eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
820 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا آنان که وقت دادن جان... به جای گریه خندیدند و رفتند نگردیدند هرگز گرد باطل... حقیقت راپسندیدند و رفتند🕊 اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَهم 🍂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کی قراره زود قضاوت کنیم..... تا کی قراره احکاممون گردن حزب الهی ها رو ببره...... تا کی قراره هر چی دلمون می خواد بگیم در حالی که هیچ اطلاعی راجب موضوع نداریم..... یک مقدار به خودمون بیایم و از قضاوت زود و قضاوت ناعادلانه دست ور داریم، دادگاهی که فقط و فقط در آن مذهبی ها محاکمه می‌شوند محمود کریمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ زیبای در رثای سردار 🌹 رفتی و به زینب قسم از نسل تو امروز در و لشگر فریادگری هست …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
Rasooli-Babolharam.mp3
2.23M
|⇦•دوباره تویِ شهر بویِ خدا پیچید... زنی زیبا_تقدیم به همۀ شهدا خصوصاً و خانواده هایِ آن عزیزان به نفس ،مهدی‌رسولی •✾• یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
...!! 🌷شب قبل از ۴، فرماندهان رده بالای لشکر؛ آقای قربانی،‌ شهید و... منتظر بودند یکی از نیروهای واحد اطلاعات، از مأموریت شناسایی برگردد و آخرین اطلاعات خود را از شناسایی مواضع دشمن به آنها بدهد. آمدن کیامرث کمی به درازا کشید. 🌷هزار فکر و خیال سراغ فرماندهان رفت: -نکند کیامرث اسیر نیروهای شده باشد!! فاصله‌ی شناسایی او از دشمن کمتر از ۴ متر بود. انجام این واقعاً دل شیر می‌خواست؛ شناسایی تحرکات، استعداد، میادین مین، های سبک و سنگین دشمن، بخشی از مسیر شناسایی کیامرث هم از توی آب بود، آبی با عمق بیست متر. 🌷فرماندهان نذر حضرت (س)کردند. تا کیامرث سالم برگردد. در همین حین صدایی از دل اروند، بیرون آمد. آقای قربانی سراسیمه رفت سمت صدا. سر شهید از دل آب زد بیرون. آقای قربانی او را به آغوش کشید. نفس که تازه کرد، علت تأخیر را از او سؤال کرد، گفت:... 🌷....گفت: -«در چهار متری با استتار کامل در باتلاق منتظر تعویض نگهبان بودم تا از فرصت استفاده کنم، برگردم. آقا! باور کنید آن لحظه از همه‌ی وقت‌های دیگر به خدا نزدیکتر بودم، چه صفایی داشت.» 🌹خاطره ای به یاد راوی: 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