eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣ فراموش نمے ڪنم. یڪ بار حضرتــــ آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید. آن موقع احمدآقا در سنیــــن نوجوانے بود. بعد به حجت الاسلاݦ حاج حسیــــــن نیرے ( برادر احمدآقا ) گفت : ⚫️ من به حال و روز این جوان #غبطــــہ مے خورم❗️ 2⃣ آیت الله حق شناس در تشییع جنازه شهید نیری فرمودند : ⚫️ بروید در این #تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمدآقا پیدا می کنید⁉️ 🌱 شهیدے که بین زمین و آسمان نماز خواند❗️ 🌿🍂🍃🍁💟🌿🍂🍃🍁💟🌿🍂🍃🍁 رمان زیبای #عارفانه👇
💖(فوق العاده زیبا) 4⃣ 🌿 «تویی که نمی شناختمت»🌿 این گـــــل پــر پـــــر از کجا آمده از سفـــــر کربـــــ و بـــــلا آمده امروز سوم اسفند سال 1364 است. جمعیت این شعار را میداد و پیکـــــر شهـــــید را از مقابل منزلش به سمت مسجد امین الدوله حرکت داد. بعد هم از مسجد به همراه جمعیت راهی بازار مولوی شدیم. ✨✨✨✨✨ جمعیت که بیشتر آنها از جوانان مسجــد وشاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریــــــه میکردند و طاقت از کف داده بودند. من مدتی بود که به خدمت حضرت آیت الله الحق، حاج آقا حق شناس این استاد اخلاق و سلوک می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم. ✨✨✨✨✨ سال ها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم. شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته،برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم. مراسم تشییع به پایان رسید. پیکر شهـید را به سوی بهشت زهرا(س)بردند .من هم همراه انها رفتم. ✨✨✨✨✨ در آنجا به دلیل اینکه شهــــــــــید در حین نبرد به شهادت رسیده بود،بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آماده‌ی تدفین شد.. چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهیـــــد چمران،برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهره‌ی شهید را ببینم.. درب تابوت باز شد.چهره‌ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.شاداب و زیبا بود. ✨✨✨✨✨ گویی به خواب عمیقی فرو رفته❗️ اصلا چهره‌ی‌ یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت. تازه دوستان او میگفتند:از شهــادت او شش روز میگذرد ‼️ دست این شهید به نشانه‌ی ادب روی سیـــــنه اش قرار داشت!! یکی از همرزمانش میگفت..... ...
🔴روابط عمومی سپاه پاسداران زمان دقیق تشییع و خاکسپاری سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی را اعلام کرد 📣مراسم تشییع پیکر این فرمانده دلاور جبهه مقاومت و همرزمانش، در جوار بارگاه منور و ملکوتی علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در مقدس صبح روز (۱۵ دی ماه) 📣 مراسم تشییع شهدا در ، صبح روز (۱۶ دی ماه) 📣آیین تشییع و خاکسپاری سردار سرافراز و سرباز ولایت در صبح روز شنبه (۱۷ دی ماه) 🔺 جرئیات بیشتر متعاقبا به آگاهی ملت قدرشناس و شهیدپرور ایران اسلامی رسانده خواهد شد.
