『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔥 #قسمت۲۲🔥
💢اسارت و شهادت شهید بی سر😭
📛ادامه قسمت قبل
…دست هایش را از پشت، با #بند_پوتین هایش بستند.
او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند.
خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد.😭
تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد.
محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند.😔
چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود…😭😭💝
محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق.
تا برسند آنجا، مدام توی ماشین به سر و صورتش میزدند و فحشش میدادند.
به شهر القائم که رسیدند، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند.
محسن نگاه به دوربین کرد و محکم و قرص گفت: "محسن حججی هستم. اعزامی از اصفهان. شهرستان نجف آباد. فرمانده ی تانک هستم و یک فرزند دارم."
اول او را از #گردن آویزان کردند و بعد #شکنجه ها شروع شد.😭
شکنجه هایی که دیدنش ،مو را بر تن انسان سیخ میکرد…
خوب که زجر کشش کردند، او را پایین آوردند.
سرش را بریدند و دست هایش را جدا کردند.
بعد هم پایش را به عقب یک ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم سنگبارانش کنند.
✱✸✱✸✱✸✱✸
❇از زبان #مادر شهید️❇️
#حضرت_زهرا علیها السلام را خیلی دوست داشت.
#انگشتری داشت که روی نگینش نوشته بود: "یا فاطمه الزهرا علیها السلام".😌👌🏻
موقعی که میخواست برود سوریه ، بهش گفتم: "مامان،این رو دستت نکن. این #داعشی ها #کینه زیادی از حضرت زهرا علیها السلام دارن. اگه دستشون بیفتی تمام تمام #عقده هاشون رو سرت خالی میکنن."😔
این را که گفتم انگار مصمم تر شد.گفت: "حالا که اینجوریه، پس حتما می پوشم. میخوام حرص شون رو در بیارم."
محسن را که #شهید کردند و #عکس_های_بی_سرش را منتشر کردند، انگشتری در دستش نبود!
داعشی ها آن را در آورده بودند. نمیدانم وقتی نگین "یافاطمه الزهرا" را دیده بودند چه آتشی گرفته بودند و چه #آتش_کینه ای را بر سر محسن خالی کرده بودند.😔😭
.
پ.ن: این قسمت خودش یه روضه است
مگه میشه بخونی و آروم بمونی
مگه میشه بخونی و اشک چشمت جاری نشه
اگه اینجور بود به قلبت شک کن😭
یاد سیلی و میخ و در و دیوار و مادر..مادر..مادر😭
یاد #پهلوی_شکسته مادری که باردار بود…
#دختر_پیامبر بود
#ام_ابیها بود😔
هنوز هم بغض اهل بیت پیامبر در دل شیطان صفتان شعله میکشد
و خون شهیدی که به ناحق و مظلومانه زیر شکنجه ها ریخته شد😭
و یاد غربت صاحب الزمان..که ١٢ قرن منتظر جوشش خون شیعیان است برای انتقام سیلی مادر😢😔
هنوز وقتش نرسیده که برگردیم?!
حضرت مهدی ١٢ قرن چشم انتظار ماست…
⛔آری اوست که منتظر است نه ما😔
یاعلی
#ادامه_دارد…
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🕊 #خاطرات_شـهدا #پارت_چهارم 💠 #اسیرشهیدمحمدرضایی: 🍂من و #محمد وارد آسایشگاهی شدیم که رئیس آسایشگ
🍂🕊
#خاطرات_شـهدا
#پارت_پنجم
#اسارتکربلای۴
#شهادتتکریت۱۱💔🍂
💠خرداد 66 بود
🍂عدنان و علی آمریکایی (سرباز عراقی که لباس آمریکای می پوشید و چهره شبیه به سربازان آمریکای داشت و بسیار قوی و جسه ای بزرگ داشت و عدنان هم یک ورزشکار که زبان فارسی را کاملا بلد بود و بسیار جلاد بود)، دراردوگاه #تکریت11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبال محمد می گشتند.
به آنها خبر داده بودند که #محمدرضایی از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. وقتی محمد را پیدا کردند علی آمریکای که قدی بلند و درشت اندام داشت اندام کوچک و ضعیف محمد را که دید خشمگین تر شد چون با توجه به چیزهای که در مورد محمد شنیده بود انتظار داشت یک فرد قوی جسه و بلند قد پیدا کند نه یک نوجوان لاغر اندام ......
🍂 هر روز می بردند و محمد را با انواع روشها #شکنجه می کردند و می گفتند که چه کسانی با تو بودند؟ قرار بود چه کاری بکنید؟ برنامه های شما چه بود و....چوب کابل آبجوش برق و چسباندن اتوی داغ به بدنش ،کشیدن بر روی زمین با بدن لخت و زخمی بر روی خاک و خورده شیشه او را شکنجه می دادند ولی محمد آنقدر ایمانش قوی بود که بهترین راه را که #صبر و تحمل بود در پیش گرفته بود تمام بدنش زخم و خون بود. کسی با محمد صحبت نمی کرد. تنها در آسایشگاه می نشست و محمد اجازه نمی داد کسی به او نزدیک شود. می ترسید که هر کس به او نزدیک شود عراقی ها فکر کنند او هم از همراهان او بوده و او را هم شکنجه کنند.
