم میرفتم سمت کلاس که صدایی گفت⁉️
خانم محمدی! برگشتم سمت صدا!!!
این کیه دیگه یکمم چادرمو درست کردمو گفتم
بفرمایید! امرتون؟!
سلام
علیک
ببخشید میشه باهم صحبت کنیم⁉️
درمورچی؟
امر خیر!!!
چی؟! این چی میگفت؟! اخوند جماعت!! هه من و زن اخوند شدن😅
از بچگی بدم میومد با طلبه ازدواج💞 کنم...
گفتم : شرمنده من قصد ازدواج ندارم
گاهی وقتا لازمه دروغ مصلحتی گفت
همون جور که سرش پایین بود گفت
شما صحبتهای منو بشنوید بعد جواب منفی بدید⁉️
دلم نیومد جوابش و ندم ولی خوشم نمیومد از پسرایی که از من به شخصی خواستگاری کنن همیشه معتقد بودم دختر مثل گله🌹 پس باید با ریشهاش برداشت نه از ساقه چید؟!
گفتم : بهتر بود بزرگترا رو در جریان میزاشتید من تابع خانوادمم
ببخشید باید برم سر کلاسم و سریع رفتم
بعد کلاس شماره خونمون رو گرفت و رفت.
خوشم نمیومد ازش اصلا حاضر نبودم زن یه طلبه بشم😅😅
ولی با اصرار زیاد شمارمون و گرفت .
..........
سلااام
سلام دخترم خسته نباشی؟!
ممنون سلامت باشی
لباساتو عوض کن بیا کارت دارم
یعنی چیکارم داشت؟!🤔 از رو کنجکاوی سریع لباسمو در اوردم و اومدم پایین
جونم مادر در خدمتم؟!
چیزه
- چی؟!
امشب مهمون داریم؟!
- کی؟!
خواستگارن
چی!! خواستگار!!!
چیه تعجب کردی انگار بار اولشه خواستگار میاد براش....
- چیزی نیس
یعنی اینقدر این پسره سریع اقدام کرده چقدر هول بوده 😅😅😅
اخرش که طلبس ....
..........
نرجس مامان چاییهارو بیار
اینقدر مطمعن بودم خودشونن که حتی نرفتم ببینم کی هست!!
چادر سفیدم و سر کردم چایی☕️☕️☕️ رو دستم گرفتم و رفتم. مشتاق دیدنشون نبودم که بخوام نگاشون کنم.
چایی رو که جلوش گرفتم گفت ممنون بانو!!!
سرمو بالا اوردم این کیه دیگه؟! این که طلبه نیس.😅😅
به خودم میخندیدم نرجس خانوم ضایع شدی....😅😅😅
یه گوشه نشسته بودم و به این فکر میکردم که این پسر رو کجا دیدم؟!
😳🤔😳🤔😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
@goomnam_313
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_دوم
تو فکر بودم که بابا گفت
-نرجس دخترم علی آقا رو تا اتاقت راهنمایی نمیکنی⁉️
به خودمم اومدم و گفتم
چشم😊
در اتاق و باز کردم و گفتم بفرمایید
خانما مقدمترن؟!
خندم گرفته بود😁 سرمو پایین انداختم و رفتم داخل، کنار تختم نشسته بود و منتظر که آقا حرفشون و بزنن....
خب بخوام از خودم واسه شما بگم، در کل یه پسر مذهبی معمولیام و زیاد خشک نیستم.😓
یه کار دارم و یه ماشین🚗
میتونم با حمایت بابام عروسی آنچنانی بگیرم ولی به شخصه مخالف این کارم و دوست دارم رو پای خودم وایسم😌
چقدر خوب این خیلی خوبه که رو پای خودش وایسه😊
در آمدمم واسه یه زندگی معمولی خوبه اهل اسراف و مدگرایی نیستم، اگه میتونین با زندگی عادی من کنار بیایید یا علی....
سرم پایین و غرق حرفاش بودم که با یا علی بلندش به خودم اومدم، دیدم جلوم ایستاده!!!
