『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🍃✨✨✨✨✨✨✨✨ 🍃✨ ✨ از راست شهیدان: 🌹 #احمدرضااحدی شهادت:۶۵/۱۲/۱۲ #کربلای۵ 🌹 #شهیدرضاساکی(داریوش) شهادت
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_اول
🍃🌾🍃
🌾 وقتی رفتم به #گردان_غواصی، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم.
شهیدان:#ساکی، #خدری و #طلایی در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی #دانشجو بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند.
💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه #گتوند ۳بار مقرمان عوض شد.
یکبار جایی که بمباران شد و #شهیدحمیدی_نور به #شهادت رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند.
در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از #آب رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند.
دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد.
یک روزکه بارندگی بود و آموزش #غواصی نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابله بزرگها را می شست.
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🍃✨✨✨✨✨✨✨✨ 🍃✨ ✨ از راست شهیدان: 🌹 #احمدرضااحدی شهادت:۶۵/۱۲/۱۲ #کربلای۵ 🌹 #شهیدرضاساکی(داریوش) شهادت
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_دوم
🌷 بعد از عملیات که #رضاساکی شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده #گردان_غواصی یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری #هتل_پرشین بود. آنجا اولین بار #شهیداحمدرضااحدی را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از #داریوش_ساکی چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان #دانشجو بوده دانشجوی #رشته_پزشکی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند.
یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در #عملیات_کربلای5 در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹
🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺🍃✨
🍃✨
✨
❤️قراردل بی قرارها❤️
🌾 #یادیاران_کربلای۴🌾
به راویت آزاده و یادگارعزیز
🌸 #سیدرضاموسوی🌸
🍃🍂🍃
🌺درآنجا معمولا ما #پوتین نداشتیم که کسی بخواهد واکس آنچنان بزند بیشتر چون در گِل بودیم از #چکمه استفاده میکردند و معمولا با #مرغابیها یکی شده بودیم و منعمان نمیکردند با لباس #غواصی هم میخوابیدیم چون باید آموزشها پشت سرهم میشد.
همه دوستانی که در یگان غواصی بودند #دانشجو بودند , مگر یکی مثل من که سنم نمیخورد دانشجو باشم وإلا کسایی که بودند معمولا کسانی بودند که مثل #شهیدغلامرضاخِدری سال65 فوق لیسانس داشت که ایشان دانشگاه های ایران برایش نامه داده بودند.
ایشان همدانیست اما غریب است.
یا #شهیدامیرطلایی مگر کم کسی بود؟ مثلشان زیاد داشتیم.
ولی دریغ از اینکه اینها یک دفعه مثلا برگردد بگوید من مدرکم این است من باید فلان شوم.
🌴 #هرچقدر_درخت_پربارتر_میشود_افتاده_تر_و_سر_به_زیرترمیشود.. بحث اینها هم همین بود. رسیده بودند به جایی که #فقط_خدارا_می_دیدند و به غیر از خدا هم با کس دیگری #معامله نکرده بودند...
🌸.....
@Karbala_1365
°•|🌿🌹
#دانشجو
#پزشکی
#شهید_سیدمحمد_شکری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
🔴 #آخرین_کلام_شهید
◽️«به سوی جبههها میروم تا ارباً اربا را تجربه کنم» و تجربه کرد و شهد شیرین شهادت را به گونهای نوشید که پیکر به خانه برگشتهاش قطعه قطعه بود.
◽️در روز تشییع او همه جور آدمی آمده بود، دانشجویان و اهل محل همه برای بدرقه محمد آمده بودند.
◽️در روز دفن او زمانی که من خواستم محمد را دفن کنم #شهید_سیداحمد_پلارک آمد و گفت اجازه بده من او را دفن کنم. گفتم چرا گفت روز دفن من تو من را در قبر بگذار که به یک ماه نرسیده پلارک هم شهید شد و کنار قبر محمد به خاک سپرده شد.
راوی 👈 برادر شهید
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_چهارم
#صفحه۸
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾هنوز حاج محسن توضیحش کامل نشده بود که خودرو فرمانده لشکر از دور آمد. انتظار آمدنش را داشتم اما نه در این شرایط و با این قیافه های خنده دار و گل مالی شده بچه ها...😧
خودروی #فرمانده لشکر نزدیک و نزدیک تر شد. به حدی که چهره فرمانده لشکر و معاونان او به خوبی قابل تشخیص بودند. تاخیر نکردم و با صدای بلند فریاد زدم:
همگی با استتار کامل، لب ساحل به خط شن.
به طرفه العینی از گوشه کنار باتلاقها و نیزارها چهره های عجیب و نا آشنایی که تماماً با گِل پوشیده بود، نمایان شد.