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۲۸ 🍃🌸 🍂🕯 آنشب من و مادر علی تب و تاب دیگری داشتیم. خواب به چشممان نمی آمد. دم صبح مادرعلی سراس
۲۹ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (همرزم شهید) 💠 🍂❣ 🦋 را در ستاد پشتیبانی جنگ دیدم. لاغر و قد بلند بود. رنگ و رویی نداشت. گفت:من هم می توانم کمک کنم؟ نگاهش مرا گرفت. مظلوم به نظر می رسید. گفتم:چرا نتوانی؟ وارد جمع ما شد. اما دستپاچه بود. یا فکر میکرد جای او بین ما نیست و یا غریبی میکرد.❤️ نوجوانکی بود. ۱۲-۱۳ ساله به نظرمی رسید. یک لباس ساده پوشیده بود. فرصت نداشتم از کس وکارش بپرسم ولی متوجه شدم که باید از خانواده محرومی باشد. توی چشمانش هزار هزار حرف نگفته وجود داشت. آن روز فکر نمیکردم رابطه بین ما آنقدر محکم شود که علی من را صدا کند. یکدیگر را دوست داشتیم. علی بچه ای کاری بود. اگرنبود نمیتوانست در ستاد دوام بیاورد. ما روزی ۲۰ ساعت کار میکردیم و باز می دیدیم خروار خروار جنس آماده نشده. کارمان را از روز اول جنگ شروع کردیم و پشت بلندگو مردم را باخبر کردیم تا به جبهه کمک کنند. یک گروه ۵_۶ نفره بودیم. بعدها جمع ما توسعه پیدا کرد. سرم درد میکرد برای اینجور کارها.. سال ۳۳ یک بیمارستان ساختیم برای مسلولین. سال ۴۲یک درمانگاه ساختیم. توفیق آستان بوسی امام رضا(ع) را داشتیم و آمدیم و سالی که در طبس زلزله آمد، خودمان را رساندیم به مردم آنجا. دیدم گونی روی کولش گذاشته و دارد به داد مردم می رسد. این برای من درس عبرتی بود و خدا را شکر کردم. وقتی عراق حمله کرد، جوان بودم. بازاریی های با ما تماس گرفتند و پرسیدند:شما چه میکنید؟ قرارشد غذای گرم را آنها بفرستند و غذای سرد را ما. در کمترین فرصت ممکن مسجدجامع پر شد از اجناس اهدایی. سیل مردم از هرچه داشتند آوردند. 🍃روز سوم جنگ اولین کاروان جیره جنگی ما روانه جنوب شد. کنسرو ماهی، پسته، خرمای خشک، کشمش، آلو و قیسی و نان. اینها را بسته بندی کردیم برای یک رزمنده. ستاد جنگ در دوکوهه بود. خدا رحمت کند مسئول آنجا بود، وقتی جیره کرمان را دید، پسندید، خیلی پسندید؛ چون این غذاها بسیار مقوی هستند و دردسر کمتری هم دارند. 👇👇👇
2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞فیلمی از مکالمه بیسم شهید جنتی که توسط تکفیریان در حال شنود بود 🔺پیکر این شهید بزرگوار قرار است پس از دو سال دوری از وطن، در تشییع و تدفین گردد 🔺شهید مدافع حرم محمد جنتی اهل شهرستان شبستر آذربایجان شرقی و از فرماندهان تیپ زینبیون جبهه مقاومت اسلامی بود. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 ۴ ۸ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾هنوز حاج محسن توضیحش کامل نشده بود که خودرو فرمانده لشکر از دور آمد. انتظار آمدنش را داشتم اما نه در این شرایط و با این قیافه های خنده دار و گل مالی شده بچه ها...😧 خودروی لشکر نزدیک و نزدیک تر شد. به حدی که چهره فرمانده لشکر و معاونان او به خوبی قابل تشخیص بودند. تاخیر نکردم و با صدای بلند فریاد زدم: همگی با استتار کامل، لب ساحل به خط شن. به طرفه العینی از گوشه کنار باتلاق‌ها و نیزارها چهره های عجیب و نا آشنایی که تماماً با گِل پوشیده بود، نمایان شد. فرمانده از همان فاصله خیره نگاه میکرد که یکباره فریاد یکی بلند شد: اونجا رو نگاه گراز ،گراز وحشی!