#ادامهدارد...
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂🕊 #خاطرات_شـهدا #پارت_پنجم #اسارتکربلای۴ #شهادتتکریت۱۱💔🍂 💠خرداد 66 بود 🍂عدنان و علی آمریکا
❣🕊
#خاطرات_شـهدا
#پارت_ششم
#پرواز🕊
🕊 #محمد دوست نداشت کسی اذیت شود و روزهای سخت را با تنهایی و درد تحمل می کرد بعد از چند روز شکنجه ها سخت باعث شد که عراقی ها خسته شوند و دیگر توان ادامه نداشتند و برای جبران شکست تصمیم به شهادت محمد گرفتند. روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند
🕊 ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم.
🕊بعد از جنگ پیکر پاک محمد به ایران انتقال داده شد و در 15 کیلومتری #شهرفاروج در بین دو مناره مسجد و حسینه حضرت سجاد علیه السلام دفن شد امیدوارم که در سفر بعدی از این مسیر سری هم به مقبره این شهید عزیز بزنید و یادمان باشد که امنیت امروز مدیون ایثار این مردان بزرگ دیروز است.
🕊در مرداد ماه سال 1381 به همراه 22 شهید دیگر پیکر محمد به ایران آمد. جالب است که بگویم پیکر محمد #سالم به ایران آمد و مجبور شدند در سردخانه نگهداری کنند. روز #تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود.🕊❣
🕊 آیا باز هم باید با این همه نشانه فراموش کنیم که شهدا چه کسانی بودند و چه کردند و در کنار مزار آن شهید عزیز برویم و نگاهی به آن قبر سیاه کوچک نکنیم؟
شاید برای ما عادی شده است که قبر یک شهید را می بینیم و راحت می گذریم، ولی اگر میدانستیم که #شهیدمحمدرضايي برای افتخار ایرانی و شجاعت ایرانی تحمل #شکنجه کرده است تا بگوید ایرانی می میرد ولی تن به ذلت نمی دهد به آن قبر نگاه بهتری می کردیم اگر بگوید در فلان شهر انسانی هست که با کشیدن دستش بر روی سرمان 10 سال به عمرمان افزوده می شود همه کارهایمان را رها می کنیم و میرویم اما در #مسجدحضرتسجاد (ع) شهیدی است که از بهترین انسان بهشت است اما بی توجه رد می شویم ... ایا سخت است که در کنار تفریح خودمان تنمان را به قبر سیاه کوچک محمد بمالیم تا متبرک شویم؟
#پایان
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدی_که : حاضر شد سرش بره ، ولی عملیات(فتح المبین)را لو نده.... #شهید_عباسعلی_فتاحی❣ ⊰❀⊱ #تنه
#شهیدیکهحاضرشدسرشبرهولیعملیات(فتح المبین)رالونده....
تک #فرزند بود و عزیز دل خانواده ، به شش زبان دنیا کاملا مسلط بود ،۱۷ سالش که بود یه روز اومد به #مادر گفت میخوام برم #جبهه ، مادر گفت تو عصای دست منی ، نرو . #عباسعلی میگه :امام گفته .
و مادر #ولایت مدار، مطیعانه، میگه: پس برو...
توی #جبهه میخواستن یه کار بی خطر و یا پرسنلی بهش بدن ، اما خودش میگفت: #گردان_تخریب.
یه روز #شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو# منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر #عراقیها بود...پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با #عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و #درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات #لو بره... و تخریبچی ها رفتند...
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم #منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و #اسیر شد...
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه #عباسعلی توی #شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید...
عملیات #فتح_المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه #دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه #پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه #عباسعلی رو #شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند....
در اصل عباسعلی به نمایندگی از همه ی همرزمانش ؛ به تمامی عالم این حقیقت را که ما برای مکتب، دین، رهبر، ناموس، #مملکت سر میدهیم؛ اما شرف نمیدهیم را بیان کرده بود.
و لیکن هر کسی ما، نسل ما و کودکان ما را بخواهد بشناسد همین یک #خاطره بالا برای آنان بس است...
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
*🌹حکایتی بسیار دردناک درباره شهادت یکی از اسرای غواص ایرانی بنام شهید محمد رضایی🌹*
🌷تعدادی از خشن ترین #شکنجه گرای بعثی که شاخص ترینشون جاسم پلنگ و عدنان بودند؛
محمد رضایی رو بردن داخل راهروی حموم ،
قبلش حموم رو روشن کرده بودن و آب به حد جوش رسیده بود.
پیراهن و زیر پوششو درآوردن و با کابل بهش زدند؛ و بعد از اینکه بی حال شد؛
انداختنش زیر دوش آبِ جوش.
🌷هر چی سعی می کرد از زیر دوش بیاید کنار،
اونا اجازه نمی دادند؛ تا اینکه پوست بدنش سوخت و تاول زد.
