eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دست نوشته 🌹طلبه شهید رضا عمادی🌹 🌸 خدایا دل کسی را به دل کس دیگر آشنا نکن و اگر کردی جدا مکن...🌸 🌸.
💞🌺🍃✨✨✨ 🌺🍃 🍃 🌸 بالاخره شهادت در راه خودش را خواستم و یقیناً پی بردم که هرکس ازاو از ته قلب چیزی بخواهد میدهد. .. شهادت.. شهادت.. چه کلمه زیبایی...🌸 🌺فرازی از یادداشت های 🍃 🌺🍃 💞🌺🍃✨✨✨ 🌾❣کانال تنها راوی شهدای ۴ 💢 را به دوستانتان ...👇👇👇 🌸..... http://eitaa.com/joinchat/4252303360C232b5f1967
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۴۰ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌸عید سال ۱۳۶۶ تا چشم کار می کرد پادگان از سبزه های نوروز که تا زانو بالا آمده بود، پوشیده شده بود. وسط سبزه ها های سرخ نسیم ملایم فروردین سر می جنباند.🌷 باز هم بوی می‌آمد. عملیات ۸.✨ عمده نیروهای لشکر در مستقر بودند و ما مشغول سازماندهی مجدد برای رفتن به خرمشهر شدیم که آمد و گفت:دیشب تا صبح خرمشهر را گلوله باران کردند. با توپخانه و . و هر کسی توی شهر بود، شهید یا مصدوم شد.🕊🌹 شنیدن این خبر در آستانه آماده شدن برای عملیات، تزلزلی در اراده بچه‌ها ایجاد نکرد. به طرف خرمشهر راه افتادیم. خرمشهر، شهر ارواح شده بود. هیچ جنبنده ای در شهر دیده نمی شد و از آن هیاهو و رفت و آمد دائمی رزمندگان به سمت خط، خبری نبود. هر موجود زنده‌ای که شب گذشته توی شهر بود، با گاز خفه یا مصدوم شده بود. حتی سگ ها و گربه ها هم گوشه و کنار خیابان افتاده بودند و بچه‌های واحد مقابله با بمباران شیمیایی، لاشه های آلوده به مواد شیمیایی را داخل گودال ها و چاله ها خاک می کردند صحنه رقت آوری بود. حاج حسین بختیاری که همچنان مسئولیت گردان غواصی را داشت، بچه‌ها را به سمت برد. من سری به عملیات زدم تا از جزئیات عملیات مطلع شوم. علی آقا( ) گفت: "قرارگاه نیروی زیادی برای این عملیات نخواسته قرار است گردان ۱۵۸ به فرمانده حسین علیمرادی و یک گروهان از بچه‌های شما، در پرورش ماهی، به کمک بروند." بچه های غواصی، اینجا هم لباس خاکی داشتند و مثل کار غواصی نمی کردند. درست مثل نیروی پیاده، کلاش و تیربار و آرپی‌جی گرفتند و حاج حسین بختیاری دو دسته را در خط برای عملیات برد و من صد متر عقب تر، کنار دسته سوم برای احتیاط عملیات ماندم. عملیات ۸ از نیمه شب پیش آغاز شده بود. دو لشکر مثل و از این سوی کانال پرورش ماهی، به آن سوی کانال رفته بودند و به جایی به نام رسیده بودند. حضور بچه های ما، نه برای ادامه عملیات که برای جلوگیری از دورخوردن نیروهای خودی در کانال پرورش ماهی بود، که اتفاقاً همین حادثه هم رخ داد. شبی که بچه ها در خط مستقر شدند، آتش سنگین دشمن، متر به متر زمین را شخم زد و در آن آتش، نیروهای پیاده برای دور زدن کانال پرورش ماهی و محاصره آن به حرکت درآمدند. من عقب تر از خط بودم، اما از آتش تیربار و شلیک بچه‌ها به سمت تانک‌های دشمن، فهمیدم که جنگ تمام عیاری آن جلو برپا شده است. بچه ها حتی فرصت تماس با عقب هم نداشتند و از طرفی آتش آنچنان دوروبر ما می ریخت که مجالی برای جلو رفتن و دیدن صحنه درگیری نبود. صبح که شد، نیروهای جایگزینی به جای بچه‌های ما در خط آمدند و نیروهای لشکرمحمدرسول الله و لشکرکربلا هم نتوانسته بودند در آن سوی کانال پرورش ماهی بمانند و مجبور به عقب‌نشینی به این سوی کانال شدند. دشمن هم با تمام تلاشی که کرد، توانسته بود عقب کانال را دور بزند. بچه‌ها در این سوی کانال، جانانه مقاومت کرده بودند و از گوش تعدادی از آنها به خاطر پی در پی آر پی جی خون جاری بود. تعدادی از نیروهای گردان ۱۵۸ و و غواصی هم به رسیدند...🕊🌹 … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