😨 جنب و جوشی در میان بچه ها افتاد و کمی دورتر در میان صدای شق شق نی ها، هیبت دو که چهار دست و پا می دویدند ظاهر شد و تکه های هویج را مثل پوزه در دهانشان جا داده بودند.🙃 این صحنه بیش از همه فرمانده لشکر را به خنده انداخت.😂 همه ساکت بودند. فرمانده جلوی صف ایستاد و به جمع سلام داد و نگاهی به و کرد و با صدای مهربانانه ای گفت: خدا قوت بچه ها.☺️ و باز هم جلوتر آمد و ستون را با یک چرخش سر بررسی کرد؛ اما انگار چیزی توجه اش را بیشتر جلب کرده بود. دندان ها از فرط سردی هوا به هم می خورد. مکثی کرد و ادامه داد: شما دو نفر قبلا توی شهر چه کاره بودین؟ ساکی و خدری با تأنی تکه های هویج را از دهانشان گرفتند و در حالی که هر دو می لرزیدند با هم پاسخ دادند: بودیم. پرسید چه رشته ای؟ ساکی سرش را پایین انداخت و نیم نگاهی به خدری کرد که من در میان حرف او دویدم و گفتم: ایشون بچه و سال سوم رو توی دانشگاه شهید بهشتی می خونند. آقای خدری هم میخونند توی . فرمانده سرش را پایین آورد ، آه سردی کشید. معلوم بود که می‌خواهد چیزی بپرسد. جلوتر آمد و پنجره‌های دستش را بر شانه لرزان ساکی گذاشت و با دست دیگرش گل های سر و صورت او را پاک کرد. ناخودآگاه من هم به یاد اخلاص ساکی و کارهای شبانه او مثل آب رسانی افتادم. همین که خواستم او را بیشتر معرفی کنم ، فرمانده لشکر لب به سخن گشود: "شما صادق ترین و عاشق ترین هستید.✨ ."🌹 بعد از این دیدار من با و همراهانش سوار قایق شدیم و بچه ها شروع به غواصی کردند؛ به همان شکلی که قبلا آمده بودند. آرام و نرم و بی صدا در دو ستون موازی. دیدن این بچه های آماده رزم ، شوقی آشکار در نگاه فرمانده ساخته بود. وقتی برگشتیم با بچه ها خداحافظی کرد و احساس درونی اش را با این جمله برای من باز نمود:"پدر و مادر این بچه ها اگر بدانند که فرزندانشان در چه شرایطی و با چه روحیه ای خود را برای عملیات آماده می کنند خواب به چشمانشان نمی آید..." … 🍂____________________ پ.ن: غلامرضاخدری ، در شب عملیات کربلای۴ آسمانی شد.🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حقیق
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۳۴ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾💧دیدن شوروشعفی به من داد❤️ و با زبان لالی فهماندم که از عملیات چه خبر؟ و او توضیح داد: " . دشمن از زمان و مکان عملیات خبر داشت. شما که داخل آب بودید ما هم در اسکله، سوار قایق ها می کشیدیم که شما خط رو بشکنید تا از کارون به داخل بیاییم. آماده بودیم که هواپیماهای عراقی آمدند و تمام اسکله را شبانه بمباران کردند. قایق های زیادی در آتش . ما هم تا میانه اروند با قایق آمدیم، اما آتش ضدهوایی توپ ۲۳ میلیمتری که سطح آب را می‌زد، راهمان را بست و ما هم مجبور به عقب‌نشینی شدیم. به اینجا که رسید، آه سردی کشید و ساکت شد.😔🍂 من با اشاره فهماندم:که از بچه‌های من چی میدونی؟ گفت:فقط می دونم که بیشتر شدند شاید هم .🕊❣ 🕊 ❣ 🕊 ❣ 🕊 🕊 🕊 🍂همانروز من و را با یک هواپیمای ترابری ۱۳۰ به انتقال دادند. فکر کردیم که برای ادامه درمان به بیمارستان در تهران می رویم؛ اما بردنمان داخل یک اتاق و یک دست لباس تنمان کردند و به داداش حمید ۲۰۰ تومان پول دادند که با آن سوار اتوبوس شویم. حاج حسن تاجوک این صحنه را دید. به کسی که پول داده بود، گفت:برادرجان خوب به زخم های ما دو نفر نگاه کن ما از این ۲۰۰ تومانی ها نیستیم باید برامون آمبولانس جور‌کنید.