eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
847 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
چــــرا #غواص‌ها بی تـــــاب رفتـند؟ چـــــرا #گل‌برگها با آب رفتــند؟... #شهدای_غواص🌷 #اروند #شهید_رضا_ساکی ว໐iภ ↬ @karbala_1365
🌹🕊 ♥️ …♥️ گفت: شبِ عملیات ستونِ به صف شدن زدند به رود.. نفر جلوییه طناب رو زیاد رها کرده بود بهش گفتن چرا سر طناب رو زیاد رها کردی..؟! گفت‌: چون میخام خودِ امام‌زمان(عج) ما رو از این رودخونه نجات بده.. بچه‌ها.. پشت رودخونه زندگی که گیر کردی تنها امام‌زمان(عج)هست که میتونه هُلت بده.. .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌…❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌹🕊 ♥️ …♥️ گفت: شبِ عملیات ستونِ به صف شدن زدند به رود.. نفر جلوییه طناب رو زیاد رها کرده بود بهش گفتن چرا سر طناب رو زیاد رها کردی..؟! گفت‌: چون میخام خودِ امام‌زمان(عج) ما رو از این رودخونه نجات بده.. بچه‌ها.. پشت رودخونه زندگی که گیر کردی تنها امام‌زمان(عج)هست که میتونه هُلت بده.. .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
«والفجر۸»  💢بچه‌ها خیلی گریه کردند. یک عده در مشغول مناجات بودند و بعضی‌ها هم تذکر می‌دادند که برادرها مواظب سر و صدا باشند که خدای نکرده صدا به آن طرف اروند نرسد و دشمن هوشیار شود. 🌾🌾🌾🌾 به گزارش ایسنا، جعفر از پیشکسوتان تخریب چی لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) درخاطره‌ای روایت می‌کند: از روز ۱۹ بهمن ۶۴ بعد از اینکه تمرینات در کنار کارون تمام شد به بیمارستان که عقبه‌ی بچه‌های لشکر۱۰ بود آمدیم و داخل یکی از اطاق‌های مستقر شدیم. 🌿🌿🌿🌿 ⭕️روز بیستم بهمن بعد از نماز تعدادی از بچه‌ها برای رفتند و تا ظهر همه آمدند و برای نماز ظهر و عصر بعضی از فرماندهان لشکر من جمله شهید حاج کلهر در بین حضور پیدا کردند. بعد از خوردن ناهار ماشین‌ها هم رسیدند و همه‌ی غواص‌ها را سوار کردند. به یاد دارم از جاده به سمت عرایض رفتیم و بعد از پل نو ماشین‌ها به سمت چپ گردش کردند و در یک روستای مخروبه‌ای در نزدیکی قصر خزعل پیاده شدیم... ...... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خاطره‌ای‌_از‌_غواصان_«والفجر۸»  💢بچه‌ها خیلی گریه کردند. یک عده در #سجده مشغول مناجات بودند و بعض
🔻بچه‌ها سریع رفتند داخل  خانه‌ها مستقر شدند. دو سه ساعتی تا   باقی مانده بود و هرکسی مشغول کاری شد. شهید آقا رسول کشاورز مسئول دسته ما بود و خاتمیان هم معاونش  را عهده داشت. از طریق قرارگاه فرمانده‌های دسته را برای آخرین هماهنگی‌ها احضار کردند و شهید کشاورز هم با بقیه مسئولین رفت. قرار شد بدون اینکه توجه دشمن را جلب کنند چند در تیم‌های سه یا چهار نفره به لب آب بروند و از داخل دیدگاه از نزدیک با منطقه درگیری آشنا شوند. 🌻🌻 🔶دیدزنی مواضع دشمن با شهید دولا دولا سمت دیدگاه قصر شیخ خزعل رفتیم و توی مسیر هم یکی دوتا تیر به سمت ما شلیک شد. یک دوربین ۲۰ در ۱۲۰ داخل دیدگاه بود و ساحل جزیره را به خوبی می‌شد دید. به علت جزر آب موانع دشمن بیرون آب بود و سربازان دشمن مشغول ترمیم موانع و نخل های لب بودند. 🌼🌼🌼🌼 ♦️قرار بود من سنگری که مقابل معبر ما بود را با آرپی جی هدف قرار بدهم. از داخل دوربین را برانداز کردم تا فاصله تقریبی سنگر تا آب و موانع مقابلش دستم بیاد. آن طرف اروند یک تابلویی بود مثل تابلوی راهنمایی رانندگی که حرف #A۲ روی آن نوشته شده بود و این تابلو شاخص معبر ما در ساحل دشمن به حساب می‌آمد. ..... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔻بچه‌ها سریع رفتند داخل  خانه‌ها مستقر شدند. دو سه ساعتی تا #مغرب  باقی مانده بود و هرکسی مشغول کاری
💢نیم ساعتی با در دیدگاه بودیم و هوا هنوز روشن بود که به محل تجمع 🏊‍♂برگشتیم. یک ساعت به مغرب بود که دستور رسید که برادرها لباس‌های 🏊‍♂روا بپوشند. بچه‌ها به هم کمک می‌کردند تا لباس‌ها را بپوشند. یه عده خشک خشک و با سختی لباس پوشیدند و بعضی‌ها هم با آب بدن‌ هاشون را کرده و لباس به تن کردند.... 🌼🌿اسلحه را ضد آب کردیم یه مقدار و فشنگ هم آورده بودند که بچه‌هایی که قدرت بدنی دارند با خود به آن طرف اروند منتقل کنند. من بعد از پوشیدن لباس 🏊‍♂ به کمک شهید علی پیکاری یه تعداد نارنجک به کمربند 🏊‍♂ با کش بستم که در صورت لزوم استفاده کنم. سلاح انفرادی اکثر غواص ها بود که با جوشاندن در گیریس و روغن به اصطلاح ضد آب شده بود. برای اجرای با بودیم/ 🔻🔻توسل به حضرت زهرا(س) به هر دسته‌ای یک قبضه  آرپی جی و یک قبضه هم نارنجک انداز تخم مرغی داده بودند که با صلاح دید فرمانده‌ها قرار شد من با جی کار کنم و من به این شرط قبول کردم که پیکاری به عنوان کمک آرپی جی زن من را همراهی کند که علی هم بر من منت گذاشت و قبول کرد. 🌾قبل از اینکه هوا تاریک🌙 بشود همه‌ی 👣🏊‍♂ لباس پوشیده و با همه‌ی تجهیزات آماده فرمان بودند. البته قبل از پوشیدن لباس وضو گرفته بودیم که برای هم با وضو باشیم. حول و حوش ساعت ۵:۳۰ دقیقه غروب روز ۲۰ سال ۶۴ وقت نماز مغرب و شد و همه در صف‌های جماعت بر روی به نماز ایستادیم. بعد از نماز همه جا تاریکی مطلق بود و روبه قبله توسلی به حضرت سلام الله علیها پیدا کردیم.... ...... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢نیم ساعتی با #شهیدخاتمیان در دیدگاه بودیم و هوا هنوز روشن بود که به محل تجمع #غواص‌ها 🏊‍♂برگشتیم. ی
