eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
848 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
° مخاطب كه تو باشى، مگر جز عاشقانه هاىِ پر از دلتنگى، متن ديگرى هم مى شود نوشت؟! اصلاً براى از "تو
🦋 💖 💖 ✨امروز توفیقی شد و به گلزارشهدای (باغ بهشت) رفتیم هنگام زیارت شهدا کم کم بسمت مزار پاک رسیدیم که سعادت یارمان شد و بزرگوارشان را هم زیارت کردیم.❤️ و متوجه شدیم فردا محمد است.😍🍃 امشب مادرشهیدغفاری در کانال ما شدند❤️ و امیدواریم حضورگرمشان در کنار ما همیشه ادامه داشته باشد. این نعمتهای زیبا و عزیز را از محبت های شهدا می دانیم که آرزومندیم شفیعمان باشند و در دنیا وآخرت دستگیرمان... إن شاءالله 🌱خادم کانالِ تنها کانال معرفی ۴🌾 @Karbala_1365
میگه: | یا الهی عجِّل وفاتی سریعاً.. | بچه ها میگن: | اللّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِیضٍ.. | 🖤 @Karbala_1365
🍂🕯 وسط سینه زنی ناگهان مداح گفت: کاش ماجرایِ پُشتِ درِ ، دروغ بود...😭 مجلس ریخت بهم و در گوشم پیچید: کاش ماجرایِ پُشتِ درِ ، دروغ بود...😭😭😭 @Karbala_1365
از مجتبی "ع" به تمامی نوکران: برای خانه بُوَد نعمتی گران @Karbala_1365
✨💫 زنی را میشناسم كه پاى تمام اش ایستاده است و من ، خطابش میکنم... مادرم روزت مبارک♥️ 🌼 @Karbala_1365 سلام الله علیها سلام الله علیها مبارک🍃🌸🍃
🍃✨ " م " مثلِ " … " 🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨
💔 شهیدان محمدحسین و حاج علی محمدی‌پور به فرزندان شهیدش پیوست. حاج علی محمدی‌پور همان شهیدی است که به قاتل خود وعده شفاعت داده است. تصویر بالا از سمت راست: شهیدان ، و 🌹🕊 @Karbala_1365
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 💠ماجرای تکان‌دهنده از شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی عملیات لو نداد‼️ عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود. زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...❤️ عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم . فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه... بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...🌹 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...🕊❣ جنازه اش رو آوردند تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره.🕊❣ وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید.❣ شهیدعباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭😭 💔شادی روح شهدا صلوات💔 ✍راوی: از بچه‌های 🌸 @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌸🌿🌿🌺🌿🌿🌸 از زبان غوّاص شهید: نوجوانم شاد😍 امّا و عاصی نبود این لباس تنگ و چسبان مال رقّاصی نبود❌ داغ من را میفهمد فقط دست و پا بسته قرار و رسم غوّاصی نبود😭
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 پنج شــنبه است ... وعده دیـدار با ! تو هم دلــت پر ڪشید ؛ به که نشـد برویم به گــلزار می‌ شود ... (س)🏴 @Karbala_1365🥀 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