4.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا کی قراره زود قضاوت کنیم..... تا کی قراره احکاممون گردن حزب الهی ها رو ببره...... تا کی قراره هر چی دلمون می خواد بگیم در حالی که هیچ اطلاعی راجب موضوع نداریم..... یک مقدار به خودمون بیایم و از قضاوت زود و قضاوت ناعادلانه دست ور داریم، دادگاهی که فقط و فقط در آن مذهبی ها محاکمه می‌شوند محمود کریمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
51.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... سرزمین عشق! تنها اسمی که برای این به ذهنم رسید! فقط بردن نام ، ، کانال و ... کافی‌ست تا راه گلویت را ببندد مثل حال الان من. اتفاقی نیفتاده، فقط لحظه‌ای تصور کردم روی خاک نشسته‌ام!😔 حاج حسین یکتا دارد بله برون را روایت می‌کند: «اینجایی که نشستی شلمچه ایرانه...» بعد از جغرافیا، درس معارف را شروع می‌کند: «بچه‌ها معبر شهادت چیه؟ ✨✨✨✨ معبر خلاصی از دست چیه؟ باور کنید اشک است و اشک است و اشک! گریه است و گریه است و گریه! » بعد صحبت‌های بغض آلود آقا: «چنانچه از سیم می‌خواهی رد بشی، اول باید از سیم نفست عبور کنی..!» 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 اصلا فکر کردن به این فضا هم دل را زیر و رو می‌کند، چه برسد به حضور.مثلا تصور کن الان در ورودی یادمان کانال و حنظله ایستاده‌ای.... ✨🌾🌾🌾🌾 روبرویت را نگاه کن که نوشته: کمیل، معبری به سوی . کمی جلوتر می‌روی؛ به نزدیکی کانال که می‌رسی، متن دست‌نوشته‌ی یکی از شهدای کانال را می‌بینی: «. . همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. » 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🌾🌾 بعد از این‌ها عجیب می‌چسبد روضه‌ای درست وسط کانال! همانجا که ابراهیم هادی و یاران به یاد تشنگی عزیز زهرا تشنه جان داده اند. یا مثلا کنار اروند را تصور کن با روایت گری حاج حسین کاجی؛ چه آتشی به دل می‌زند این روایت. ✨✨✨✨✨✨✨
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊 #رازکانال‌کمیل.... حکایت حماسه رزمندگان #گردان‌کمیل و #شهیدابراهیم‌هادی در فکه.🕊❣ کاری از گروه
✨🕊 .... این قسمت: ••••• 🕊یکی از رزمندگان کانال شبانه به اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت. بعد از بازگشت به کانال درحالی‌که بغض، راه صحبت کردن را بر او بسته بود گفت: داشتم آرام و سینه‌خیز از معبر می‌گذشتم. پایم به چیزی گیر کرد! چند ثانیه متوقف شدم به آرامی سرم را به عقب چرخاندم. دست ضعیف و ناتوان مجروحی پایم را گرفته بود. پایش قطع شده و خون زیادی از او رفته بود. یک پایش را هم با چفیه بسته بود. صورت این مجروح به سختی دیده می‌شد، اما حالت ضعفش به خوبی نمایان بود. چهار شب از آغاز عملیات می‌گذشت و زنده ماندنش بیشتر شبیه به معجزه بود! از این‌که چگونه توانسته بود از