🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین (ع)
#همدان
🍂🌾🍂
🌷اهمیت شهر #بصره، که هدف اصلی استراتژی جمهوری اسلامی پس از فتح #خرمشهر به شمار می رفت، مهم ترین عامل در انتخاب این منطقه برای عملیات کربلای چهار بود. برای انجام عملیات #کربلای۴ ، مناطق #شلمچه، ابوالخصیب، ناحیۀ مقابل جزیرۀ #ام_الرصاص و جزیزۀ مینو انتخاب شد. این چهار منطقه از نظر مانور آتش و عقبه و پشتیبانی به یک دیگر وابستگی داشتند، از این رو هرکدام به یک قرارگاه سپرده شد. اما این عملیات به دلیل عوامل تاکتیکی و استراتژیکی مختلفی ناکام ماند. از جملۀ عوامل برجسته در ناکامی این عملیات عبارت است از:
🔸آگاهی #عراق از مکان و زمان عملیات که بیش تر مرهون اطلاعاتی بود که آمریکا به تلافی ماجرای مک فارلین در اختیار این کشور قرار داده بود و دوم تجربۀ دشمن از عملیات #فاو و عبور #غواصها از #اروند و نیز مسلح کردن زمین در محورهای حمله آن گونه که امکان مقابله با مهاجمان را برای آن ها فراهم می ساخت. این کتاب در قالب داستان، بازنویسی خاطرات رزمندگانی است که در عملیات #کربلای۴و۵ شرکت کرده اند.
از امشب قسمتهایی از این کتاب ارزشمند را در کانال قرار خواهیم داد، شاید نگاه پر مهر #شهدای_مظلوم_کربلای۴ شامل حالمان گردد...🌷
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
قسمت اول
💧 #وقتی_دستورمخابره_شد...
🌺 راوی: #سعیدحاج_اسفندیاری
🍃💦
🌷آخرهای سال ۶۵ بود. باهم هم محلی های هم سن وسال تصمیم گرفتیم برویم جبهه.☺️
خودمان را معرفی کردیم , شدیم از نفرات سپاه حضرت رسول(ص).
لشکر پدرو مادردار بزرگی از #آب در آمده بود. خیلی ها اسم نویسی کرده بودند. توی هر شهرستانی واحد اسم نویسی سپاه حضرت محمد(ص) نیرو می گرفت. گفتند همه ی نیروهای سپاه حضرت محمد(ص) بیایند #تهران. وعده گاهمان استادیوم آزادی بود. همه از گوشه و کار کشور خودشان را رساندند.
استادیوم آزادی پر شد از بسیجی. همه پیشانی بند
" یامهدی" ،" یاحسین"،"الله اکبر"و"سپاهیان محمد" داشتند. لبخند به چهره ها نوید پیروزی می داد. این حضور خودش نمایش جالب و باشکوهی از قدرت لشکر اسلام بود.
آیت الله #خامنه_ای و آقای هاشمی رفسنجانی برایمان صحبت کردند. آخرسر هم #صادق_آهنگران نوحه خواند و ما سینه زدیم.
برای اموزش واعزام به پادگان های نظامی , تقسیم شدیم. من و دوستام و عده ی دیگری از بچه ها افتادیم پادگان #پرندک تهران.
دوره اموزشی کوتاهی را انجا گذراندیم . باید از نو تقسیم میشدیم و به گردانهای مختلف می رفتیم.
برای اینکه برویم به لشکرهای دلخواهمان , قصد کردیم انفرادی اعزام بشویم.
من و دامادمان برای یکی از لشکرهای #همدان برگه ی اعزام گرفتیم و از #لشکرانصارالحسین(ع) همدان سر در اوردیم.
برگه و فرم بسیج را پر کردیم و در یکی از گردان ها جاگرفتیم.
یک ماه قبل از عملیات #کربلای۴ در دزفول , حول وحوش #رودخانه_دز تمرین را شروع کردیم.
باید از لحاظ جسمی و روحی ساخته و پرداخته میشدیم. در این یک ماه برنامه های جورواجوری را تجربه کردیم. در کلاس های شبانه قران می خواندیم. برنامه های رزمی و تاکتیک ها را مرور میکردیم. بعضی شب ها رزم شبانه داشتیم و مهارت ها را مرور میکردیم. یک ماه قبل از عملیات اینطور گذشت...
