eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
844 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فرمانده دسته .بود.در عملیات کربلای ۴وقتی رسیدند ساحل دشمن؛ فکش تیر خورده بود .خیلی درد داشت.از شدت درد فریاد می‌زد.هوا بود.یکی با تشر گفت ساکت باش .محل نیرو هارو لو میدی.بعد از آن دیگه سکوت کرد..تاچند روز بعد از از آن سوی اروند دستش را تکان میداد. ودرخواست کمک داشت ولی کاری از دست ما ساخته نبود.برادرش هم مرتضی گردان بود.وخیلی بی تابی می‌کرد.بعد چند روز هم آسمانی شد.اقا مهدی جنازه مطهرش ۱۴ سال مهمان رود بود.وبعد به باز گشت.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
چــــرا بی تـــــاب رفتـند؟ چـــــرا با آب رفتــند؟... 🌷
یکی از کربلای 4 است . درست زمانی که در کلاس دوم دبیرستان درس می خوانده مربوط به جنگ را که می شنود درس و تحصیل را رها می کند و به سمت جبهه ها می رود. سال های زیادی را در جبهه می ماند و حالا ما برای شنیدن خاطراتش به سراغ او رفته ایم و به مناسبت سالگرد کربلای 4 با او به گفت وگو نشسته ایم .پورایران می گوید: شب عملیات بود، وقتی به آسمان نگاه می کردیم گلوله های رسام را می دیدیم که آسمان بالای سرمان را مثل روز روشن کرده بود،بارانی از از آسمان ،روی سر ما می بارید و روی زمین هم پر بود از مین و سیم خاردار. امکانات ما نسبت به دشمنان به شدت ناچیز بود.هیچ راه نفوذی برای پیشروی نداشتیم .به ناچار باید ازرودخانه عبور می کردیم . اما مانع بزرگی سر راهمان بود به نام رودخانه ای که به دلیل موج های خروشانش به رودخانه وحشی معروف بود.سرعت آب دراین رودخانه 70 کیلومتر است و تا امروز کشتی های فراوانی در این رودخانه غرق شده اند. این به قدری بزرگ وعمیق است که کشتی های اقیانوس پیما در آن رفت و آمد می کنند ، عرض رودخانه هم به یک کیلومتر می رسد.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
سردار شهيد 'عبدالرحمن رحمانيان' شهيدي از ديار فارس و شهر قهرمان پرور جهرم است كه در تاريخ سوم دي ماه
سال 42 در خانواده ای مذهبی در شهر جهرم از خطه فارس چشم به جهان گشود كه تعلیم و تربیت دینی والدین، به پرورش انسانی مومن، متعهد و وارسته ای چون او منجر شد. در سالی كه موج اعتراضات مردمی و سرآغاز تحولات انقلاب بود پا به عرصه جهان گذاشت؛ سالی كه مردم با خود حماسه سال 42 را خلق كردند. این شهید والا مقام با اوج‌‏گیری مبارزات انقلابی مردم علیه رژیم ، در صفوف انقلابی سربازان امام (ره) قرار گرفت. در سال 1364 سنت حسنة حضرت رسول ( ص ) را به جا آورده و شایسته برگزید. مراسم ازدواج آنها در نهایت سادگی برگزار شد و شهید اندك زمانی بعد با زندگی خود بدرود گفته و قدم در راهی بی بازگشت گذاشت. تازه سال ۱۳۶۴ سرانجام پس از دلاوری‌‏های بسیار در جنگ تحمیلی، در نخستین روز از عملیات كربلای 4 در تاریخ سوم دی‌ ‏ماه سال 1365 در محور و در سن 23 سالگی به فیض نائل آمد و به دیدار دوست شتافت. اما پاك این یوسف گمگشته سرانجام پس از 9 سال انتظار در سال ۱۳۷۴به بازگشت و در گلزار شهدای این شهر به خاك سپرده شد. رشادت های این سردار رشید اسلام در عملیات هایی چون خیبر، بدر، والفجر مقدماتی، والفجر 8 و كربلای 4 برای همیشه در دفتر هشت سال دفاع مقدس به ثبت رسید. در نامه خود آورده است: بار خدایا؛ این توئی كه به ما راهی را نمودی كه خشنودی و رضای تو در آن است. یارانت را بدان فرا خوانده و بهای آن را بهترین پاداش و برترین فرجام قرار دادی و این بهترین راهی است كه می توان رفت. در این رهگذر مال و جان مؤمنان را پذیرا شدی و بهشت برین را به آنان ارزانی دادی. آنها كه در راه خدا می جنگند و می كشند و كشته می شوند و این است وعده ی راستین تو. خداوندا؛ یاری ام ده تا از آن كسانی باشم كه سرمایه وجودشان را به پیشگاه تو تقدیم داشته و ارزش خویش را باز یافته اند و بر سر بیعت خود استوار و پابرجا ایستادند و بی تزلزل ندای جهت تو را با انتخاب قرب جوارت پاسخ دادند. توفیقم عطا كن كه موضعی بگیرم كه موجب خشنودی تو و آمرزش گناهانم و پویای راه آن شهیدانی باشم كه به عشق تو و حیات جاوید در زیر لوای حق و پرچم هدایت، قدم استوار داشته و به دشمن پشت ننموده و بی تزلزل جام گوارای شهادت را نوشیده اند. بارالها؛ یاریم ده كه در راه رسیدن به هدفم پابرجا واستوار باشم. بارالها تو مونس تنهائی هایم بوده و هستی و امیدم به تو است و خواهد بود. مرا در راه خود ثابت قدم و استوار بدار. خدایا فقط تو را می طلبم. معبودا گویی وجودم از آتش رسیدن به عشق تو پر شده و همه اش امید پرواز دارد. گویی این قفس تنگ كفایت نگهداری این حقیر را نمی كند و باید كه این میله های آهنین را بگسلم.