دیدن دوربین تک تیراندازها در امان بماند، هیچ کس نمی‌دانست! فکر کرد می‌خواهم او را به عقب ببرم. به آرامی سرم را نزدیک گوشش بردم. به او گفتم: برادر، عقب نمی‌روم که تو را با خود ببرم. بچه‌ها در کانال گیر کرده‌اند و من به دنبال مهمات آمده‌ام. آن مجروح لبانش به سختی تکان خورد. چیزی گفت اما آن‌قدر صدایش ضعیف بود که حرفش را نفهمیدم. سرم را به دهانش نزدیک‌تر کردم. تشنه بود و آب می‌خواست! می‌گفت: گلویم از بی آبی بدجور درد می‌کند، اگر امکان دارد آبی به من بده. ناخودآگاه به یاد شرمندگی سقای کربلا افتادم. سرم را پائین انداختم و قطره های اشک آرام از چشمانم جاری شد.😔 نمی‌توانستم برایش کاری کنم. بی‌ آن‌که چیزی بگویم، شرمنده و خجالت‌زده صورتم را به روی صورت رنگ‌پریده‌اش گذاشتم. خیلی سرد بود. اما به من آرامش خاصی داد. آن‌قدر خسته بودم که از آرامش خوابم برد. نمی‌دانم چقدر گذشت که صدای انفجاری بلند شد سرم را بالا آوردم و به صورتش نگاه کردند. دستم را به آرامی به روی صورتش گذاشتم از هُرم گرم نفس‌هایش خبری نبود! او را صدا زدم و بشدت شانه‌هایش را تکان دادم. دیدم راحت و آرام و مطمئن خوابیده. او دیگر تشنه نبود.😭 وقتی دوست ما این ماجرا را تعریف کرد، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. سرم را به سمت آسمان بالا بردم. ستاره‌ها آرام به این صحنه نگاه می‌کردند. نمی‌دانم چه چیزی علی اکبرهای خمینی را پس از چهار روز از پا درآورده!؟ جراحت؟! خون‌ریزی؟! تشنگی وصال؟! و یا. . . 🕊 غرورانگیزترین قسمت این داستان این‌جا بود که بعضی از همین بچه‌ها، قمقمه‌های دوستان شهید خود را که مقداری آب داشت پیدا می‌کردند، اما با آنکه خود از شدت تشنگی می‌سوختند، به آن لب نزده و آن را برای دوستان مجروح‌شان در کانال می‌آوردند. 🍃 براستی این بچه‌های شانزده، هفده‌ساله این رسم جوانمردی را از کجا آموخته بودند؟! رزمنده‌ای که می توانست به راحتی خود را سیراب کند و جان خود را نجات دهد تنها به خاطر کمک و یاری به دوستان مجروحش، نه‌تنها حاضر به عقب‌نشینی نبود بلکه حتی از آبی که به زحمت پیدا کرده بود قطره‌ای نمی‌نوشید. این مصداق دقیق همان آیه نورانی قرآن است که «هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید.» اگر می‌خواهید بدانید که این حماسه در کجا و کدام منطقه اتفاق افتاده و این مقاومت بچه‌های کمیل مربوط به کدام سرزمین است با ما همراه شوید ابتدا کمی به گذشته برمی‌گردیم و مقدمه‌ای از شروع این دفاع مقدس را یادآور می شویم اما توصیه‌ای به شما همراه گرامی دارم اگر می‌خواهید با روحیه فداکاری و ایثار همراه با اخلاص بچه‌ها در این آشنا شوید، حکایت این مجموعه را در جایی خلوت و اگر شد دوباره مطالعه کنید تا رازهای نهفته در این حکایت و شما برملا شود تا بدانیم مشکلات دنیای ما یک هزارم مشکلاتی که این رزمندگان تحمل کرده‌اند نخواهد شد. .... …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خاطره‌ای‌_از‌_غواصان_«والفجر۸»  💢بچه‌ها خیلی گریه کردند. یک عده در #سجده مشغول مناجات بودند و بعض