🍃
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت دوم
💧 #موج_اول_بعدازغواصان
🌺 راوی: #خلیل_احمدوند
🍃💦
🌷 گردان ما برای عملیات #کربلای۴ آماده بود.
دوسه ماه اموزش دیده و ورزیده شده بود. #حاج_ستارابراهیمی تو منطقه مسئول دسته ها را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. اول از حمله و عملیات گفت و کاری که پیش رو داشتیم. بعد هم حرف های خودمانی و سرانجام کلام آخر را درمیان گذاشت. لابه لای حرفهایش گفت که شاید اینجا آخرین دیدارمان باشد و دیگر همدیگر را نبینیم. دست آخر حلالیت خواست و همه را حلال کرد.
بچه ها طور دیگری شده بودند. انگار هیچکس مال خودش نبود. بعداز حاج ستار , فرمانده لشکر صحبت. امیدپیروزی داد و بعد برای عملیات حرکت میکنیم.
ما موج اول بودیم. پشت سرِ #غواصها که می زدند به خط باید وارد عمل می شدیم. از مقر که راه افتادیم , بعد از پیاده روی کوتاهی رسیدیم به ساحل خودمان. سوار قایق ها شدیم. طبق قول و قرار باید خیلی زود می زدیم به خط , ولی چون دشمن مقاومت کرده بود مجبور شدیم حدود پنج ساعت در قایق ها , لب ساحل بمانیم , در این مدت , در هوای تاریک , هواپیماهای عراق ساحل #اروند را بمباران میکردند. بااینکه مشخص بود از چندی پیش از حمله مان باخبر بودنذ و با آتش سفت و سختی هم تهدیدمان میکردند , اما به خواست خدا تلفاتمان کم بود.
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت سوم
💧 #بسوی_چراغ_سبزدرآبهای_شیمیایی...
🌺 راوی: #کاظم_درفشلو
🍃💦
🌷همراه #بسیجی ها اسم نوشتیم آمدیم به جبهه ی جنوب.
بردنمان طرف های #سدگتوند برای آموزش. فرماندهان برنامه های آموزشی را مو به مو پیاده میکردند. سخت میگرفتند تا نیروهای پرنفس و آب دیده ای تحویل بدهند.
روزهای آخر آموزش از ما امتحان گرفتند؛ هم تئوری وهم عملی. اکثر بچه ها قبول شدند و دوره ی چهل روزه ی آموزش گذشت. برگشتیم پشت خط ورفتیم به آبادان. من جزو تیم #غواصی گردانی از #لشگرانصار بودم. چیزهایی هم از #تخریب یاد گرفته بودم و قرار بود به موقع اش با بچه های تخریب و انفجار کار دست عراقی ها بدهیم.
چندروز را با تمرین مرور مهارت های گذشته سر کردیم تا خبر عملیات را آوردند.
سینه زنی ونوحه خوانی تا دوشب دیگر ادامه داشت. همه برای شروع حمله لحظه شماری می کرند.
شب عملیات قبل از اینکه دست به حرکتی بزنیم ،حمله ی هوایی دشمن را تجربه کردیم. یکی از اسکله های گردان ها را زدند وپشت بندش منطقه را شیمیایی کردند. اما باد نگذاشت گازهای شیمیایی دوام چندانی داشته باشند.
بچه ها پس ننشستند. تیم شش نفره انفجار با ماسک و لباس غواصی آماده شدند، بنا بود اگر بچه ها نتوانستند خط را بگیرند و خواستند از نخلستان آن طرف دست به کار شوند ما کمک شان باشیم.
فرمان دادند موتور قایق ها را روشن کنیم. برخلاف معمول این دفعه باید با سروصدا ترس به جان عراقی ها می انداختیم. قایق ها درجا گاز می دادند.صدای موتورها توی منطقه می پیچید.اول بایدبچه های تخریب با اطلاعاتی ها می زدند جلو و معبر باز می کردند، علامت گذاری می کردند تا باقی گردان بتواند دنبالشان برود وبه آن ها ملحق شود.
گفته بودند «یک چراغ زرد و یک #چراغ_سبز با فاصله ی کمی از هم روبه روی شماست ؛ کاری به چراغ زرد نداشته باشید ، بروید سمت چراغ سبز...»
