eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بود نیروها با بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خط‌های بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط اول و دوم، به خط سوم رسیدیم. آنقدر خوب پیشروی کرده بودیم که روی خط سوم، شهید مسعود مرادی که‌پسری سبزه رو و حدوداً 17، 18 ساله بود به تنهایی رفت و حدود 60، 70 عراقی را به تنهایی کشت. روز بعد، وقتی نیروهای ما اسیر شدند، شهید مرادی را دیدند که به رسیده و کنارش انبوهی از نیروهای عراقی ریخته شده است؛ عراقی‌ها او را با سیم کرده بودند و همگی دور پیکر وی حلقه زده بودند و هل هله می‌کردند. حتی اسرا دیدند که روی گرفتن او بین دعوا شده بود. ما خط را و طبق قرار از پیش تعیین شده،آماده شدیم و علامت دادیم؛ اما یگانی که قرار بود به » بیاید و به ما بپیوندد، نتوانست خود را به ما برساند. 🌾🌾🌾🌾 ؟ 💢ما در میان » و » بودیم. لازم به ذکر است که «» مثل سدی جلوی کارون قرار دارد. در «ام الرصاص» و از مواضع خود، قایق‌های ما را که کنار کارون ایستاده بودند به رگبار بسته بودند. 🍂🍂🍂🍂🍂 _دارید؟ 💢در یکی از قایق‌های نیروهای ما، حاج ستار ابراهیمی‌ حضور داشت که توانست با از خط عبور کند و به سمت نیروهای خود که در سمت چپ ما قرار داشتند، برود. اتفاقاً در همان عملیات برادرش که کنارش بود، همانجا به رسید. به هرحال حاج ستار ابراهیمی بعد از درگیری، شنا می‌کند به سوی یک کشتی شکسته می‌رود و دو روز آنجا ماند. در این دو روز هر بار نیروهای عراقی برای دستگیری وی به سمت کشتی شکسته می‌روند، حاج ستار ابراهیمی با آن‌ها درگیرمی‌شود و نمی‌گذارد او را اسیر کنند. آن زمان ما دوست مداحی داشتیم به نام سعید بادامی که ‌فرمانده یکی از بود، خلاصه سعید بادامی، بلندگویی در دست گرفت و پشت بلندگو دعای ‌خواند و در دعا مرتب می‌گفت «یا ستار، یا ستار» و چون اسم حاج هم ستار بود، در میان نوحه به او گفت «امشب به سراغت می‌آییم». حاج ستار ابراهیمی را نجات دادند که بعداًدر به شهادت رسید. ✨✨✨✨ ؟ 💢خیر؛ اما در هر و عملیاتی، هم ما و هم نیروهای دشمن همیشه آمادگی حمله از سوی طرف مقابل را دارند. به عنوان نمونه، در ، وقتی عملیات انجام و منطقه تصرف شد، دیدیم که دشمن با اینکه از عملیات بی‌خبر بود، اما برای مقابله احتمالی 7توپ چهار لول را آماده و خود را مجهز کرده بود. قبلاً هم ذکر کردم؛ هر برای خود قاعده مشخصی دارد؛ همانطور که ما برای شناسایی می‌‌رفتیم، دشمن هم برای بررسی منطقه به مواضع ما می‌آمد. مثلاً ما در مناطق غربی از ارتفاعات برای دیده‌بانی و در جنوب از دکل‌ به رصد منطقه می‌پرداختیم. در کنار تمام این‌ها، ستون پنجم دشمن نیز همیشه فعال بود و هر دو طرف نیز مرتب هواپیمای شناسایی به منطقه طرف مقابل می‌فرستادند. در موضوع لو رفتن عملیات سه قاعده از جمله زمان، مکان وطرح وجود دارد؛ هر وقت هر سه به دست طرف مقابل برسد، می‌توان گفت عملیات رفته؛ اما هیچ جا چنین چیزی پیش نیامده است. حتی وفیق ، رییس بخش ایران در استخبارات حکومت بعث که بعدها کتابی درباره کل عملیات‌های وقوع یافته می‌نویسد و به تحلیل آن‌ها می‌پردازد، درباره به چنین چیزی اشاره نمی‌کند. البته آن‌ها متوجه تحرکات ما در شده بودند، اما زمان شروع عملیات را نمی‌دانستند. آن شب به محض شروع درگیری،هوا‌پیما‌های منور زدند و منطقه روشن شد، بعد بمب‌های خود را روی کارون و کنار ریختند و پشتیبانی قطع شد. به عقیده من اگر قایق‌های ما می‌توانستند عبور کنند و بیایند ما در ‌پیروز می‌شدیم. قایق‌ها نیامدند و ما نتوانستیم را بگیریم و این باعث شد ما ) که به خط دشمن رفته و چیزی حدود 1000 متر فضا را آماده کرده بودیم، با شکست مواجه شویم. 