eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
850 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✍️ راهکارِ جالبِ شهیدتهرانی مقدم برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار : برای یه کارِ بزرگ و سخت که توی فناوری‌اش مشکل داشتیم ، انتخاب شدم. حسن گفت: اگه می‌خوای در این‌کار موفق باشی ، بچه‌های گروه‌ات رو جمع‌کن، بعد دستاتون رو بهم بدید و هم‌قسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو این‌کار رو می‌کنیم ، و همه‌ی ثوابش رو تقدیم می کنیم به حضرت زهرا(س)... بچه‌ها خالصانه به حرفِ حسن عمل کردند ، و اتفاقاً در کوتاه ترین زمانِ ممکن که کسی فکرش رو نمی کرد ، کار انجام شد... 🌷خاطره ای از زندگی شهید تهرانی مقدم
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت پنجم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷بعد از بمباران سد « » وقفه در کار افتاد. بمب های خوشه ای سه نفر از بچه های را کرد. (شهیدان:رضاحمیدی نور، محرابی و پولکی) بیست ویکی ،دونفر مجروح شدند ویک نفر قطع نخاع شد. زخمی ها را برای مداوا فرستادند به بیمارستان. تعدادی از بچه ها هم رفتند مرخصی. یک هفته بعد هرکس که توانست برگشت. نیروهای تازه نفسی هم جاب خالی زخمی ها را پر کردند. همان روز اول تمرین آقای بچه ها را دست چین کرد و جمع غواص ها یک دست شد. بعضی ها در بیست شهریور جزیره ی هم شرکت کرده بودند وتجربه ی بیشتری داشتند. تمرین وتلاش شروع شد. با اینکه هوا سرد بود وسرمای آب گزنده ،تمرین ها سرجای خود منظم ومرتب باقی بود. بچه ها به هم روحیه می دادند و با کارهایشان خستگی را ازتن بقیه در می کردند. اوقات بیکاری به استتار و اختفا ی سنگرها و جاهایی که تو چشم میزد می گذشت. گل روی دم ودستگاه ها وسلاح های سنگین می مالیدند و سنگر ها را پوشش می دادند ؛طوری که إنگار نه انگار آن دوروبرها سنگری هست وتشکیلاتی. هرکاری از دستشان بر می آمد میکردند. ابا نداشتند از کارهای کوچیک. تو جمع خودشان همه با هم جوش خورده بودند. باهم عهد کرده بودند تا وقتی میخواهند بروند عملیات. صبح ها زیارت وشب دعای شان ترک نشود. نمازجماعت هم که جای خودش را داشت. توی مسجد غذا میخوردند وهمان جا برنامه های دیگر را راست وریس میکردند. چند نفر خادم در تهیه ی غذا وپخش جیره کمک می کردند. این شکلی بود که همه با هم ایاغ شده بودند. اگر یک دونفر سرغذا غایب بودند بقیه دست پیش نمی بردند و منتظر می شدند تا همه بیایند وبا هم دور هم غذا بخورند. نیمه های شب می رفتند به جایی که از پیش ساخته بودند. جمع می شدند ونماز شب می خواندند. تاریک و روشن هوا ،توی مسجد زیارت عاشورا به پا بود. خلق وخو وکار های رزمندگان همین بود تا قبل از عملیات. بعد رفتیم منطقه. «امام جمعه ی » برای همه صحبت می کرد. به غواص ها گفت شما مثل هستید! بال درمی آورید و پیش مولایتان می روید ! شمایید که پیش ازهمه ،خطر را به جان می خرید ونوید فتح می آورید ! آخر سر سینه زدند ونوحه خواندند. فردا شب ،شب حمله بود. هیچ کس دوست نداشت وقت را بی خود هدر بدهد. هرکس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی می نوشت. صبح ،دسته جمعی زیارت عاشورا خواندند. شب ،دعای توسل پرسوزی راه انداختند. برای یادگاری نواری راهم پرکردند و گفتند که یادگارقبل از عملیات است. دست آخرشروع کردندبه سینه زنی ونوحه خوانی. آن قدر روحیه گرفته بودند که صدای گلوله ی توپی را که آن نزدیکی ها منفجر شد نشنیدند. باهم روبوسی کردند و با خنده و شوخی دست به شانه ی همدیگر زدند والتماس دعا خواستند. حدیثی گفت. بعد برای آنکه همه دلشاد باشند ،حکایتی از ملانصرادین تعریف کرد. بچه ها این طور به استقبال حمله رفتند. توی آب ،زیارت عاشورا میخواندند. سوره های وآیة الکرسی از لبشان نمی افتاد. . بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از و میدان های گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند وتا صبح که دستور برگشت رسید ،خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصد متری را سر پا نگه داشته بودند و بقیه هم شده بودند.🌹 💔 از آن ها ،نوار زیارت عاشورا ودعای توسل بود. همان یادگار ماندگار ۴...💔🌾 … 🌸….. @Karbala_1365
☘🍁☘🍁☘🍁 🍂🍃🍂🍃 🌿🌱 🌼 🔅دستورالعمل به حضرت عباس ع از امام جعفر صادق (ص) مروی است : در هر کربی توسل به صاحب لوای سید الشهدا (ع) به عدد شریف آن جناب : " یا کاشِفَ الکَرب عَن وَجهِ الحسینْ (ع) اِکشف کربی بِحقِ اَخیکَ الحسینْ " 133 بار ( 133=عباس) 📚منبع: کلمه 873 هزار و یک کلمه 🍃
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی سردار حاج قاسم سلیمانی نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به رسیدم، به نیابت از زیارت و دعا کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در جمعیت زیادی نشسته‌اند. مانند جلسات هیئت!! من هم وارد شدم و گوشه‌ای نشستم. یکباره دیدم که ، با همان چهره ملکوتی روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما کشیدم. از آقایی که چای پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون است؟گفت:‌بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کن به آرامی گفت: ایشان حاج قاسم سلیمانی است... و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر که دژ محکم داعش محسوب می‌شد را به ‌راحتی و با کمترین تلفات آزاد کردند. آن هم با به مادر سادات حضرت زهرا (س) 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔶راوی می‌گفت : 🕊رزمنـده هایی را این #رودخانه با خود بُرد پس اینجـا #ارونـــد نیست ... 🌷دستانت را ب