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت چهارم
💧 #پیمان_خون
🌺 راوی: #مصطفی_روحی
🍃💦
🌷بعضی از بچه هایی که دوست داشتند در عملیات شرکت کنند ، دوره شان چهل وپنج روزه بود.
بعضی ها هم برگه ی ماموریت سه ماهه داشتند.
با این حال وقتی دوره های آموزش ضروری به درازا می کشید ومدت مأموریت شان تمام شد ،حرفی ارتسویه ورفتن نمیزدند.
اگر دوره ی چهل وپنج روزه می شد سه ماهه ،دم نمی زدند و انتظار روز حمله را می کشیدند.
وقتی #حاج_ستار بچه های گردان را جمع کرد ، هیچ کس سرازپا نمی شناخت. همیشه همین طور بود.
به روز عملیات که نزدیک می شدیم ؛بچه هادست شان را #حنا می گذاشتند.
شاد وسرحال بودند وبگو وبخند وشوخی بیشتر می شد. شب ها هرکس گوشه ی ساکت و دنجی گیر می آورد وبا خودش وخدای خودش خلوت می کرد.
بچه ها جنگی آماده شدند. باماشین بردندمان به منطقه. فرمانده لشگر ، #حاج_آقاکیانی ،از روی نقشه وماکت آنجاهایی را که عمل می کردیم ،نشان مان داد و توجیه شدیم. بعدرفتیم پای کار. منتظرشنیدن فرمان بودیم که حمله را شروع کنیم وبرویم برای پشت گرمی بقیه.
فکر وذکر بچه ها حمله بود وپیروزی. کسی فکرنمی کرد بیایند بگویند برنامه ی حمله تغییرکرده ونباید از اینجا شروع کنیم. بگویند باید به نقطه ی دیگری برویم. این را که شنیدند با خواهش وتمنا خواستند از همان جا برویم سروقت دشمن. فرماندهان برایشان توضیح دادند و راضیشان کردند که برگردند. موقع برگشتن پیش خودمان حساب کردیم الان است که با برگه ی تسویه حساب پیدایشان بشود و بخواهند که بروند به شهر هایمان. اما نیامدند. پی جو که شدیم ،دیدیم دسته جمعی برگه ای نوشته اند وبا #خون خودشان آن را #امضاء کرده اند. باهم عهد بسته بودند تا آخر باستند و پیروزی را ببینند ،یا اینکه #شهید بشوند.
برای همین تا آخر #کربلا۵ ایستادند...
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت پنجم
💧 #تنهایادبود
🌺 راوی: #علی_اصغرطالبی
🍃💦
🌷بعد از بمباران سد
« #گتوند» وقفه در کار افتاد.
بمب های خوشه ای سه نفر از بچه های #غواص را #شهید کرد.
(شهیدان:رضاحمیدی نور، محرابی و پولکی)
بیست ویکی ،دونفر مجروح شدند ویک نفر قطع نخاع شد.
زخمی ها را برای مداوا فرستادند به بیمارستان. تعدادی از بچه ها هم رفتند مرخصی. یک هفته بعد هرکس که توانست برگشت. نیروهای تازه نفسی هم جاب خالی زخمی ها را پر کردند. همان روز اول تمرین آقای #مطهری بچه ها را دست چین کرد و جمع غواص ها یک دست شد.
بعضی ها در #عملیات بیست شهریور جزیره ی #مجنون هم شرکت کرده بودند وتجربه ی بیشتری داشتند. تمرین وتلاش شروع شد. با اینکه هوا سرد بود وسرمای آب گزنده ،تمرین ها سرجای خود منظم ومرتب باقی بود. بچه ها به هم روحیه می دادند و با کارهایشان خستگی را ازتن بقیه در می کردند. اوقات بیکاری به استتار و اختفا ی سنگرها و جاهایی که تو چشم میزد می گذشت.
گل روی دم ودستگاه ها وسلاح های سنگین می مالیدند و سنگر ها را پوشش می دادند ؛طوری که إنگار نه انگار آن دوروبرها سنگری هست وتشکیلاتی. هرکاری از دستشان بر می آمد میکردند. ابا نداشتند از کارهای کوچیک. تو جمع خودشان همه با هم جوش خورده بودند. باهم عهد کرده بودند تا وقتی میخواهند بروند عملیات.