چیزی شده⁉️
منتظرم جواب شمارو بگیرم😊
باید روش فکر کنم
باشه،
یاعلی👋🏻
...........
یه ساعتی میشد رفته بودم هنوز قلبم💓 اروم و قرار پیدا نکرده بود.از وقتی دیده بودمش اصلا غرق افکار بچگیم شده بودم. انگار دوباره برگشته بودم به پنج، شش سال پیش که تو مقطع راهنمایی..
مادرش معلممون بود و ما واسه دیدن پسر چه کارا که نکردیم🙊😌😀
اون روز که دیدمش نظری نداشتم بدم ولی امروز.... 😍
نمیدونم چرا اصلا فکرش و نمیکردم که بخوام یه روز عروس معلمم بشم....🙈
با صدای در مامان به خودم اومدم
- خب دخترم نظرت چی بود؟! به نظر من و بابات که پسر خوبی بود مخصوصا که شناختیمشون دیگه....
-نمیدونم مامان گیچ و منگم بزار بیشتر فکر کنم🤔
یه احساسی دارم که نمیدونم چیه از وقتی دیدمش آروم و قرار نداشتم.
مامان یه نیش خند زد و همون جور که داش میرفت بیرون با خنده گفت😁
- عشـــــ❤️ــــق که در نمیزنه...
یعنی من عاشق شدم؟؟؟؟
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @goomnam_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢ دوران مجردی!
💢 شعر #طنزی که بارها موجب خنده رهبر انقلاب و حضّار شد!
دلتون شاد لبتون خندون😅
🍃
#قیصر_امین_پور
کی میشود؟؟
به روی تو، روشن چراغ چشم؟
روشن نشد!!
جواب سوالی که داشتم!!!
🍁
🔰 از حسین فهمیده و محسن حججی تا شهدای هستهای و مرحوم کاظمی آشتیانی همه بسیجی بودند
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار بسیجیان:
🔹️ بسیج دو جلوه دارد: یک جلوه، مجاهدت در عرصهی دفاع سخت است؛ عرصهی دیگر، دفاع نرم است. بسیج در عرصهی علم، خدمترسانی، سازندگی، تبلیغات دینی و فرهنگی هم حضور دارد و باید داشته باشد.
🔹️ در بسیج از حسین فهمیده و بهنام محمدی و محسن حججی و ابراهیم هادی هستند تا شهدای هستهای. فاصلهی اینها از لحاظ جایگاه اجتماعی چقدر است؟ اما در بسیج در کنار هم هستند.
صیاد و بابایی، ارتشی بودند اما جهت حرکت[شان] بسیجی بود؛ همت، باکری، زینالدین و خرازی، سپاهی بودند اما منش بسیجی داشتند. اینها همه بسیجی بودند. کاظمی آشتیانی هم که سلولهای بنیادی را برای کشور به ارمغان آورد، بسیجی بود.
🔺️ این عرصهی عریض و پهناور، همه بسیجیاند. اینها «الگو» هستند و جوان به #الگو نیاز دارد. اینها را بهعنوان الگو با شیوههای گوناگون، جلوی چشم نگه دارید. اینها را بازآفرینی کنید. ۹۸/۹/۶
🏷 #دیدار_بسیج
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دلم تنگ شهیدانی ست که مرا از بهر خویش نمی خواهند. دلم تنگ شهیدانی ست که مرا با رسم خویش می خواهند.
شـهـدا از خۅاݕ
ۅ خۅراڪ افتادند
تا دنیا #خۅابماݩ نڪند...💔
ۅ ایݩ اسٺ معناے مردانگے...
اے ڪاش مردانہ
قدر مردانگے هایشاݩ را بدانیم ..••
#شهـــدابهتریݩ_رفیقـ_هرزماݩ...💚
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عشق_که_در_نمیزند 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ #قسمت_دوم تو فکر بودم که بابا گفت -نرجس د
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_سوم
نرجس، نرجس بدو بیا ببینم😲😲
- بله مامان
۲روز گذشته، و من هرچی میگمت بازم میگی میخوام فکر کنم🤔🤔 خب مردم الاف من و تو که نیستن دختره....