🌿🌿🌿🌿 ؟ 💢لباس به قطر نیم سانت از اسفنج فشرده تشکیل شده است؛ اگر بعد از خروج از آب و طلوع آفتاب آن را از بدن در نیاورید، آنقدر خشک می‌شود و به بدن می‌چسبدکه ‌پوست را می‌کند.در آن عملیات ) ما به نیروهای خودی گفتیم لباس‌های ما را به همراه خود بیاورند تا وقتی صبح شد، بپوشیم وآماده بعدی شویم که این اتفاق نیفتاد.. .... راوی : 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
قرار بود نیروها با #قایق بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خط‌های بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط او
قب_برگشتید؟؟ 🕊🌾🕊🌾🕊 💢ما حدود ساعت 10 و نیم شب به خط زده بودیم؛ آن شب بعداز شدنم خودم را لابه لای ‌پنهان کردم تا روحیه بچه‌ها به هم نریزد و از هوش رفتم. بعد از یکی دو ساعت (حوالی ساعت سه نیمه شب) به هوش آمدم؛ آقای که مجروح شده بود، گوشه‌ای نشسته بود؛ وقتی من را دید گفت: «کی هستی؟» و وقتی من را شناخت، گفت «بیا ‌پیش من». من که از شدت درد و نمی‌توانستم راه بروم، خودم را به حالت سینه خیز به سمت وی کشاندم. به گفت به عقببرگردند و مجروحان را هم بهم ببندند و در آب بندازند؛ ما در دهانه فارس یک تور بسته بودیم و بچه‌ها را می‌توانستیم از آب بگیریم که متأسفانه نشد. آن شب هوا خیلی سرد بود؛ به غواصان دستور داد که سنگرهای را بگردند و اورکت‌ها و پتوهای موجود را روی بکشند. پتوها را روی همه کشیدند؛ به جز من، چرا که به دلیل زخم عمیق ناحیه گردنم و بی‌هوش شدن‌های پشت سر هم، فکر می‌کردند به رسیده‌ام. به هوش آمدم و به دستور حاج محسن () قرار شد من به کمک و همراهی شهید علی منطقی و سید به عقب برگردیم. آن‌ها زیر بغلم را گرفتند و لب دو فینپایم کردند تا خودم هم در بازگشت با فین زدن در شنا و عبور از کمک کنم.من که به دلیل اصابت تیر به گلویم نمی‌توانستم حرف بزنم با ایماء و اشاره به آن‌ها گفتم که حاج محسن را هم بیاورید؛ اما وقتی به سویش رفتند، او که پایش شکسته بود، صدای فریادش بلند شد. حاج محسن به ما گفت: «بروید، من میام.» ⭕️من در آب به سختی حرکت می‌کردم. آب به درون زخمم می‌رفت و خون به همراه آب بیرون می‌زد. وضع بدی بود، هر دو همراهم نیز که شده بودند مرتب به سمت غرب و شرق می‌رفتند. من می‌دیدم دارند به سمت مواضع عراقی‌ها شنا می‌کنند؛ صدا هم نداشتم، با ایماء و اشاره و دست زدن روی ، آن‌ها را صدا می‌زدم و می‌گفتم که سمت نروید؛ خط آن طرف است. آن‌ها هم برمی‌گشتند، زیر را می‌گرفتندو چند متری که در آب جلو می‌رفتیم، دوباره هر دو من را رها کرده و به سمت و شرق می‌رفتند و من باز روی آب می‌زدم که برگردند؛ تا اینکه منطقی باک یک قایق شکسته را در آب دید، آن را زیر گذاشتند و به عقب برگشتیم. اتفاقاً بعد از بازگشت به آنان گفتم: «چرا مرتب به سمت و غرب می‌رفتید؟» آن‌ها هم پاسخ دادند: «حقیقتش این است که ما و خسته بودیم و دیدیم تو هم داری شهید می‌شوی، ما هم رهایت می‌کردیم که خود را نجات دهیم؛ اما تا می‌رفتیم صدایت بلند می‌شد و ما هم در رودربایستی به دنبالت می‌آمدیم.» 