#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
💢از زبان همسر شهید💢
#قسمت٣
🍃…
تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸😯
به هر طریقی بود شماره #منزل بابای محسن را ازشان گرفتم.
بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. 😮
#مادر_محسن گوشی را جواب داد. 😌
گفتم: " آقا محسن هست؟"
گفت: "نه شما؟"
گفتم: "عباسی هستم. از #خواهران_نمایشگاه. لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! "
یک ساعت بعد محسن تماس گرفت.
صدایش را که شنیدم پشت تلفن #بغضم_ترکید و شروع کردم به #گریه😭
.
پرسیدم:"خوبی؟"😢
گفت: "بله."
گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! "
گوشی را #قطع_کردم.
یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! 😲 ‼️
چه کار اشتباهی انجام دادم!
با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد.😭
محسن شروع کرد به زنگ زدم به من.
گوشی را جواب نمی دادم.
پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین."
آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم🙂
.
#بی_مقدمه گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره #گناه_آلود میشه. "
.
لحظه ای #سکوت کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. "😌
.
اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود.
از خوشحالی داشتم بال درمیآوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. 😭😍
.
.
#مادر زهرا عباسی:
از زهرایم شنیدم که محسن میخواهد بیاید خواستگاری.
می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند.
چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا.
.
می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. 🤨
باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. 😌
همان موقع رفت توی دلم. 😍
با خودم گفتم: "این بهترین شوهر برای زهرای منه. "
.
وقتی هم مادرش آمد خانه مان که زهرا را ببیند، هی وسوسه شدم که همان موقع جواب بله را بدهم.😮
با خودم گفتم زشته خوبیت نداره الان چه فکری درباره من و زهرا میکنن.
.
گذاشتم تا آن روز تمام شود فرداش که نماز صبح را خواندم دیگر #طاقت_نیاوردم همان کله صبح زنگ زدم خانهشان.!😇
.
به مادرش گفتم:" حاج خانوم ما فکر می کردیم استخاره هم خوب اومده. جوابمون بله است.
از این لحظه به بعد آقا محسن پسر ما هم هست."😍
.
#ادامه_دارد....
باماهمراه باشید
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عشق_که_در_نمیزند 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ #قسمت_ششم شب ۲۱ ماه رمضون بود همه رفته ب
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_هفتم
علی علی ببین هستیا داره صحبت میکنه ببینش؟!
-ای جونم عزیزم😍 ماشاالله
چرخ ویلچرش♿️ و چرخوند و رفت تو اتاق. نمیدونم چش شده بود تو این یک ماهی که مرخص شده بود با دیدن خنده و شیرین بازیای هستیا ذوق نمیکرد..!!😔
تق تق تق
-اجازه هست اقا⁉️
بفرما ملکه خانم
الهی فدای اون ملکه گفتنت بشم
- علی....
جونم
- چیشده ؟! چرا با دیدن هستیا ذوق نمیکنی؟
- چیزی نیس خانومم یکم ناخوش احوال بودم اومدم استراحت کنم🛌
- اهان منم که گوشای بلند مخملی دارم؟ اره؟
خندید و گفت:
نمی دونم شاید
ااا لوس😧
هههه ای جونم قیافشو ببین چقدر حرص میخوره؟!😠
- اگه تو منو با کارات حرص ندادی ؟! حالا ببین کی گفتم؟!
خندید و گفت:
خانم خانما بگذریم از اینا مگه شما قصد جمکران نکره بودید⁉️
- اره ولی....!
ولی چی ؟
- آدم که از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه دیگه عمرا بزارم با ماشین جایی بریم...
- ای بابا حالا مگه چیشده قیافشو حالا که متاسفانه زنده موندم و باید شمارو تحمل کنم😭
- علیییی واقعا که، اصلا منو باش دارم با کی حرف میزنم.! اههه
به نشونه قهر روم و برگردونم و رفتم سمت در که گفت:
خب حالا ملکه خانم قهر نکن حوصله ناز کشیدن ندارم‼️
پرو پرو گفتم
- وظیفته بکشی😏
دستی دور کمرم گرد شد و گفت :
معلومه ناز شما کشیدن داره بیا بشین میبینی نمیتونم دنبالت بزارم....
رومو برگردونم با حرفش اشک تو چشمام جمع شد😢 نکنه علی واسه عشق من به بچه با دیدن هستیا ناراحت میشه؟! وای خدای من.....
-علی
جونم
- جون نرجس بگو چرا با دیدن هستیا بهم میریزی⁉️
نرجسی خواهشا تموم کن بحثتو من چیزیم نیس.
- باش پس دیگه جون منم واست مهم نیس؟!
بسه نرجس خوب میدونی چقدر واسم مهمی و جونت واسم عزیزه پس لطفا تمومش کن....
😢😢😢😢
سرمو پایین انداختم و رفتم پایین.
...............
چند روزی میشد جز سلام حرف دیگهای باهاش نمیزدم با اینکه از درون داغون میشدم ولی مجبور بودنم. بدون جشن عروسی و لباس عروس👰 رفته بودم سر خونه زندگیم. علی قول داده بود اگه پاهاش خوب بشه جشن عروسی بگیریم.
تو مدتی که علی تو کما بود دانشگاهمو هم ول کرده بودم. یه ترم بیشتر نمونده بود.ثبت نام کرده بودم تا تو خونه تنها نباشم علی هم صبحها باباش میمومد و میبردتش شرکتش اونجا کار حسابداری میکرد.✍
...............
ظرف غذارو برداشتم ببرم بشورم که دستمو کشید و گفت:
ملکه بشین کارت دارم‼️
فدای ملکه گفتنت چقدر تو این مدت دلم تنگ شده بود قهر بودیم.
- منتظرما
نرجسی من بهتر از هرکسی میدونم تو چقدر عاشق😍 بچهای، میدونم مثل همه دخترا دوست داشتی لباس عروس بپوشی و جشن بگیری ولی با اون اتفاق و وضع الان من ؛ بی حاشیه میگم تو میتونی دوباره ازدواج کنی خانومی خوشبخت بشی ، بچه بیاری و...
😓😓😓
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
@karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕
🌷پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:
كسى كه ـ بدون هيچ عذرى ـ نماز خود را همراه ديگر مسلمانان در مسجد نمى خواند نمازش مقبول نيست.
«وسائل الشيعه / ج۵/ ص۳۹۴»
📝تفسیر حدیث:
منظور حدیث اینست که انسان با فرادا خواندن نماز واجب فقط به تکلیف دینی اش عمل کرده و در قیامت به خاطر نماز نخواندن مواخذه و عذاب نمیشود، ولی خود را از خیلی از پاداش ها ، فضلیت ها ، کمالات و تاثیرات معنوی نماز جماعت محروم کرده.
به بیانی دیگر خواندن نماز فرادا آن هم در حالی که شخص میتواند نمازش را به جماعت بخواند ولی نمیخواند، در پیشگاه خدا مقبولیت و ارزشی در مقایسه با نماز جماعت ندارد.
✅ این تاکید بیشتر برای مردها است.
⚡️حیف هست با غفلت و تنبلی خود را از نماز جماعت با این فضیلت فوق العاده محروم کنیم.
چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …
#شهیدمحمدحسین_بشیری🌹
امروزتون قشنگ و شهدایی🌺
هدیه به شهیدبزرگوار سهم هر نفر ۱۴ صلوات #نذرظهورامام_زمان(عج)...🌸
#مدافع_حرم
#کوچه_شهید
🍃❤️
@Karbala_1365