eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
850 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨مشکل کار ما این است که برای رضای همه کار میکنیم بجز خدا #شهیدابراهیم_هادی_علمدارکمیل
❤️ ۱ 🌹یک ماه از شدن می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم". یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه بود یه عارف پهلوان" ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ پنج ماه از شهادت گذشت. هر چه از ما پرسید: " چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم." تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟" گفت: من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... " وقتی گریه اش کمتر شد گفت: "من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده". مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه" چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد. ....
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی سردار حاج قاسم سلیمانی نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به رسیدم، به نیابت از زیارت و دعا کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در جمعیت زیادی نشسته‌اند. مانند جلسات هیئت!! من هم وارد شدم و گوشه‌ای نشستم. یکباره دیدم که ، با همان چهره ملکوتی روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما کشیدم. از آقایی که چای پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون است؟گفت:‌بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کن به آرامی گفت: ایشان حاج قاسم سلیمانی است... و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر که دژ محکم داعش محسوب می‌شد را به ‌راحتی و با کمترین تلفات آزاد کردند. آن هم با به مادر سادات حضرت زهرا (س) 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔶راوی می‌گفت : 🕊رزمنـده هایی را این #رودخانه با خود بُرد پس اینجـا #ارونـــد نیست ... 🌷دستانت را ب
! 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 هنگام عبور از به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از ، دهان و پر از شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به کردن بودند. اما چون می دانستند که با یک ی کوچک هم لو رفته و نیرو ها به می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا نکنند. 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 چون وضعیت شد، ماجرا را با در میان گذاشتیم ایشان داد: اگر شده خود را کنید اما سرفه نکنید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چون یک لشکر را خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را کردیم. در پی این چنان تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم است...💔😔 که دچار شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند.😔 در شرایط و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. 🍂🍃🍂🍃🍁 این بار رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر بمانید و بی صدا شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد😔😔 می دانستیم که صدور چنین برای چقدر است. اما این را هم می دانستیم که هستی و نیستی یک پیروزی یک در میان است. 🌙🌙🌙🌙🌙🌙 اما با این همه در سینه های ما شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار ی شده بودند با خواهش و از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر بمانند و شوند! 🌺🌺 می دانم که بازگو کردن این چقدر و انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در و نشان دادن یک و روح بلند که برای از جان و مال و و یک ملت از هیچ دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این هستیم ......... به هر همه در بودیم تا راهی برای از این پیدا کنیم که در یک بر هم زدن تمام و همه ی ما و دشمن پر از هایی🐸 شد که نمی گذاشتند صدای ی نیرو ها ی ما به کسی برسد. 🕊🕊🕊🌾🌾🌾 انگیز بود و باور زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای هایی شد که تردید ندارم به یاری ها و هایی شتافته بودند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 که برای یاری در برابر آن سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به خود بگذارند همان بود که اعجاز به بی بی (س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه (ع) را در یافتیم و بار دیگر را سپاس گفتیم که ما را در صف خاندان عصمت و قرار داد 🌾🌾🌾🌾🌾🕊🕊🕊🕊🕊 🕊 یاد شهدا غواص با ذکر صلوات 🕊 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊 #رازکانال‌کمیل.... حکایت حماسه رزمندگان #گردان‌کمیل و #شهیدابراهیم‌هادی در فکه.🕊❣ کاری از گروه