سرم و پایین انداختم و گفتم
-بگو واسه بار دوم بیان من بازم باهاش حرف دارم
تنها جوابم این بود و رفتم.
بعدِ سلام رومبل نشستم سرم پایین بود که مامان گفت مگه نمیخواستی صحبت کنی⁉️
- چی؟! بله!؟ اره
بلند شدم و علی هم پشت سرم بلند شد و اومد تو اتاق، باید فکر و خیال یه دختر ۱۵ ساله رو کنار میزاشتم من الان ۲۱ سالم بود دیگه باید عاقلانه فکر میکردم و خوب علی رو میشناختم بعد جوابمو میدادم بهش.
خب خانم محمدی بهتره اینبار شما صحبت کنید من سراپا گوشم😊
- راستش من به حرفای شما خیلی فکر کردم و تفاهمهای زیادی رو بین خودم و و شما پیدا کردم.
-خب، میشه منم چنتا سوال کنم؟
بله بفرمایید
-شما از دین و اعتقاد🍃 چقدر پایبندید ما تحقیق هامون و کردیم ولی واسه من چادری بودن همسر آیندم خیلی مهمه.
- من چادری هستم و نماز و روزههام سرجاشه.
- خیلی خوب نظر اخرتون چیه⁉️
سرم و از خجالت پایین انداختم بلند شدم چادرمو مرتب کردم و رفتم سمت در و اون متعجب نگاهم میکرد😳 به دم در که رسیدم سرم و برگردونم و گفتم:
-من ایرادی نمیبینم تا ببینم نظر بزرگترا چیه؟!
یه لبخندی زد و گفت مبارکه....😊😍
................
همه چی زودتر از اونی که فکر میکردم گذشت.
خواستم در ماشین و باز کنم که پیش قدم شد و در رو واسم باز کرد یه تشکر کردم و سوار شدیم. هنوز احساس غریبی و خجالت میکردم. دستشو گذاشت رو دستم و گفت:
ملکه دستور میدن کجا بریم⁉️
خندم گرفته بود😁 از ملکه گفتنش
-هرجا شما بگید
بهتر نیس بریم نشونه ما شدنمون و بگیریم؟!
-موافقم
................
این عالیه ملکه اگه پسندید حساب کنیم؟!
- خوشم اومده نظر شما چیه؟!
شما نه و تو ؟! اگه بخوای اینجور صحبت کنی منم بهت میگم خانم محمدی خوبه؟!
-وای نهههه همیشه بدم میومد بهم بگن خانم محمدی همیشه دوست داشتم اسممو صدا کنن؟! چون عاشق😍 اسمم بودم.
باشه پس سر به سرم نزار تا منم اذیتت نکنم
رو دستات میاد به نظر من عالیه
-باشه پس همین و بگیر
چشم ملکه من....🌼
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
@karbala_1365
🌹امروز اول ماه است...
۱)قرائت هفت مرتبه سوره ی حمد ۲)اقامه ی نماز اول ماه ; که مرحوم محدث قمی فرموده : با این نماز سلامتتان را در ماه نو از خدا بخرید (دورکعت , در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره ی اخلاص و در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره ی قدر) ، پس از نماز , صدقه به قدر قوّه و سپس خواندن این دعا :
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَما مِنْ دابَّة فِي الاَْرْضِ الاّ عَلَي اللهِ
رِزْقُها، وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهاوَمُسْتَوْدَعَها، كُلٌّ في كِتاب مُبين، بِسْمِ اللهِ
الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَاِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ، وَاِنْ
يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ، يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ، وَهُوَ
الْغَفُورُ الرَّحيمُ، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، سَيَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْر
يُسْراً، ما شآءَ اللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ
وَاُفَوِّضُ اَمْري اِلَي اللهِ، اِنَّ اللهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ، لا اِلـهَ اِلاّ اَنْتَ
سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنْ الظّالِمينَ، رَبِّ اِنّي لِما اَنْزَلْتَ اِلَيَّ مِنْ خَيْر
فَقيرٌ، رَبِّ لا تـَذَرْني فَرْداً وَاَنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ.
التماس دعا...
🍃🌺