رفت از خاکِ وطن سالم و بی سر آمد اِرباً اِربا شد و با روضه ی آمد صاحبِ عصر، عزادار شد روضه اش با دهه ی اول آمد (س)🏴 @Karbala_1365🥀 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💚 🌿در ظلمٺ شب قرص قمر مے‌آید ❣️از جاده ی روشنی مے‌آید 🌿 بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ ❣️با نفر مے‌آید 🌿❣️ (عج)🌿❣️ ✨🌿❣️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ورقی از زندگی راوند 🌿🌿 💢غواص شهیدی که نام برادرش را جاودانه کرد 👇👇👇👇👇 شهید از شهدای به علت شباهتی که با برادرش داشت با شناسنامه او عازم و با نام برادرش شهید شد....  ⭕️شهید جاویدالاثر در سال 1345 در روستای گلزار گنبکی از توابع شهرستان ریگان در خانواده‌ای فقیر و عشایرنشین به دنیا آمد، وی فرزند پنجم خانواده بود و دوران کودکی را به همراه پدر برای تامین نیازهای زندگی به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد... 🔻او که به مهربانی، پاکی و سادگی شهرت داشت به دلیل نبود از ادامه تحصیل باز ماند و فقط تحصیلات را تا مقطع ابتدایی ادامه داد و از همان کودکی در کارها به دیگران به ویژه مردم ناتوان کمک می‌کرد و دوست داشت یاور مردم باشد و با همین ویژگی زبانزد خاص و عام بود.... (ع) به جبهه می‌روم 🔶دوران نوجوانی شهید مصادف با هشت سال دفاع شد، 14 ساله بود که به عشق انقلاب و رهبر کبیر در دلش برپا شد، او شیفته عزیمت به جبهه شد و ابتدا با مخالفت خانواده روبه‌رو شد، اما دیری نپایید که رضایت خانواده را جلب کرد و در جواب مادر که می‌گفت، فرزندم شما کوچکتر از آن هستی که به بروی گفت، مادرم من به خاطر اسلام و عشق به امام حسین (ع) و برای دفاع از می‌روم. 🌾🌾🌾🌾 🔶کار به اینجا ختم نشد، چراکه سنش برای رفتن کم بود و با اعزام او مخالفت کردند به علت شباهتی که شهید با برادرش داشت، با او صحبت کرد که اجازه دهد با شناسنامه او عازم شود و با موافقت برادرش عازم جبهه شد. 🌻در ابتدا خانواده دلتنگی خود را با نوشتن نامه ابراز می‌کردند و شهید بدون معطلی جواب نامه‌ها را می‌نوشت و طی طول دو سال که در حضور داشت، در مختلف شرکت کرد تا اینکه به مرخصی آمد و چند روزی را نزد خانواده ماند. ✅شهید عزیزالله سرگرم جبهه و جنگ بود، زمستان هم فرا رسیده بود و گفته بود کمتر می‌تواند به مرخصی بیاید مادرش با چشمانی پر از می‌گوید، آخرین باری که آمد به علت برف و باران لباس‌هایش گلی شده بود. ⭕️در آخرین مرخصی مادر به او گفته بود، می‌خواهم برایت خواستگاری بروم و شهید با سکوت خود را اعلام کرده بود، برای او دختر خاله‌اش را در نظر گرفته بود و مراسم ساده را برگزار می‌کنند. 🔆طی نامه‌ای اتفاقات شیرین خواستگاری را برایش می‌نویسند، اما نامه با مهر قرمز برگشت می‌خورد و همین‌ طور نامه‌های بعدی برگشت می‌خورد تا اینکه پدرش جبهه می‌شود و با جستجوهایش اثری از نمی‌یابد. 🔅تنها از همه می‌شنود که فرزند شما در منطقه نیست، آنها می‌دادند که فرزندشان اسیر شده و باز هم می‌شنوند، فرزند شما جزو اسرا هم نیست، اما باز هم امیدوار می‌مانند تا اینکه از سوی منابع رسمی اعلام می‌کنند، عزیزالله راوند در در جزیره مینو در سال 1366 به رسیده و جاویدالاثر 🕊ماند. است 🌴دیگر هیچ چیز نمی‌تواند مادر را آرام کند، او با چشمانی پر از ادامه می‌دهد که هر شب با قاب عکس او سخن می‌گویم، مدت‌هاست که خواب فرزندم را ندیده‌ام، حسرت این برای به آغوش کشیدن فرزندش همچنان ادامه دارد. 🍀منتظر یک نشان از فرزندی است که با شناسنامه برادرش شهید شد و او را به اسم راوند می‌شناسند، شهیدی که اسم واقعی‌اش راوند است. اما این شهید جزو شهدای 🏊‍♂ شناسایی و بر دستان مردم شهیدپرور ریگان و در زادگاهش روستای گلزار بخش گنبکی روز گذشته به سپرده شد.