صبح ها زیارت #عاشورا وشب دعای #توسل شان ترک نشود. نمازجماعت هم که جای خودش را داشت. توی مسجد غذا میخوردند وهمان جا برنامه های دیگر را راست وریس میکردند. چند نفر خادم در تهیه ی غذا وپخش جیره کمک می کردند. این شکلی بود که همه با هم ایاغ شده بودند. اگر یک دونفر سرغذا غایب بودند بقیه دست پیش نمی بردند و منتظر می شدند تا همه بیایند وبا هم دور هم غذا بخورند. نیمه های شب می رفتند به جایی که از پیش ساخته بودند. جمع می شدند ونماز شب می خواندند. تاریک و روشن هوا ،توی مسجد زیارت عاشورا به پا بود. خلق وخو وکار های رزمندگان همین بود تا قبل از عملیات.
بعد رفتیم منطقه.
#حاج_آقاموسوی «امام جمعه ی #همدان» برای همه صحبت می کرد. به غواص ها گفت شما مثل #جعفرطیار هستید! بال درمی آورید و پیش مولایتان می روید !
شمایید که پیش ازهمه ،خطر را به جان می خرید ونوید فتح می آورید !
آخر سر سینه زدند ونوحه خواندند. فردا شب ،شب حمله بود. هیچ کس دوست نداشت وقت را بی خود هدر بدهد. هرکس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی می نوشت. صبح ،دسته جمعی زیارت عاشورا خواندند. شب ،دعای توسل پرسوزی راه انداختند. برای یادگاری نواری راهم پرکردند و گفتند که یادگارقبل از عملیات است. دست آخرشروع کردندبه سینه زنی ونوحه خوانی. آن قدر روحیه گرفته بودند که صدای گلوله ی توپی را که آن نزدیکی ها منفجر شد نشنیدند. باهم روبوسی کردند و با خنده و شوخی دست به شانه ی همدیگر زدند والتماس دعا خواستند.
#شهیدعبادی_نیا حدیثی گفت. بعد برای آنکه همه دلشاد باشند ،حکایتی از ملانصرادین تعریف کرد.
بچه ها این طور به استقبال حمله رفتند. توی آب ،زیارت عاشورا میخواندند. سوره های #قرآن وآیة الکرسی از لبشان نمی افتاد.
#با_اینکه_عملیات_لو_رفته_بود_خط_را_شکستند.
بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از #سیم_های_خاردار و میدان های #مین گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند وتا صبح که دستور برگشت رسید ،خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصد متری را سر پا نگه داشته بودند و بقیه هم #شهید شده بودند.🌹
💔 #تنها_یادبودمان از آن ها ،نوار زیارت عاشورا ودعای توسل #شب_آخر بود.
همان یادگار ماندگار #کربلا۴...💔🌾
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت ششم
💧 #تکه_های_مبهم_یک_پازل
🌺 راوی: #خلیل_افشاری
🍃💦
🌷روی عملیات #کربلا۴ ،خوب کار شده بود.
تجربه ی عملیات های قبل مثل #فتح_المبین ، #بیت_المقدس ، #والفجر۸، #رمضان و #محرم از نظر حفاظتی هم حواسمان را جمع تر کرده بود و آب دیده تر شده بودیم.
به همه ی نیروها کارت تردد داده بودند و رفت وآمد بدون کارت مشکل بود ،سخت می گرفتند. از آن طرف هم عراقی ها کمین کرده دنبال سرنخی بودند تا سروگوشی آب بدهند وچیزی دستگیرشان بشود. هر ده پانزده روز یک بار مانوری می دادند و تقلایی می کردند تا نشان بدهند که خواب نیستند. آشکارا از حمله و عملیات می ترسیدند ومی دانستند که تلفات سنگینی روی دستشان می گذاریم. آن جا برایشان خیلی مهم بود. شبه جزیره ی #فاو را گرفته بودیم وآن ها به شدت نگران #بصره بودند. شک نداشتند که اگر دست به حمله بزنیم ،بی بروبرگرد هدفمان بصره است. ترسشان از همین بود. دستشان آمده بود که ایران هر سال یک عملیات پدرومادر و وسیع در برنامه دارد. حاضر بودند به هر قیمتی شده ،سراز کارمان دربیاورند.