! 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 هنگام عبور از به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از ، دهان و پر از شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به کردن بودند. اما چون می دانستند که با یک ی کوچک هم لو رفته و نیرو ها به می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا نکنند. 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 چون وضعیت شد، ماجرا را با در میان گذاشتیم ایشان داد: اگر شده خود را کنید اما سرفه نکنید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چون یک لشکر را خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را کردیم. در پی این چنان تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم است...💔😔 که دچار شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند.😔 در شرایط و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. 🍂🍃🍂🍃🍁 این بار رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر بمانید و بی صدا شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد😔😔 می دانستیم که صدور چنین برای چقدر است. اما این را هم می دانستیم که هستی و نیستی یک پیروزی یک در میان است. 🌙🌙🌙🌙🌙🌙 اما با این همه در سینه های ما شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار ی شده بودند با خواهش و از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر بمانند و شوند! 🌺🌺 می دانم که بازگو کردن این چقدر و انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در و نشان دادن یک و روح بلند که برای از جان و مال و و یک ملت از هیچ دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این هستیم ......... به هر همه در بودیم تا راهی برای از این پیدا کنیم که در یک بر هم زدن تمام و همه ی ما و دشمن پر از هایی🐸 شد که نمی گذاشتند صدای ی نیرو ها ی ما به کسی برسد. 🕊🕊🕊🌾🌾🌾 انگیز بود و باور زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای هایی شد که تردید ندارم به یاری ها و هایی شتافته بودند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 که برای یاری در برابر آن سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به خود بگذارند همان بود که اعجاز به بی بی (س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه (ع) را در یافتیم و بار دیگر را سپاس گفتیم که ما را در صف خاندان عصمت و قرار داد 🌾🌾🌾🌾🌾🕊🕊🕊🕊🕊 🕊 یاد شهدا غواص با ذکر صلوات 🕊 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
🕊 🕊 !🍃🌸 🌷💢منطقه عملیاتی ۸ بودیم. بین بچه‌های فردی بود معروف به «سید» ! «سید» بیشتر اوقات سوت می‌زد. سوتش هم شبیه به صدای بلبل بود. بچه‌ها از صدای سوت او لذت می‌بردند. وقتی «سید» ساکت بود، می‌گفتند: «سید» چرا بلبل نمی‌خونه؟ «سید» بلافاصله شروع می‌کرد به سوت زدن. یک شب برای عملیات به رفتیم. قبل از آن با بچه‌ها هماهنگ کرده بودم که با سوت بلبل، شما را هدایت می‌کنم. همینطور هم شد. به هدف که نزدیک شدیم. بلبل شروع کرد به خواندن و از این طریق بچه‌ها را هدایت کردم و به هدف مورد نظر رسیدیم. 🌷💢تا این که نزدیک عملیات ۸ شد. بچه‌های به مدت یک ماه در هر ۲۴ ساعت جذر و مد را کنترل می‌کردند تا ببینند در چه زمانی اروند، آرام و چه زمانی خروشان است. شبی که قرار شد از عبور کنیم. خروشان شد، با خروشان شدن آب معادلاتی که حساب کرده بودیم. همه به هم ریخت. کاری هم از دست‌مان ساخته نبود. سرانجام پیدا کردیم. به حضرت زهرا (س) و از آب عبور کردیم. 🌷💢عده‌ای از را آب با خودش برد، بعضی‌ها هم، توانستند جان سالم بدر ببرند و خودشان را به آن طرف آب برسانند. ساحل حالت یک باتلاق را به خود گرفته بود. عراقی‌ها اطراف اروند را با خورشیدی به‌ هم جوش داده بودند و خاردار زیادی از آنها وصل کرده و بشکه‌هایی از مواد را، کنارش چیده بودند. محوطه را هم مین کاشته بودند. «سید» کنار بود. هنوز خودش را از آب بیرون نکشیده بود که آهسته او را صدا زدم و گفتم: «سید کجایی؟» «سید» جواب نداد. بار دیگر گفتم: «بلبل اگه زنده‌ای یک دم بخوان!» «سید» شروع کرد به خواندن. 🌷💢با شنیدن صدای چند تا عراقی به طرف آب آمدند. بچه‌ها فوراً سرشان را زیر آب بردند. سر و گوشی به آب دادند. چیزی دستگیرشان نشد. دوباره به طرف برگشتند. از زیر آب بیرون آمدیم و آهسته آهسته، به طرف سنگرهای عراقی رفتیم. نزدیک یک عراقی بودم که باز هم آهسته گفتم: «بلبل چرا ساکتی؟» «سید» آرام و آهسته گفت: «مگه نمی‌دونی؟» گفتم: «چی‌رو؟» گفت: «اینکه بلبلمو، توقیف کردن. فعلاً نمی‌تونه بخونه!» خنده‌ام کردم و گفتم: «امان از دست تو با اون بلبل.» سید : سید علی موسوی برادر که بارها جانباز شد. 🌷 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』