🔻بچه‌ها سریع رفتند داخل  خانه‌ها مستقر شدند. دو سه ساعتی تا   باقی مانده بود و هرکسی مشغول کاری شد. شهید آقا رسول کشاورز مسئول دسته ما بود و خاتمیان هم معاونش  را عهده داشت. از طریق قرارگاه فرمانده‌های دسته را برای آخرین هماهنگی‌ها احضار کردند و شهید کشاورز هم با بقیه مسئولین رفت. قرار شد بدون اینکه توجه دشمن را جلب کنند چند در تیم‌های سه یا چهار نفره به لب آب بروند و از داخل دیدگاه از نزدیک با منطقه درگیری آشنا شوند. 🌻🌻 🔶دیدزنی مواضع دشمن با شهید دولا دولا سمت دیدگاه قصر شیخ خزعل رفتیم و توی مسیر هم یکی دوتا تیر به سمت ما شلیک شد. یک دوربین ۲۰ در ۱۲۰ داخل دیدگاه بود و ساحل جزیره را به خوبی می‌شد دید. به علت جزر آب موانع دشمن بیرون آب بود و سربازان دشمن مشغول ترمیم موانع و نخل های لب بودند. 🌼🌼🌼🌼 ♦️قرار بود من سنگری که مقابل معبر ما بود را با آرپی جی هدف قرار بدهم. از داخل دوربین را برانداز کردم تا فاصله تقریبی سنگر تا آب و موانع مقابلش دستم بیاد. آن طرف اروند یک تابلویی بود مثل تابلوی راهنمایی رانندگی که حرف #A۲ روی آن نوشته شده بود و این تابلو شاخص معبر ما در ساحل دشمن به حساب می‌آمد. ..... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
سلام بزرگواران✋ تمامه تلاش بنده و دوستانم اینه که مطالب درباره ۴ در کانال قرار بگیره... تا شما بیشتر با شهدای غواص و مظلومیتشون اشنا بشین... بخاطره آسایش شما از هر گونه خوداری میکنیم ممنون میشم دوستانتون هم به کانال دعوت کنید واقعا مظلوم هستن و در آخر ممنون میشم اگر در کسی مطلب یا گزارشی درباره شهدای دارن برای بنده بفرسته ممنون میشم... با تشکر شما✋
🌻شبِ [عملیات] پنج رو کند و پرت کرد تو پرورش ماهی. گفت: چه کار داری میکنی؟ چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو ما تیر میخوریم؛ با این که از سمت دژ میاد دخل ما اومده. 🌾من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاک، با نیامدنِ جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو .» تیر خورد و مفقود شد... 🔻[واقعاً] مفقود شد؟ اگه شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ؟ ببینید این هم جَوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه! ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌻شبِ [عملیات] پنج رو کند و پرت کرد تو پرورش ماهی. گفت: چه کار داری میکنی؟ چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو ما تیر میخوریم؛ با این که از سمت دژ میاد دخل ما اومده. 🌾من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاک، با نیامدنِ جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو .» تیر خورد و مفقود شد... 🔻[واقعاً] مفقود شد؟ اگه شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ؟ ببینید این هم جَوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه! ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
امروز روز پنجم است که در محاصره‌ایم، آب را جیره بندی کرده‌ایم عطش همه را هلاک کرده ، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند دیگر شهدا تشنه نیستند! فدای لب تشنه‌ات ای پسر فاطمه... 📝 که در شد‌.   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
ای کاش با این کانال تبادل بزنیم! کاش بتوانیم اعضایش را دعوت کنیم به کانال‌مان، کاش دعوت‌مان را بپذیرند...   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