همه ی نیروهای آموزش دیده و سراپا آماده ی حمله بودند. مأموریت #گردان۱۵۴ «گردان حضرت علی اکبر (ع)»پشتیبانی از #گردان۱۵۵ بود. می شد گفت که (گردان احتیاط حضرت علی اکبر«ع» بودیم.)
فرمانده ی گردان ما
« #زرگر»بود وفرمانده (گردان حضرت علی اکبر «ع») #حاج_ستارابراهیمی بود.
یکی دو روز قبل از حمله با ماکت ونقشه ،منطقه را شناختیم و توجیه شدیم. #شب_چهارم_دی_ماه سال #شصت_وپنج در #خرمشهر بودیم. #خط_شکنها رفته بودندوپشت سر آن ها گردان ۱۵۴ راهی شده بود.
🌾 پای بی سیم بودیم ومنتظر پیام حرکت. هیجان داشتیم که زودتر دست به کار شویم و برویم کمک بقیه. سکوت بی سیم نشان می دادعملیات به مشکل برخورده است.
نمازصبح را پای بی سیم ها خواندیم. خبری نشد ،تا اینکه آمدند وگفتند باید بریم #شلمچه. گفتند«دشمن سرش از این طرف گرم است ،باید ضربه ی کاری را از آنجا به او بزنیم!»
بعدها فهمیدیم عراقی ها از همه چیز خبر داشته اند. حتی می دانسته اند که با چند نفر نیرو می خواهیم برویم به جنگشان. بعضی ها می گفتندکسانی در این وسط #خیانت کرده اند ونقشه را به عراقی ها فروخته اند. از طرفی ،حرف های دیگری هم به گوشمان رسید وقضیه بیشتر برایمان روشن شد. چون آن جبهه خیلی برایشان مهم بود و می خواستند هر طور شده بصره را حفظ کنند ،حاضر به هر کاری شده بودند. شرق وغرب هم طبق معمول کمکشان کرده بودند. دستگاه های #استراق_سمع مدرنی در اختیارشان گذاشته بودند.
پیام ها وخبر های مارا بی مشکلی می شنیده اند ، #رادار های «رازیت» پیشرفته هم همه ی حرکت ها ورفت آمد نیروهای مان را ثبت می کرده اند. تردد خودروها وتدارکاتمان را می دیده اند.
🍃با همه ی اینها ،عراقی ها در دو خط اول تا دندان مسلحشان ،موقع حمله تاب نیاوردند وجا زدند. بچه ها با همان تعداد کم از پس آن ها بر آمدند و زهر چشم گرفتند. همین بود که ماتشان برده بود و انگشت به دهان مانده بودند!
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻰ ﺗﻮ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﺟﺎﻧﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﮔﻬﻰ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺟﺎﻧﻔﺮﺳﺎ، ﮔﻬﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪﻣﺼﻨﻮﻋﻰ .. 🌹 #شهیدنادرعباد
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت هفتم
💧 #جای_خالی_او
🌺 راوی: #کریم_مطهری
🍃💦
🌷هفده هجده ساله بود. چهره ی آرام وجذابی داشت. خوش برخورد ومهربون بود. مدتی در قم درس می خواند. هر وقت احساس خستگی می کرد و خبری از حمله وعملیات می گرفت فی الفور سر و کله اش توی منطقه و جبهه پیدا می شد.
اسمش را گذاشته بودیم«ساعت!»
هر وقت موتور برق روشن می شد می دانستیم وقت نماز صبح است. زودتر از همه بیدار می شد و نماز شب می خواند وبرای اذان صبح موتور برق را روشن می کرد ،جثه ی بزرگ و درشتی نداشت ،اما تو آموزش ها پر طاقت بود و با چالاکی و قدرت ،خودی نشان می داد. زبر وزرنگی اش را همه قبول داشتند.
در #عملیات قرار بود بچه ها سلاح های سازمانی با خودشان ببرند و توان خودشان را بسنجند. دیدیم او «کلاش» را زمین گذاشت و «آرپی جی» خواست.
آرپی جی زیادی برایش بزرگ بود و به قد وقواره اش نمی خورد. با اینکه همه قبولش داشتند. پیشنهاد کردند آرپی جی را بگذارد کنار. آرپی جی و موشک های سنگینش را باید کسی برمی داشت که هیکل دار می بود. کار با آرپی جی راحت نبود و شوخی بر نمی داشت. آرپی جی زن نباید از لحاظ بدنی کم می آورد. اما او زیر بار نمی رفت. می گفت «آرپی جی مرا خسته نمی کند! من آرپی جی را از پا می اندازم !» صحت این ادعا را در تمرین ها به همه مان ثابت کرد و حرفش را به کرسی نشاند. از مردانگی وغیرتش حظ کردیم. دیدن او به همه روحیه می داد.