🌷🌷🌷🌷 ،_دوباره_به_منطقه_جنگی_برگشتید؟ 💢حدود 20 تا 25 روز در بیمارستان شهید خلیلی شیراز و بیمارستان امام خمینی(ره) شهر بستری بودم و بعد از بهبود، دوباره به بازگشتم. 🍀🍀🍀🍀🍀 ،_درکدام_عملیات‌ها_حضور_داشتید؟ 💢بعد از بهبود و برگشت به منطقه، در عملیات ، در و کنار کانال ماهی حضور یافتم اما دیگر نبودم. بعد از آن هم به دلیل شهادت و نیروها (البته بعد از بازگشت آزاده‌ها متوجه شدیم که آنان اسیر شده بودند) باز در شروع به جذب و ساماندهی نیرو کردیم. در آن زمان من به عنوان معاون طرح و عملیات لشکر (ع) تعیین شدم و در عملیات‌های برده هوش، مائوت عراق، در حلبچه و مرصاد شرکت کردم. 🌹🌹🌹🌹 ؟ 💢در شب‌های خاطره چند باری خاطراتم را بیان کردم، اخیراً نیز شب دوم ماه رمضان و به مناسبت بازگشت شهدای ، به همراه آقای در یکی از برنامه‌های صدا و سیمای استان حضور یافتم. ◾️علاوه بر این آقای از سوی حوزه هنری استانهمدان در حال ضبط بنده است که اکنون حدود چهار تا پنج ماه از آغاز آن می‌گذرد. در حال حاضر شانزدهمین جلسه مصاحبه ما به اتمام رسیده و تازه به ماجرای و اعزام من به رسیده‌ایم. 🕊🕊🕊🕊🕊 ،_نگاه_شما به بازگشت شهدای غواص به میهن چیست؟ شهدا آمدند تا ما را در آن نشان دهند و دریابیم کهآلودۀ دنیا نشویم.‌پیدا شدن شهدا با این تعداد زیاد،حال و هوای جامعه را دگرگون کرد و فضای دوران جنگ را به آورد. باتشــکر از راوی عملیــات کربلای۴ 🕊🌾 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
جمعی از رزمندگان گردان ۴۰۸غواصی لشگر ثارالله
⭕️در ماه‌های پایانی سال ۱۳۶۵ قرار بر این شد که عملیات# کربلای۴ در رودخانه کارون روبروی منطقه ابوالخصیب عراق با حضور یکسری از والفجر ۸ انجام شود. اما با توجه به وجود چندین جزیره در 🌊 و خطوط پدافندی دشمن، کار 🏊‍♂ بسیار پیچیده بود. چرا که آن‌ها باید اول می‌رفتند، خطوط دشمن در جزایر را متوقف می‌کردند و بعد راهی آن سوی اروند در خاک عراق می‌شدند. همچنین بعضی از یگان‌ها قرار بود از جایی به نام تنگه در میان جزایر عبور کنند و به آن طرف بروند. هم‌زمان با آن‌ها نیز نیرو‌هایی به خطوط دفاعی دشمن در ام‌الرصاص حمله کنند و در نهایت همه نیرو‌ها به آن سوی اروند برسند و خطوط اصلی دشمن را شکست دهند. حاضر در عملیات ۴ اما نکته قابل توجه این بود که دشمن نسبت به عملیات ۴ هوشیار بود؛ چون اطلاعاتی از طریق آمریکایی‌ها در اختیار قرار گرفت. به همین خاطر رژیم بعث، تقریباً منطقه عملیات، زمان و محور‌های آن را متوجه شد و زمانی که رزمندگان اسلام به خطوط دشمن زدند، نیرو‌های آمادگی کامل برای مقابله با رزمندگان را داشتند. به همین خاطر بسیاری از نیرو‌های غواص به رسیدند؛ بنابراین می‌توان بیان داشت که باعث و بانی اصلی شهادت غواصان در ۴ آمریکا بود. بسیاری از پیکر شهدای غواص🏊‍♂ در میان خروش رودخانه کارون باقی ماند و بسیاری دیگر در آن سوی رودخانه، زنده زنده دفن شدند. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🕊 🕊 !