♦️♦️بچه‌ها خیلی گریه کردند. یک عده در سجده مشغول بودند و بعضی‌ها هم تذکر می‌دادند که برادرها مواظب سر و صدا باشند که خدای نکرده صدا به آن طرف اروند نرسد و دشمن هوشیار شود. بعد از اینکه بچه‌ها از فارغ شدند شام آوردند و بعضی خوردند و بعضی هم نخوردند. چایی آوردند و چند تا لیوان چایی خوردیم.... 🔶بی‌هوشی فرمانده دسته پیش از عملیات آماده رفتن به سمت لب 🌊بودیم که خبری بین بچه‌ها پخش شد که برادر کشاورز که مسئول دسته ما بود در راه برگشتن از قرارگاه به علت تاریکی شب با خودرو مقابل شاخ به شاخ کرده و بیهوش شده و به نمی‌رسد.این خبر به جهت روحی، شوکی به بچه‌ها وارد کرد و اثر این شوک بر شهید خاتمیان معاون دسته ما بیش از همه بود.‌ چون مسئولیت عبور 🏊‍♂ از اروند و حمله به دشمن را باید قبول می‌کرد...... ⭕️شب ۲۰ ماه سال ۶۴ حول و حوش ساعت  ۸ شب به بعد به سمت آب حرکت کردیم و با توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام  🏊‍♂ را از زیر قرآن عبور دادند و به دل 🌊 زدیم. معبر ما به نام  حضرت سلام الله علیها نامگذاری شده بود. معبر ما درست روبروی  نهر عرایض بود و از ۶ شهید 🏊‍♂ لشکر۱۰ سیدالشهداء علیه السلام در موج اول حمله به جزیره پنج سهم دسته ما شد و بچه‌ها توانستند کمتر از یک ساعت مواضع دشمن را کنند..... ......... شادی روح شهدای غواص صلوات ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❣شهیدی که ... در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند... در عملیات 4 می‌گویند گردان ولیعصر (عج) خط را می‌شکند، بعد شما ادامه می‌دهید. کانالی بود که به اروند وصل می‌شد. منتظر ماندیم تا کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچه‌ها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواسته‌‌ای که از دل و جان‌شان بیرون می‌آمد و بر لب‌شان می‌نشست، بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفته‌ها را از خواب بیدار کرد. همه را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان می‌گفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود. اذان داشت به انتها می‌رسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانه‌ی دشمن بود. گلوله‌ای میان حمید و عادل افتاد و قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دست‌های رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین می‌چکید، لبانش تکان می‌خورد آنان اذان و ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌹🕊 ♥️ …♥️ گفت: شبِ عملیات ستونِ به صف شدن زدند به رود.. نفر جلوییه طناب رو زیاد رها کرده بود بهش گفتن چرا سر طناب رو زیاد رها کردی..؟! گفت‌: چون میخام خودِ امام‌زمان(عج) ما رو از این رودخونه نجات بده.. بچه‌ها.. پشت رودخونه زندگی که گیر کردی تنها امام‌زمان(عج)هست که میتونه هُلت بده.. .. 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
چــــرا بی تـــــاب رفتـند؟ چـــــرا با آب رفتــند؟... 🌷
چــــرا بی تـــــاب رفتـند؟ چـــــرا با آب رفتــند؟... 🌷
❣شهیدی که ... در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند... در عملیات 4 می‌گویند گردان ولیعصر (عج) خط را می‌شکند، بعد شما ادامه می‌دهید. کانالی بود که به اروند وصل می‌شد. منتظر ماندیم تا کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچه‌ها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواسته‌‌ای که از دل و جان‌شان بیرون می‌آمد و بر لب‌شان می‌نشست، بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفته‌ها را از خواب بیدار کرد. همه را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان می‌گفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود. اذان داشت به انتها می‌رسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانه‌ی دشمن بود. گلوله‌ای میان حمید و عادل افتاد و قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دست‌های رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین می‌چکید، لبانش تکان می‌خورد آنان اذان و ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
چــــرا بی تـــــاب رفتـند؟ چـــــرا با آب رفتــند؟... 🌷