دمی از یک 🕊🌱 🍃🌸 🍃 🌾 🌾 سن و سال زیادی نداشت شاید ۱۹_۲۰ سال، اما قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ بود. بیشتر با می‌گشت خیلی باهم رفیق شده بودن , مثل برادر شده بودن. گاهی هردو موهاشون رو از ته می زدن... ✨ شب آخر حال عجیبی داشت، توی پوست خودش نمی‌گنجید و ذکر میگفت. گاهیم میرفت تو لاک خودش...زدم رو شونش و گفتم کجایی رفیق؟ خبریه؟؟ سرش رو بلند کردو گفت:مگه خبرنداری؟ گفتم از چی؟ گفت بذار صبح بشه بهت میگم.... ساعت ۱۰ونیم شب بود که زدیم به آب...💧 با اون همه سروصدای توپ و گلوله ها و دوشکایی که یک بند فریاد میکشید منطقه رو گذاشته بود روی سرش. باهمه این سروصداها اما یه سکوت عجیبی کل فضارو گرفته بود که دل آدم آروم میشد و گاهیم شور میزد... نمیدونم تو این هیروویر چرا دلم گرفته بود!! یه لحظه نگاهم افتاد به ، مثل قرص ماه شده بود ، مثل بااون قد بلندش که چقدر لباس غواصی بهش میومد، مثل سیدمهدی که چهره زیباش زیباتر شده بود، مثل مسعود که چه آرامش عجیبی داشت، مثل و مثل خیلی از بچه های دیگه که وسط آب مثل قرص مهتاب می درخشیدن... تو فکر محمد بودم که گفت صبح بشه بهت میگم... تو این فکر بودم که یهو همه چیز ریخت بهم... سکوت بچه ها شکست و هواپیماها از آسمون منور مینداختن. دوشکا هم هرلحظه وحشی تر میشد و دامن میزد به موج های اروند... انگار میدان امتحان انواع سلاحهای عراق بود... هم همه بی پناه و تنهاسنگرشون آب بود...💧 باهزار سختی رسیدیم لب ساحل دشمن.. درگیری شدیدتر شد.. بچه هارو دیدم که خیلیهاشون زخمی شده بودن. زمان خیلی بد میگذشت.. رو دیدم که روی خیلی زیبا خوابیده بود. امیر کنار خورشیدیها به معبود خود لبیک گفته بود. حاج‌کریم و جامه‌بزرگ زخمی شده بودن و افتاده بودن. آنطرف تر رو دیدم که روی خوابیده بود که معبر باز بشه مثل ... ، طلبه با اخلاصی که از سرورویش میبارید، او هم شهید شده بود مثل و و بقیه رفقایم.. چند متر آنطرف تر هم رو دیدم که کرکسهای بعثی عراق خفه اش کرده بودن و دور پیکرش میرقصیدن...🌹 مجید رو ندیدم هرچی چشم انداختم. داشت صبح میشد، خواستم بگم مرد حسابی آخه الان وقت خبرگفتن بود!؟ حالا اصلا کجاهستی؟؟ نکنه توام؟! و لب گزیدم.... صبح شد و باز خبری از محمد نشد.... خیلیها شهیدشدن و چندنفریم با حاجی برگشتن عقب و بقیه هم زخمی اسیرشدیم... چهارسال بعد که از اسارت آزادشدیم شنیدم همون صبح توی توی عملیات محمد هم شهید شده..تازه فهمیدم خبری که گفت صبح بشه میگم این بود...سرم رو انداختم پایین ،چقدر شرمنده شدم.💔 ❣هنوز بعداز ۳۲ سال منتظرم که از اروند برگرده تا بهش بگم شرمنده که نفهمیدم خبری که خواستی بگی شهادتت بود و چرا اون لحظه دیگه ندیدمت... راستی محمدجان! خیلی دلتنگت هستم رفیق الان کجای اروند آرام گرفتی؟؟ اصلا هواست به پدرومادر پیرت هست؟؟ هنوز منتظرتن ها..... 🍂❣ تقدیم به شهادت:عملیات الرصاص💧🌾 🌾🕊   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ظهر شب ،آقا جلیل گفت دیدگاه رفتم یا نه؟ گفتم نه! گفت برو!وقتی از نردبان دیدگاه بالا میرفتم‌ از اون یکی نردبان پایین میومد، پرسیدم محمدرضا چی دیدی؟ اوضاع چطوریه؟گفت مهدی ! برو ببین. اما من از پشت دوربین، اروند و ماهی و بوارین و اون تنگه لعنتی رو میدیدم‌ این مار خوش خط و خال، لابلای جزایر می خرامید و جلو میرفت اما نمیدونم محمدرضا چی دیده بود که می گفت "بهشته" ! و حالا که حتما او بسوی بهشتش میرفت و من محکوم به ماندن و تحمل .💔