🍃🌸 🌷💢منطقه عملیاتی ۸ بودیم. بین بچه‌های فردی بود معروف به «سید» ! «سید» بیشتر اوقات سوت می‌زد. سوتش هم شبیه به صدای بلبل بود. بچه‌ها از صدای سوت او لذت می‌بردند. وقتی «سید» ساکت بود، می‌گفتند: «سید» چرا بلبل نمی‌خونه؟ «سید» بلافاصله شروع می‌کرد به سوت زدن. یک شب برای عملیات به رفتیم. قبل از آن با بچه‌ها هماهنگ کرده بودم که با سوت بلبل، شما را هدایت می‌کنم. همینطور هم شد. به هدف که نزدیک شدیم. بلبل شروع کرد به خواندن و از این طریق بچه‌ها را هدایت کردم و به هدف مورد نظر رسیدیم. 🌷💢تا این که نزدیک عملیات ۸ شد. بچه‌های به مدت یک ماه در هر ۲۴ ساعت جذر و مد را کنترل می‌کردند تا ببینند در چه زمانی اروند، آرام و چه زمانی خروشان است. شبی که قرار شد از عبور کنیم. خروشان شد، با خروشان شدن آب معادلاتی که حساب کرده بودیم. همه به هم ریخت. کاری هم از دست‌مان ساخته نبود. سرانجام پیدا کردیم. به حضرت زهرا (س) و از آب عبور کردیم. 🌷💢عده‌ای از را آب با خودش برد، بعضی‌ها هم، توانستند جان سالم بدر ببرند و خودشان را به آن طرف آب برسانند. ساحل حالت یک باتلاق را به خود گرفته بود. عراقی‌ها اطراف اروند را با خورشیدی به‌ هم جوش داده بودند و خاردار زیادی از آنها وصل کرده و بشکه‌هایی از مواد را، کنارش چیده بودند. محوطه را هم مین کاشته بودند. «سید» کنار بود. هنوز خودش را از آب بیرون نکشیده بود که آهسته او را صدا زدم و گفتم: «سید کجایی؟» «سید» جواب نداد. بار دیگر گفتم: «بلبل اگه زنده‌ای یک دم بخوان!» «سید» شروع کرد به خواندن. 🌷💢با شنیدن صدای چند تا عراقی به طرف آب آمدند. بچه‌ها فوراً سرشان را زیر آب بردند. سر و گوشی به آب دادند. چیزی دستگیرشان نشد. دوباره به طرف برگشتند. از زیر آب بیرون آمدیم و آهسته آهسته، به طرف سنگرهای عراقی رفتیم. نزدیک یک عراقی بودم که باز هم آهسته گفتم: «بلبل چرا ساکتی؟» «سید» آرام و آهسته گفت: «مگه نمی‌دونی؟» گفتم: «چی‌رو؟» گفت: «اینکه بلبلمو، توقیف کردن. فعلاً نمی‌تونه بخونه!» خنده‌ام کردم و گفتم: «امان از دست تو با اون بلبل.» سید : سید علی موسوی برادر که بارها جانباز شد. 🌷 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
...!! 🌷شب قبل از ۴، فرماندهان رده بالای لشکر؛ آقای قربانی،‌ شهید و... منتظر بودند یکی از نیروهای واحد اطلاعات، از مأموریت شناسایی برگردد و آخرین اطلاعات خود را از شناسایی مواضع دشمن به آنها بدهد. آمدن کیامرث کمی به درازا کشید. 🌷هزار فکر و خیال سراغ فرماندهان رفت: -نکند کیامرث اسیر نیروهای شده باشد!! فاصله‌ی شناسایی او از دشمن کمتر از ۴ متر بود. انجام این واقعاً دل شیر می‌خواست؛ شناسایی تحرکات، استعداد، میادین مین، های سبک و سنگین دشمن، بخشی از مسیر شناسایی کیامرث هم از توی آب بود، آبی با عمق بیست متر. 🌷فرماندهان نذر حضرت (س)کردند. تا کیامرث سالم برگردد. در همین حین صدایی از دل اروند، بیرون آمد. آقای قربانی سراسیمه رفت سمت صدا. سر شهید از دل آب زد بیرون. آقای قربانی او را به آغوش کشید. نفس که تازه کرد، علت تأخیر را از او سؤال کرد، گفت:... 🌷....گفت: -«در چهار متری با استتار کامل در باتلاق منتظر تعویض نگهبان بودم تا از فرصت استفاده کنم، برگردم. آقا! باور کنید آن لحظه از همه‌ی وقت‌های دیگر به خدا نزدیکتر بودم، چه صفایی داشت.» 🌹خاطره ای به یاد راوی: 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