eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ قبل از ۴ یکی از روزها که در پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم... 🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث یا رنجش اطرافیان شود... همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات می گفت که در بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را زینب گذاشتند." در چشمانش حلقه زد... در همین حال، دست برد پشت کمد و عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در تعجب دیدم عکس خودش است. 🔸وقتی این چیست؟ گفت: "این رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله ." اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای شهادت قاب کرده بود. 🌿وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند حسین." علی در عملیات ۴ در ام الرصاص شد و چند سال بعد به خانه بازگشت و دخترش که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد... مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
بچه‌ها معبر شهادت چیه؟ معبر خلاصی از دست نفس چیه؟ باور کنید است و اشک و اشک. گریه هست و گریه هست و گریه. 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
 در گلستان شهدای در شهدای مزار شهیدی است که مادرش هر روز آن را با دیده شست و شو می‌دهد. هوا سرد باشد یا گرم، بارانی یا برایش فرقی نمی‌کند. حتی حالا که دیگر سنی دارد و افتاده شده. از بعد پسرش پایش را از بیرون نگذاشته، روز ها با لباس خود به دیدن تک پسرش می‌رود. 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
! همرزم یوسف می‌گوید هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز گفتم نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم کسی را ندارم که. معروف به امام زمان ؛ این بدون پدر ومادر بزرگ شده وخانواده ای نداره . برای شادی روح پاکش فاتحه ای کنیم ان شالله که شفاعتش نصیبمون بشه.🤲 ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
『خاطرات‌شهدا..؛ 』 •پای نخل نیم سوخته...• از شب های عاشورای ۸ بود. در تاریکی شب، زمزمه ای توجه را به خود جلب کرد. نزدیک تر شدم، دیدم {سید} در خلوت شبانه ای که برای خود فراهم کرده است، در پای یکی از نخل های نیم ، سر به سجده گذاشته و با تضرع، دعا می خواند و می ریزد. دیگر برایم شکی نمانده بود که سید هم همین روزها پا به راهِ {رفتن} می‌شود! حدس من زیاد دور از ذهن نبود. طلبه بسیجی {سید باقر علمی} فرمانده گردان رسول الله {ص} و رزمندگان عارف مسلک ۸ نجف اشرف در ۴ راهی بهشت شد. •شهید سید باقر علمی_ جاودانه ها ص۷۰• ؛ ...(:✒️📻 ۸ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✨تبلیغ چهره به چهره 🍃تازه وارد اردوگاه غواصان لشکر در نزدیکی سد گتوند شده بودیم. کریم مطهری‌نیا جوانی را با دست نشان داد و گفت: «از آن جوان های با معرفتی است که هم می‌جنگد و هم درس طلبگی می‌خواند. تو چارتِ سازمانیِ و دعاست. گویا مهره مار دارد و بچه ها را اسیر خودش کرده است. » ☘جوان کلمن رنگی دست گرفته بود و در گرمای ۴۵ درجه جنوب به بچه ها آب خنک می‌داد. آب را که با لبخند می‌داد دستشان ذکر «یا عظشان» از آنها طلب می کرد. 🌸وقت نماز هم که می‌شد کلمن را کناری گذاشت. به سر گذاشت و آمد جلوی بچه ایستاد و نماز خواند. بچه ها به راستی می دانستندش. می گفتند از زمانی که وارد گردان شده نماز صبح بچه ها یک دقیقه هم پس و پیش نشده است. ✨ غواص ها بوی نعنا می دهند؛ نوشته حمید حسام؛ نشر ؛ جاپ اول ناشر-بهار ۱۳۹۸ ؛ صفحه ۱۶-۱۵ و ۱۹ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 #خاطره‌همرزم‌شهید ظهر شب #عملیات،آقا جلیل گفت دیدگاه رفتم یا نه؟ گفتم نه! گفت #سریع برو!