「راهــــــیان_نور」 "اروندمیعادگاه‌عاشــــــقان" ریشه‌در‌عــــــشق اگر شیدایی را از انسان بازگیرند، هنر را باز گرفته‌اند؛ شیدایی جان هنر است، اما خود ریشه در عشق دارد. شیدایی همان جنون همراه عشق است؛ ملازم ازلی عشق، جنون و شیدایی عاطف و معطوف هستند و مرادف با یکدیگرند. _شهید‌آویــــــنی |   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌱☘🌱☘ اروند‌هرچه‌درمسیرش‌باشدباخود‌می‌برد؛ حتی‌دل‌را... 🌱 ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
‌هر چقدر برای اروند بنویسیم کم است! برای دانستن از فقط باید باشی! دستت بسته باشد! شب باشد! و بی تاب باشد! ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍂 بچه‌های ما در واقعا مظلومانه به رسیدند. ما آنچه‌ را که می‌بایست انجام بدهیم انجام دادیم. هیچ وقت یادم نمی‌رود. در قایق نشسته بودیم و آماج حمله عراقی‌ها از آن طرف هورهای بودیم. سکان‌دار قایق خیلی عجله داشت که ما سالم به آن طرف برسیم. آرپی جی کنار قایق منفجر شد و پروانه تلوتلو خوران به چیزی گیر کرد و دیگر قدرت حرکت نداشت. ما مانده بودیم بین دو جهنم. نه می‌توانستیم حرکت کنیم و نه درنگ داشتیم. تمام زورم را به کار بستم تا آن را آزاد کنم. وقتی دست انداختم به آب دیدم که پروانه به شکم یکی از شهیدمان گیر کرده است. برای اینکه بچه‌ها تضعیف روحیه نشوند گفتم که چیزی نیست. به گونه‌ای شن گیر کرد. بچه‌های ما این‌گونه دلاورانه از جان و هستی خودشان در گذشتند.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
⭕️ ‏بايد زمستان باشد رود باشد باشى شب باشد دستهايت بسته و۳۰ سال بعد برگردی تا بدانى يعنى چه! صلواتى بفرستيم براى خمينى که اسیر خاک نشدند و دل به دریا زدند.../ ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
خستہ بودن فقط دریـــا آرومشون میڪرد دل رو زدن به دریا . . . . 🌊 ،یکی به بگوید دل به نزنند... لو رفته است‌...!!!!   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
قرار بی قرارها ، . . .
🕊 .... هر چقدربگوییم ...🕊 بگوییم ...💧 باز هم کم است برای دانستن از فقط باید؛ 🕊 باشی .. دستت بسته باشد ، شب باشد و ...💧 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🎞 ریلز | Reels 」 من سراغ هرکسی رفتم دلم را زد شکست غالبا این لحضه ها مادر به دادم می رسد... "حالی فراتر از درماندگی" |   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. ▪️ سال1345همزمان با سالروز تولّد امام جعفرصادق(ع) در روستاي اشـيک آغاسي محله جنوبي منطقه خطبه سراي تالش در يک خانواده مذهبي ومتديّن بدنیا اومد و اسمش رو گرفتند.جعفر  از سال ۱۳61 الي۱۳۶۴ در تمامي عمليات 25 کربلا شرکت داشت.جوان‌ترین گیلانی سپاه از فرماندهـان اطلاعات‌ و عملیـات و ۱۶ قدس شهید کـه شب و روز نمی‌ شنـاخـت همـواره زیـر آب گِل‌ آلـود و خـروشـان یا بین نخلستان‌ هـای سوزان و لابلای نیزارهای‌ باتلاقی‌ به‌عنوان فرمانده تیم‌ِ ویژه ردیابی‌و شناسایی مقرِ اصلی‌ دشمن بیـدار و آگاه به نا محسوس‌ ترین شکل ممکن درحال رصد اطلاعاتی دشمـن بود و سرانجام در ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در کنار رود ارونـد در عملیات والفجر۸ ، فاتحانه در حالیکه لباس به تن داشت بـه فیض شهـادت رسید. 🇮🇷🌷 .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
قصه‌ی شهادت بعضی‌ها مثل پرواز در آب‌های بود. بی‌سنگر و بی ادعا🕊♥️ خیلی‌ها پرواز در آب را آرزو داشتند زیرا↓ شهادت در آب دوبرابر حساب میشد.   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