✨ گفتند:پس امشب رو باید تهران بمونید. من را کف یک آمبولانس خواباندند حاج حسن تاجوک و برادرم هم کنارم نشستند. فکر کردیم به یک بیمارستان می رویم؛ اما به جایی رفتیم که چند اتاق خالی داشت با یک راهروی بلند شبیه یک مدرسه که از پزشک و پرستار خبری نبود. صبح آمبولانس آمد و باز من کف آمبولانس خوابیدم و حاج حسن روی صندلی عقب و برادرم جلو کنار راننده نشست. راننده میخواست اول به برود، اما حاج حسن گفت:اول برو همدان، کریم رو برسون و بعد میریم ملایر.🌸 دم عصر به همدان رسیدیم و یک راست به بیمارستان مباشر کاشانی رفتیم. مسئولان بیمارستان تا چشمشان به من افتاد گفتند:ما بخش حلق بینی نداریم این آقا را ببرید بیمارستان امام خمینی. خانواده ام از آمدنم خبر داشتند و در منزل برادرم جمع شده بودند. تصمیم گرفتیم که به جای بیمارستان، شب اول را به خانه برویم و فردا صبح خودمان را به بیمارستان امام‌خمینی معرفی کنیم. راننده آمبولانس حرفی نداشت. وقتی با آن سبیل بلند و صورت بدون ریش و گلوی بسته شده و لوله ای که داخل بینی بود، به خانه رفتم، آقام و عزیز و خواهر و برادرم مجید، جا خوردند. البته خوشحال بودند که زنده‌ام، اما آثار تعجب و تاثر در چهره عزیز بیشتر از بقیه پیدا بود. عزیز حرفی نزد. دستش را به آسمان برد و توی اتاق میخی به دیوار کوبید و سرمی را که به دستم بود، روی آن آویزان کرد. غذای آبکی هم خیلی سریع آماده کرد، اما دلش نمی آمد سرنگ را داخل لوله فرو کند. فردا صبح بیمارستان امام خمینی رفتیم و از آمدن شب گذشته و رفتن به خانه حرفی نزدیم. پرونده را که خواندند توی بخش گوش و حلق و بینی، تخت مناسبی دادند و کار درمانی را شروع کردند.… …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣🕊 از راست شهیدان: #محمدحسن‌اکبری🕊🌹 #رضاساکی🕊🌹 #امیرطلایی🕊🌹 #شهادت هرسه: #عملیات‌کربلای٤🌾 🌾🕊 #تنهـ
♥️🕊 👣 •••• 🍃اوایل سال ۶۵ آمد و سری به ما زد. نمی‌گفت که به کدام گردان رفته. تااینکه خودم پرسیدم: کدام گردان هستی؟ گفت : . گفتم چرا غواصی؟!😳 گفت : که گفته‌اند هرکسی شنا بلداست بیاید گردان غواصی. من هم رفتم...😌 گفتم شنا بلدی ربطی ندارد که بروی غواصی!! گفت : خب آموزشمان می دهند. گفتم: پس خدا رحمتت کند...😂 👣 سخت بود. هرکسی شجاعت ، صبر و توانائیش را نداشت. جثه قوی را می‌طلبید که محمدحسن تمام اینهارا داشت. 🍃از بزرگتربودم. بچه ساده و صادقی بود و از همان اول صفای خاصی در وجودش نقش بسته بود. از همان کودکی‌اش که در روستایمان بودیم.✨ دانشگاه که کنکور داد با رتبه دوهزار پزشکی قبول شد. برایش تعیین رشته کردم و زدم ، دانشگاه شهیدبهشتی ، رشته‌پزشکی... ولی رتبه نیاورد، چون ۲ دانشگاه اصلی را زده بودم. یکی دانشگاه یکی‌هم تهران. همان سال 65. 🍃محمدحسن در پیش ما زندگی میکرد و در همین‌جا هم درس و مَشق را ادامه داد. رشته تجربی در دبیرستان نمونه شریعتی ، در منطقه ما در تهران نمونه بودو این رتبه منطقه یک‌اش بود... 👇👇👇