شب عملیات همه جا بود. سنگرها و لانه های تیر بار و دوشکا بود که با موشک های آرپی جی او می رفت هوا. راستی راستی عراقی ها را ذله کرده بود. وقتی دستور برگشت گرفتیم وآمدیم عقب ، پیداش نکردیم. پرس وجو کردیم و فهمیدیم که به آرزویش رسیده است.
او #شهید شده بود وجنازه اش همان طرف مانده بود.🌹
از ته دل خواستیم همه مان را شفاعت کند.
او
« #شهیدنادرعبادی_نیا»بود...
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت نهم
💧 #معلم
🌺 راوی:حسین قهرمانی مطلق
🍃💦
🌷با فروتنی گفته بود پیش از اینکه بیاید جبهه، معلم بوده است.
بچه ها « #محمدعلی» صدایش می کردند. تازه داماد شده بود. تنها فرزند خانواده اش بود تکیه گاه آن ها. وضع مادی خوبی داشت و از نظر خانه وزندگی کم کسری نداشت. آمده بود جبهه وسختی ها را به جان خریده بود. گهگاه به خانواده اش سری می زد وباز بر می گشت. می گفت «نذر کرده ام تا وقتی جنگ هست ومن زنده ام توی جبهه باشم!»
افتادگی وخونگرمی اش او را در دل همه جا داده بود و نذرش روی خیلی ها تأثیر گذاشته بود. شب عملیات وقتی یکی از زخمی ها زیر آتش های دشمن مانده بود ،او زودتر از بقیه داوطلب شد و زخمی را نجت داد. او را برد به سنگر زخمی ها وبه گلوی تشنه اش آب ریخت وخواباندش. وقتی از سنگر بیرون آمد ، گلوله خمپاره ای کنارش منفجرشد وترکش گلوله اورا #شهید کرد. همان جا بود که خیلی از بچه ها با او هم قسم شدند تا نذر معلم اخلاقشان را به جا بیاورند.
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت دهم
💧 #تورنجات
🌺 راوی: #اکبرعلی_آبادی
🍃💦
🌷 #شب_عملیات گفتند ما باید از طرف جزیره ی
« #ام_الرصاص» خط را بشکنیم.
#غواصها زدند به #اروند.
به #سیم_های_خاردار توپی و #خورشیدی_ها نزدیک شده بودیم که سروصدا ی عراقی ها بلند شد.
مکث کردیم وگوش خواباندیم. فکر کردیم با نیروهای خودشان هستند. به ده متری شان که رسیدیم بنا کردند به تیراندازی...
جای ما را پیدا کرده بودند و گرفته بودنمان زیر آتش.
از دسته ی یازده نفری ما بیشتر بچه ها #شهید شدند. فاصله مان با عراقی ها کم بود و بی حفاظ زیر تیرشان بودیم. آن هایی که مجروح شده بودند رفتند سمت ساحل دشمن.
شب تیره وتاریکی بود. عراقی ها راه را بستند و ما را گرفتند. من زخمی شده بودم. همه را کشاندند توی کانال وبستنمان به رگبار ،می خواستند همان جا همه را سربه نیست کنند. از گلوله هایی که به طرفمان شلیک کردند یکی به پای من خورد. تا مدتی بالای سرمان بودند و رفتند. کج افتاده بودم کنار دیواره ی کوتاه کانال. صدای رفت وآمد عراقی ها را می شنیدم که بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم ساعت نزدیک پنج بعداظهر بود. یک روز ونیم توی کانال بی هوش بودم. نگاه به دورو برم کردم. میان شش ،هفت شهید افتاده بودم وخون دوروبرم ،روی زمین خشک شده بود. دم غروب تصمیم گرفتم از مسیر آب برگردم. لباس غواصی و جلیقه ی نجاتی که تنم بود می توانست کمکم کند تا راحت تر خودم را روی #آب نگه دارم. بسم الله گفتم و زدم به آب. کمی که دست و پا زدم ضعف شدید بدن ،خودش را بیشتر نشان داد. جریان تند آب اروند بر زور من چربید و از تک وتا افتادم. نیمه بی هوش بودم که حس کردم روی آب هستم وجلوتر نمی روم. مدتی طول کشید تا فهمیدم که افتاده ام توی تور. در مرز #فاو - کویت تور بلندی از زیر آب رد کرده بودند تا جسد هایی را که توی رود می افتند نروند زیر آب و وارد #خلیج نشوند. من توی تور گیر کرده بودم. اما «لا وژاکت» غواصی روی آب نگهم داشته بود. پنج شش ساعت به این شکل تو آب بودم تا پیدایم کردند. مرا به پشت جبهه منتقل کردند. قبل از اینکه سوار هواپیمایم کنند از حال رفتم. به هوش که آمدم خنکای لطیف بالشتی را زیر سرم شناختم. توی بیمارستانی در #تهران بستری بودم.