✨🕊 .... این‌قسمت: 🌷 ••••• هوا تاریک شد. ابراهیم هادی، این‌بار اذان مغرب را با صدای دل‌نشین تری گفت. اصحاب عاشورایی سیدالشهدا علیهم‌السلام نیز با معرفتی دیگر اقامه نماز کردند. بچه‌ها با این‌که تعدادشان کم بود و وضعیت مناسبی نداشتند بازهم می‌خواستند به دل دشمن بزنند. اما تنها مانع، نداشتن سلاحی مناسب و مهمات بود. و این شده بود خوره روحشان! تنها سلاحی که داشتیم، کلاشینکف و دو قبضه آرپی‌جی بود، آن هم با مهمات بسیار کم. مهمات ما آن‌قدر کم بود که حتی بچه‌ها توی خاک هم به دنبال چند فشنگ می‌گشتند! یک تیربار بدون فشنگ و از کار افتاده هم در کانال بود که عملاً فایده‌ای نداشت. روزهای گذشته در کانال آرپی‌جی و نارنجک وجود داشت و بچه‌ها با همان مقدار مهمات، جلوی دشمن را می‌گرفتند. اما الان فقط چند فشنگ کلاشینکف برای بچه‌ها مانده بود و چند راکت آرپی‌جی که دستور داده بود برای شرایط خاص نگهداری شود. ابراهیم بچه‌هایی که هنوز تاب و توان داشتند را صدا کرد. در تاریکی شب آن‌ها را مخفیانه به بیرون فرستاد. به آن‌ها گفت تا در اطراف کانال، شهدا و جنازه های بعثی را بگردند و مهمات، آب و آذوقه ای اگر وجود داشت، به داخل کانال بیاورند. برخی جان خود را در این راه دادند و دیگر به کانال برنگشتند. بعضی مقداری آب و مهمات می آوردند و بعضی از بچه‌ها که توانایی شان از بقیه بیشتر بود برای آوردن مهمات و آب، حتی تا نزدیکی نیروهای خودی هم پیش رفتند. آن‌ها به راحتی می‌توانستند خود را به نیروهای خودی برسانند و دیگر به کانال برنگردند اما نیروی قدرتمند دیگری در کانال دست و پایشان را بسته بود. وفا و معرفت، چنان با گوشت و خونشان آمیخته بود که پس از تحمل رنج‌های فراوان، با همان تعداد اندک فشنگی که پیدا کرده بودند، دوباره به کانال بازمی‌گشتند و با سختی‌هایش می‌ساختند. بچه‌هایی که برای آوردن مهمات و یا آب و آذوقه، هر از چند گاهی در دل شب به میان کشته‌شدگان می‌رفتند، صحنه‌هایی دل‌خراش می‌دیدند که تا مدت‌ها آزارشان می‌داد. آن‌ها در بسیاری از مواقع مجبور بودند پیکر دوستان شهیدشان را وارسی کنند تا شاید چند عدد فشنگ و یا قمقمه‌ای آب بیابند. بعضی وقت‌ها نیز در بین راه مجروحانی را می‌دیدند که با دست و پاهای قطع شده دست به دامان آن‌ها می‌شدند و جرعه‌ای آب طلب می‌کردند. در چنین مواقعی شرم و خجالت، خوره‌ای بوده که تا مدت‌ها به جان بچه‌ها می‌افتاد و آن‌ها را ذره‌ذره آب می‌کرد. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💫 ⭕ *چه کسی را انتخاب کنیم*؟ جواب را از رئیس مذهب شیعه امام جعفرصادق علیه السلام دریافت کنیم: شخ
سلام بر ابراهیم🖐🏻😍 یادمان نمیرود زمانی که خادم حریم سلطان طوس بودی ،دربهای اتاقت را باز می گذاشتی تا دردمندان بتوانند با خیال راحت حرف دل شان و درد و دل شان را با تو بگویند. یادمان نمی رود آقا …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#فکه #کانال_کمیل
🌷شهید ابراهیم هادی 🍂 شهید دفاع مقدس 📝 🔸پهلوان بسیجی هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه و ستاره ورزش کشتی کشورمان است؛ او در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛ ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد. 🔹و سرانجام ابراهیم، در مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان کمیل و در کانال‌های فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در #۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید و این هم آخرین تصویر از پیکر پهلوان بسیجی شهید «ابراهیم هادی» در کانال فکه گرفته شده توسط تلویزیون عراق، که در نشریه هشت منتشر شده است. 🕊ابراهیم همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