❤️پیش تر از اینها « » با عطر قدم های نجیبشان به قطعه ای از بهشت شبیه بود . مثل ما پشت همین میز و نیمکت ها می نشستند، با این تفاوت که «جنگ دیده » بودند نه «جنگ شنیده » ! لحظه ای در تردید نماندند، به لقب شامخ دل، خوش نداشتند، گویی تحصیلات عالی و درک و موقعیت نتوانسته بود روحشان را به بند کشد و دست و دلشان را از ادای تکلیف باز دارد . . . تا کنون لحظه ای دل به دست نوشته های سپرده اید؟ او را چقدر می شناسید؟ « » که بود؟ « » چگونه رفت؟ 💫هر سه، دوست و همشهری بودند . از بچه های خوب و با صفای ! در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند . شهید احدی و ساکی پزشکی می خواندند . حیدر دانشجوی رشته فلسفه بود . هر سه در ده - روستایی در شمال و در حاشیه - با هم در یک اتاق زندگی می کردند . احمد رضا در سال 1364 رتبه اول کنکور را به دست آورد . اما هرگز از جبهه دل نکند . او خمیر مایه خاطرات جبهه بود و دستی در ادبیات زلال جنگ داشت . « » اشک های قلم شمع گونه اوست. 🌺نوشته: 🌾🕊 ٤👇 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
شهید مدافع حرم 🌹 ولادت : ۵۹/۰۵/۲۷ شهادت: ۱۲ مهرماه سال ۱۳۹۵ مصادف با روز اول محرم💔 شهادت: سوريه، دمشق مزارشهید : بهشت زهرا قطعه ۲۶ از استان ❤️الگو برداری از شهداء 📣 خاطره ای از شهید مدافع حرم 🌹 یکی از خصوصیات آقا مهدی که من واقعا بهش افتخار می کنم این بود که به بیت المال خیلی حساس بودن☝️ بیشتر چیز هایی که تو سوریه می خوردن یا زمانی که ما اونجا بودیم همه چیز و از جیب خودش خرج می کرد.😊 حتی اگه از حماء براش مهمون می اومد از جیب خودش خرج می کرد از پول محل کارش استفاده نمی کرد می پرسیدن ازش چرا از جیب خودت خرج می کنی؟ باید دولت بده😕 می گفت: باید ذره ذره اینا رو جواب گو باشم من نمی تونم راحت بیت المال و خرج کنم و نمی تونم اون دنیا جواب گو باشم الان از جیب خودم خرج می کنم خیالم راحته💔 🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌷مراسم تشییع پیکر مطهر شهید امر به معروف و نهی از منکر، شهید محمد محمدی 🗓چهارشنبه ۳۰ مهرماه ⏱ساعت ٨:۳۰ صبح 👈از تهرانپارس خیابان استخر-خیابان ٢۴۴ و مقابل منزل شهید والامقام …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهید محمدحسن اکبری  🌷🍃  🍃           🌾شهدا خیلی غریب اند بخصوص شهدای . ✨پیکرمحمدحسن هنوز نیامده برای ما. و پیکرش همچنان است. در روستایمان سیدشهاب به دنیا آمد. اما در تهران پیش من زندگی میکرد. ۷_۸ سالی میشد .  از اول راهنمایی تا دبیرستان. جبهه را از دبیرستان شروع کرد. اینجا هم رشته تجربی در دبیرستان نمونه شریعتی نمونه بود. در منطقه نمونه در تهران کنار ما.  و این رتبه منطقه یکش بود.  دانشگاه هم که کنکور داد و قبول شد رتبه اش دوهزار شد. انتخاب های بالا زده بود ولی پزشکی های  قبول نشد اماچون رتبه اش خوب بود می توانست رشته های خوب دیگر یا رشته های دیگر پزشکی را شهرستانها قبول شود.. محمدحسن چند ماه بود بعد رفت و بعد از آن رفت برای عملیات و در گردان و درهمین عملیات شد.   شهیدمحمدحسن اکبری هست که کربلای چهاریه و اهل تویسرکان و مفقودالجسده. محمدحسن و شهید ساکی خیلی باهام رفیق بودن تو جبهه تاحدی که محمد هم مثل رضا موهاشو کوتاه میکرده. قد هر دوتاشونم یچیزی حدود دومتره.. البته قد بلندترینشون حاج کریمه که اولین باری که دیدمش گفتم ماشاءالله قد😂   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