یک شب گروهان ما و اونا تو نرفته بودند رفتم مهمانش شدم. دلم میخواست بیشتر با او باشم، آخه کم کم داشت بوی میومد، و گفته بود که آخرین عملیاتشه ، دلم برای دیدن نمازهای نیمه شبش تنگ شده بود. اون‌ شب با خفیف ناله هاش چشمامو باز کردم و اونو دیدم که یک دست به وتر و یک دست به تسبیح، العفو گویان میریخت. دلم‌برایش تنگ شده بود ظهر روز بهش گفتم محمد رضا قبل از رهایی ببینمت قول داد.اما حالا همه بودند او نبود هر لحظه دستی منو بسوی خود میکشید اما نبود انگاری همه او بودند و او نبود.🌸
✨تبلیغ چهره به چهره 🍃تازه وارد اردوگاه غواصان لشکر در نزدیکی سد گتوند شده بودیم. کریم مطهری‌نیا جوانی را با دست نشان داد و گفت: «از آن جوان های با معرفتی است که هم می‌جنگد و هم درس طلبگی می‌خواند. تو چارتِ سازمانیِ و دعاست. گویا مهره مار دارد و بچه ها را اسیر خودش کرده است. » ☘جوان کلمن رنگی دست گرفته بود و در گرمای ۴۵ درجه جنوب به بچه ها آب خنک می‌داد. آب را که با لبخند می‌داد دستشان ذکر «یا عظشان» از آنها طلب می کرد. 🌸وقت نماز هم که می‌شد کلمن را کناری گذاشت. به سر گذاشت و آمد جلوی بچه ایستاد و نماز خواند. بچه ها به راستی می دانستندش. می گفتند از زمانی که وارد گردان شده نماز صبح بچه ها یک دقیقه هم پس و پیش نشده است. ✨ غواص ها بوی نعنا می دهند؛ نوشته حمید حسام؛ نشر ؛ جاپ اول ناشر-بهار ۱۳۹۸ ؛ صفحه ۱۶-۱۵ و ۱۹ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
کافی نیست! همه میدونیم که اشکی که بر مصائب امام حسین علیه السلام ریخته بشه چقدر ارزشمند و مهمه اما... ❌این اشک ریختن کافی نیست امام حسین در یک سانحه تصادف از دنیا نرفته که فقط با اشک ریختن بخوایم تمومش کنیم! امام حسین در یک شرایط سیاسی فاسد که سکولار ها و فاسقین با هم حکومت اسلامی رو غصب کرده بودند و ظلم و فساد میکردند ، قیام کرد تا نهی از منکر کنه! و این رو در وصیت نامش هم ذکر کرده ... الانم همونه ، مذهبی نماهای صورتی از یک طرف ، تازه به دوران رسیده های غربزده از طرف دیگه... اگر میخوای عاشورا تکرار نشه امام زمان ظهور کنه و تو جزو یارانش باشی باید به وصیت امام حسین عمل کنی باید بیای تو خیمه ی امر به معروف و نهی از منکر وگرنه میشیم مثل اونایی که سر کوه ها نشستند ، بر حسین اشک ریختند ، اما به یاریش نیومدند...💔 امروز هم صدای «هل من ناصر ینصرنی...» شنیده میشه اگر خوب گوش کنی ، می شنوی... 🧡‌
💢 میبینی ؟!؟ علی اکبرهای دفاع مقدس برای به میدان رفتن و می‌ریختند و و داوطلبانه راهی کارزار می‌شدند... .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💢 میبینی ؟!؟ علی اکبرهای دفاع مقدس برای به میدان رفتن و می‌ریختند و و داوطلبانه راهی کارزار می‌شدند... .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ورقی از زندگی راوند 🌿🌿 💢غواص شهیدی که نام برادرش را جاودانه کرد 👇👇👇👇👇 شهید از شهدای به علت شباهتی که با برادرش داشت با شناسنامه او عازم و با نام برادرش شهید شد....  ⭕️شهید جاویدالاثر در سال 1345 در روستای گلزار گنبکی از توابع شهرستان ریگان در خانواده‌ای فقیر و عشایرنشین به دنیا آمد، وی فرزند پنجم خانواده بود و دوران کودکی را به همراه پدر برای تامین نیازهای زندگی به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد... 🔻او که به مهربانی، پاکی و سادگی شهرت داشت به دلیل نبود از ادامه تحصیل باز ماند و فقط تحصیلات را تا مقطع ابتدایی ادامه داد و از همان کودکی در کارها به دیگران به ویژه مردم ناتوان کمک می‌کرد و دوست داشت یاور مردم باشد و با همین ویژگی زبانزد خاص و عام بود.... (ع) به جبهه می‌روم 🔶دوران نوجوانی شهید مصادف با هشت سال دفاع شد، 14 ساله بود که به عشق انقلاب و رهبر کبیر در دلش برپا شد، او شیفته عزیمت به جبهه شد و ابتدا با مخالفت خانواده روبه‌رو شد، اما دیری نپایید که رضایت خانواده را جلب کرد و در جواب مادر که می‌گفت، فرزندم شما کوچکتر از آن هستی که به بروی گفت، مادرم من به خاطر اسلام و عشق به امام حسین (ع) و برای دفاع از می‌روم. 🌾🌾🌾🌾 🔶کار به اینجا ختم نشد، چراکه سنش برای رفتن کم بود و با اعزام او مخالفت کردند به علت شباهتی که شهید با برادرش داشت، با او صحبت کرد که اجازه دهد با شناسنامه او عازم شود و با موافقت برادرش عازم جبهه شد. 🌻در ابتدا خانواده دلتنگی خود را با نوشتن نامه ابراز می‌کردند و شهید بدون معطلی جواب نامه‌ها را می‌نوشت و طی طول دو سال که در حضور داشت، در مختلف شرکت کرد تا اینکه به مرخصی آمد و چند روزی را نزد خانواده ماند. ✅شهید عزیزالله سرگرم جبهه و جنگ بود، زمستان هم فرا رسیده بود و گفته بود کمتر می‌تواند به مرخصی بیاید مادرش با چشمانی پر از می‌گوید، آخرین باری که آمد به علت برف و باران لباس‌هایش گلی شده بود. ⭕️در آخرین مرخصی مادر به او گفته بود، می‌خواهم برایت خواستگاری بروم و شهید با سکوت خود را اعلام کرده بود، برای او دختر خاله‌اش را در نظر گرفته بود و مراسم ساده را برگزار می‌کنند. 🔆طی نامه‌ای اتفاقات شیرین خواستگاری را برایش می‌نویسند، اما نامه با مهر قرمز برگشت می‌خورد و همین‌ طور نامه‌های بعدی برگشت می‌خورد تا اینکه پدرش جبهه می‌شود و با جستجوهایش اثری از نمی‌یابد. 🔅تنها از همه می‌شنود که فرزند شما در منطقه نیست، آنها می‌دادند که فرزندشان اسیر شده و باز هم می‌شنوند، فرزند شما جزو اسرا هم نیست، اما باز هم امیدوار می‌مانند تا اینکه از سوی منابع رسمی اعلام می‌کنند، عزیزالله راوند در در جزیره مینو در سال 1366 به رسیده و جاویدالاثر 🕊ماند. است 🌴دیگر هیچ چیز نمی‌تواند مادر را آرام کند، او با چشمانی پر از ادامه می‌دهد که هر شب با قاب عکس او سخن می‌گویم، مدت‌هاست که خواب فرزندم را ندیده‌ام، حسرت این برای به آغوش کشیدن فرزندش همچنان ادامه دارد. 🍀منتظر یک نشان از فرزندی است که با شناسنامه برادرش شهید شد و او را به اسم راوند می‌شناسند، شهیدی که اسم واقعی‌اش راوند است. اما این شهید جزو شهدای 🏊‍♂ شناسایی و بر دستان مردم شهیدپرور ریگان و در زادگاهش روستای گلزار بخش گنبکی روز گذشته به سپرده شد.