هجده یادآور سن کم یک است هجده یادآور یک مادر و یک لشکر است . در مقام رمز و راز گر براندازش کنی هجده یادآور فصل خزان است 🥀 🥀 🥀
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدی_که : حاضر شد سرش بره ، ولی عملیات(فتح المبین)را لو نده.... #شهید_عباسعلی_فتاحی❣ ⊰❀⊱ #تنه
(فتح المبین)را‌لو‌نده.... تک بود و عزیز دل خانواده ، به شش زبان دنیا کاملا مسلط بود ،۱۷ سالش که بود یه روز اومد به گفت میخوام برم ، مادر گفت تو عصای دست منی ، نرو . میگه :امام گفته . و مادر مدار، مطیعانه، میگه: پس برو... توی میخواستن یه کار بی خطر و یا پرسنلی بهش بدن ، اما خودش میگفت: . یه روز گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو# منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر بود...پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات بره... و تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه توی ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید... عملیات انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه رو کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند.... در اصل عباس‌علی به نمایندگی از همه ی همرزمانش ؛ به تمامی عالم این حقیقت را که ما برای مکتب، دین، رهبر، ناموس، سر می‌دهیم؛ اما شرف نمی‌دهیم را بیان کرده بود. و لیکن هر کسی ما، نسل ما و کودکان ما را بخواهد بشناسد همین یک بالا برای آنان بس است... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. بوس از تو جــــان از من بازار چنین خوش تر... تهران، سال ۱۳۶۵، مقابل مجلس شورای اسلامی، مادر فرزند خود را برای اعزام به جبهه بدرقه می کند، : امیرعلی جوادی ❤️ 🕊   ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
هجده یادآور سن کم یک است هجده یادآور یک مادر و یک لشکر است . در مقام رمز و راز گر براندازش کنی هجده یادآور فصل خزان است 🥀 🥀 🥀
|••♥️❄️| جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق مظلوم ترین عاشق دنیا مادر ❤️ 🌹   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
•• . از رسول خدا(صل‌الله) سؤال کردند: 【 حق چیست؟! 】 فرمود: هیهات، هیهات اگر به عدد "ریگ‌های بیابان" و "قطره‌های باران" در خدمت مادر بایستید معادل یک روزی که در شکم او بوده‌اید نخواهد بود! مستدرک‌الوسائل،جلد۱٥،صفحه۲۰۳ . •••
، برش اول ⤵️ عادت داشت هر شب به پدر و مادرش زنگ بزند. فرمانده نیروی قدس بود و باید مسائل امنیتی را رعایت می کرد. هر بار که زنگ می زد باید سیم کارتش را عوض می کرد، یا از سیمکارت من استفاده می کرد، در دل پایگاه های عراق و سوریه هم که بود تماس هر شبش ترک نمی شد. با یک تماس دل خوش شان می کرد و چشمه دعای شان را جاری می کرد. برش دوم⤵️ از راه که می رسید حاج حسن؛ پدرش را می برد حمام بعدش خودش لباس های پدرش را می شست. می نشست کنار بابا دستش های چروکیده اش را نوازش می کرد و می بوسید. می رفت جورابش را می آورد و موقع پوشاندن جوراب لبهایش را می گذاشت کف پای پدرش. مادرش در بیمارستان بستری بود. از سوریه که آمد بی معطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند حتی برادر و خواهر هاش. وقتی با مادرش تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را می کشید روی پاهای خسته مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشک های چشمش پای مادر را شستشو می داد. کسی از حاج قاسم توصیه ای خواسته بود. دفتر را گرفت و چند بند نوشت که یکی اش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد». برش سوم⤵️ در بیت الزهرا (س) که مراسم فاطمیه برگزار می شد، پدرش را که حالا از پا افتاده بود می آورد. برایش از پتوها و متکا تکیه گاهی درست می کرد. طوری که بتواند به راحتی از منبر و روضه استفاده کند. 📚کتاب : سلیمانی عزیز گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی
به دل نگیر اگر تولد شما را تبریک نمی‌گویند، ذوق ولادت تان غافل‌گیرشان کرده.❤️ تولدت مبارک بزرگ مرد سرزمینم
💢 بزن دیگر به رسید... . 📷 حین رفتنمون واسه بدرقه اومده بود رو ایوون ایستاد.گفتم حاج خانم لبخند بزن میخوام عکس بگیرم.به زبون محلی گفت : ▫️هِی وَچه ، مِه خَنده رِه احمد محمد شِه هِمراه بَوِردِنِه ...(( خنده‌ی من و احمد و محمد با خودشون بردن ...)) بعدش آروم خندید و من عکس گرفتم... روح احمد و محمد .🍂 .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
♨️ «هدیه ویژه» «شهید غواص محمدرضا رنجبر طزرقی» به جبهه مقاومت 🌸 «شهید محمدرضا رنجبر طزرقی» از شهدای غواص کربلای ۴ دفاع مقدس سبزوار است. ایشان بیش از 130 میلیون تومان طلا، 1 میلیون تومان وجه نقد و 18 قطعه پارچه نو به جبهه مقاومت اهدا کردند. آبان ماه 1403