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت یازدهم
💧 #جان_های_پهلوانی_جان_های_پاک
🌺 راوی: #مرتضی_نادرمحمدی
🍃💦
🌷با خودشان سیم چین داشتند و سرنیزه. به ندرت چیزی بیشتری می بردند. ولی وظیفه شان از همه ی ما مهم تر ومشکل تر بود. در همه ی عملیات ها راه باز می کردندو قبل از همه جانشان را به خطر می انداختند. جلوتر از همه به خط دشمن می زدند و به بقیه روحیه می دادند. بعد از آن که بقیه ی رزمندگان توی منطقه پخش می شدند و می جنگیدند ،آن ها هم بیکار نمی نشستند، می آمدند دوش به دوش نیروهای تازه نفس مبارزه می کردند. بعضی از آن ها از بقیه خبره تر بودند و کارهایشان همه را انگشت به دهان می گذاشت. با اینکه از نظر هیکل و جثه کوچک تر بودند ؛ تلاششان زبانزد بود!
🌾قبل از #کربلای۴ با نیروهای غواص و #تخریب در کنار #اروند و حوالی #فاو تمرین می کردیم ؛ فوت وفن رزم وتاکنیک های جنگی را مرور می کردیم. کسانی بودند که قد وقواره شان مناسب کار های سنگین #غواصی نبود ،ولی با پشتکار و علاقه ،حرفی برای گفتن نمی گذاشتند و دستمان را بستند. #عبدالله_محمدی از این جور رزمندگان بود. بسیجی بود و لهجه ی شیرین #همدانی داشت. با اینکه سنی ازش گذشت ،تیز وچابک بود، ریز نقش و ترکه ای بود.
خودش را هر طور بود میان غواص ها جا کرده بود. کارهای سبک تری به او پیشنهاد می کردیم ولی قبول نمی کرد. در تمرین ها وقتی از #آب بیرون می آمدند و می لرزید. سرما زودتر از دیگران بدن نحیفش را آزار می داد. لب هایش از سرما سیاه می شد و صورتش کبودی می زد ،با این حال حرف ،حرف خودش بود. از پس مأموریت هایی که به او محول می شد خیلی خوب بر می آمدو ما می ماندیم که چه بگوییم.
#شب_عملیات سر از پا نمی شناخت. زودتر از بقیه حاضر می شد و همراه دیگران حمله را شروع می کرد. خط که شکست و بچه ها سرازیر شدند توی خاک دشمن ،با گلوله ی خمپاره ای به #شهادت رسید. حتی جسدش را پیدا نکردیم.❣
🌹 #رضاحق_گویان محصل و اهل #همدان بود.
با اینکه پهلوهایش درد می کرد و محیط مرطوب برایش خوب نبود ،باید توی گروه #غواص ها و تخریب چی ها دنبالش می گشتیم. اصرار داشت که کارهای سخت را به او بسپارند. با این که ریز نقش بود ،کارهای سنگین دیگران را به گردن میگرفت. سرش درد می کرد برای این جور کارها. وقتی تمرین تمام می شد و لباس #غواصی را در نیمه های شب بیدار بود. با شال پشمی دور کمرش کنار آتش می نشست و چیز هایی زیر لب زمزمه می کرد. صبح روز بعد هم با شروع تمرین ها اولین نفر بود. او هم در عملیات #کربلا۴ شهید شد و به آنچه که میخواست رسید...🌹
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365