بعد مقداری شیشه کف راهرو خُرد کردن و رضایی را روی شیشه ها با بدن برهنه می غلتوندند؛
و با کابل می زدند؛ که شیشه ها توی بدنش فرو برند؛
به اینم اکتفا نکردن،
و اونقد با کابل زدن که تکه های پوست تاول زده با ضربات کابل جدا می شد؛
و شیشه ها بیشتر فرو می رفت.
🌷 از همه جای پیکر شهید خون زده بود بیرون و بدن
#بریان شده بود.
باز هم شکنجه ها راضی شون نکرد؛
آب نمک آوردن و روی زخمها و بدن سوخته و پاره پاره شده می ریختند.
🌷دیگه طاقتش طاق شد؛ و از شدّت درد ناله می کرد؛
که یکی از نگهبانا یه قالب صابون رو به زور توی دهان رضایی فرو کرد.
🌷شدت جراحات داخل حلق و ریه به او امان نداد؛
و خفگی مزید بر علت شد؛
و *همونجا کف راهروی حموم در نهایت #مظلومیت جان داد؛*
و آن مجاهد صابر و جوان مقاوم به دیدار اربابش امام حسین (علیه السلام) رفت؛
و چه رفتن باشکوه و با عظمتی !
*#اینجوری شهید دادیم حالا وظیفه من وتو که با بهای خون این شهیدان درآرامش کامل درمنازلمان به خواب راحت رفته ایم چیست؟؟؟*
تلاش جهادی برای *روشنگری* مردم فراموش نشود.
*🌹حکایتی بسیار دردناک درباره شهادت یکی از اسرای غواص ایرانی بنام شهید محمد رضایی🌹*
🌷تعدادی از خشن ترین #شکنجه گرای بعثی که شاخص ترینشون جاسم پلنگ و عدنان بودند؛
محمد رضایی رو بردن داخل راهروی حموم ،
قبلش حموم رو روشن کرده بودن و آب به حد جوش رسیده بود.
پیراهن و زیر پوششو درآوردن و با کابل بهش زدند؛ و بعد از اینکه بی حال شد؛
انداختنش زیر دوش آبِ جوش.
🌷هر چی سعی می کرد از زیر دوش بیاید کنار،
اونا اجازه نمی دادند؛ تا اینکه پوست بدنش سوخت و تاول زد.
بعد مقداری شیشه کف راهرو خُرد کردن و رضایی را روی شیشه ها با بدن برهنه می غلتوندند؛
و با کابل می زدند؛ که شیشه ها توی بدنش فرو برند؛
به اینم اکتفا نکردن،
و اونقد با کابل زدن که تکه های پوست تاول زده با ضربات کابل جدا می شد؛
و شیشه ها بیشتر فرو می رفت.
🌷 از همه جای پیکر شهید خون زده بود بیرون و بدن
#بریان شده بود.
باز هم شکنجه ها راضی شون نکرد؛
آب نمک آوردن و روی زخمها و بدن سوخته و پاره پاره شده می ریختند.
🌷دیگه طاقتش طاق شد؛ و از شدّت درد ناله می کرد؛
که یکی از نگهبانا یه قالب صابون رو به زور توی دهان رضایی فرو کرد.
🌷شدت جراحات داخل حلق و ریه به او امان نداد؛
و خفگی مزید بر علت شد؛
و *همونجا کف راهروی حموم در نهایت #مظلومیت جان داد؛*
و آن مجاهد صابر و جوان مقاوم به دیدار اربابش امام حسین (علیه السلام) رفت؛
و چه رفتن باشکوه و با عظمتی !
*#اینجوری شهید دادیم حالا وظیفه من وتو که با بهای خون این شهیدان درآرامش کامل درمنازلمان به خواب راحت رفته ایم چیست؟؟؟*
تلاش جهادی برای *روشنگری* مردم فراموش نشود.
📩 #نامه_یک_شهید_دانش_آموز
#از_زندان_های_عراق_به_همکلاسی_هایش
.
🏷 #شهید خلیل فاتح که در #اردوگاه دشمن خود را #یعقوب معرفی می کرد، در اردیبهشت ۶۲ زیر #شکنجه های #وحشیانه مأموران استخبارات رژیم صدام به #شهادت رسید و پیکرش سال ۸۱ به ایران و زادگاهش تبریز برگشت.
.
🔖به حضور برادران همکلاس عزیزان، تنها خواسته ای که ما از شما داریم، عمل به آیه ی شریفه است:"اشّدٰاءُ علی الکُفّار و رُحماءُ بَینهُم".هر چه می توانید، عرصه را بر دشمنان داخلی و خارجی ؛ آمریکا و دستیارانش تنگ کنید و هیچ رحم و عطوفت بر آنان ننمایید و در عین حال، با همدیگر چون اعضا یک پیکر باشید و هر چه قدرت در توان دارید، برای انقلاب تلاش کنید.چرا که عظمت انقلاب را زمانی می شود درک کرد که بازتاب آن را بتوان دید که چگونه جهانخواران به دست و پا افتاده اند و برای براندازی آن می کوشند.ضمناً از محصلین ارجمند تنها خواسته ام این است که هرگز به دانش آموزی که درست و حسابی درس نخوانده است، مدرک ندهید، چرا که فرجامی خوش ندارد.
.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