فرمانده از همان فاصله خیره نگاه میکرد که یکباره فریاد یکی بلند شد: اونجا رو نگاه گراز ،گراز وحشی!😨
جنب و جوشی در میان بچه ها افتاد و کمی دورتر در میان صدای شق شق نی ها،
هیبت دو #غواص که چهار دست و پا می دویدند ظاهر شد و تکه های هویج را مثل پوزه #گراز در دهانشان جا داده بودند.🙃
این صحنه بیش از همه فرمانده لشکر را به خنده انداخت.😂
همه ساکت بودند. فرمانده جلوی صف ایستاد و به جمع سلام داد و نگاهی به #ساکی و #خدری کرد و با صدای مهربانانه ای گفت:
خدا قوت بچه ها.☺️
و باز هم جلوتر آمد و ستون را با یک چرخش سر بررسی کرد؛
اما انگار چیزی توجه اش را بیشتر جلب کرده بود.
دندان ها از فرط سردی هوا به هم می خورد.
مکثی کرد و ادامه داد: شما دو نفر قبلا توی شهر چه کاره بودین؟
ساکی و خدری با تأنی تکه های هویج را از دهانشان گرفتند و در حالی که هر دو می لرزیدند با هم پاسخ دادند: #دانشجو بودیم.
پرسید چه رشته ای؟
ساکی سرش را پایین انداخت و نیم نگاهی به خدری کرد که من در میان حرف او دویدم و گفتم: ایشون بچه #ملایرند و سال سوم #پزشکی رو توی دانشگاه شهید بهشتی #تهران می خونند. آقای خدری هم #مهندسی میخونند توی #کرمانشاه.
فرمانده سرش را پایین آورد ، آه سردی کشید. معلوم بود که میخواهد چیزی بپرسد.
جلوتر آمد و پنجرههای دستش را بر شانه لرزان ساکی گذاشت و با دست دیگرش گل های سر و صورت او را پاک کرد.
ناخودآگاه من هم به یاد اخلاص ساکی و کارهای شبانه او مثل آب رسانی افتادم.
همین که خواستم او را بیشتر معرفی کنم ، فرمانده لشکر لب به سخن گشود:
"شما صادق ترین و عاشق ترین #یاران_امام_خمینی هستید.✨ #تاریخ_ما_و_فردای_ما_مدیون_پاک_بازی_شماست."🌹
بعد از این دیدار من با #حاج_مهدی_کیانی و همراهانش سوار قایق شدیم و بچه ها شروع به غواصی کردند؛ به همان شکلی که قبلا آمده بودند. آرام و نرم و بی صدا در دو ستون موازی.
دیدن این بچه های آماده رزم ، شوقی آشکار در نگاه فرمانده ساخته بود. وقتی برگشتیم با بچه ها خداحافظی کرد و احساس درونی اش را با این جمله برای من باز نمود:"پدر و مادر این بچه ها اگر بدانند که فرزندانشان در چه شرایطی و با چه روحیه ای خود را برای عملیات آماده می کنند خواب به چشمانشان نمی آید..."
#ادامه_دارد…
🍂____________________
پ.ن:
غلامرضاخدری ، در شب عملیات کربلای۴ آسمانی شد.🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شہیــدان #احمدرضااحدی #رضـاسـاڪی ⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴ #شهدایغواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_اول
🍃🌾🍃
🌾 وقتی رفتم به #گردان_غواصی، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم.
شهیدان:#ساکی، #خدری و #طلایی در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی #دانشجو بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند.
💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه #گتوند ۳بار مقرمان عوض شد.
یکبار جایی که بمباران شد و #شهیدحمیدی_نور به #شهادت رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند.
در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از #آب رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند.
دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد.
یک روزکه بارندگی بود و آموزش #غواصی نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابلمه بزرگها را می شست.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شہیــدان #احمدرضااحدی #رضـاسـاڪی ⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴ #شهدایغواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_دوم
🌷 بعد از عملیات که #رضاساکی شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده #گردان_غواصی یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری #هتل_پرشین بود. آنجا اولین بار #شهیداحمدرضااحدی را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از #داریوش_ساکی چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان #دانشجو بوده دانشجوی #رشته_پزشکی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند.
یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در #عملیات_کربلای5 در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹
🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص⊰❀⊱
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
لباسدامادیهمگرفتہ بودندولےلباس #غواصے پوشیدندوبہمعشوقرسیدند🕊🥀 #شهدای_غواص_کربلای۴ #شبتون_شهد
🌺🍃✨
🍃✨
✨
❤️قراردل بی قرارها❤️
🌾 #یادیاران_کربلای۴🌾
به راویت آزاده و یادگارعزیز
🌸 #سیدرضاموسوی🌸
🍃🍂🍃
🌺درآنجا معمولا ما #پوتین نداشتیم که کسی بخواهد واکس آنچنان بزند بیشتر چون در گِل بودیم از #چکمه استفاده میکردند و معمولا با #مرغابیها یکی شده بودیم و منعمان نمیکردند با لباس #غواصی هم میخوابیدیم چون باید آموزشها پشت سرهم میشد.
همه دوستانی که در یگان غواصی بودند #دانشجو بودند , مگر یکی مثل من که سنم نمیخورد دانشجو باشم وإلا کسایی که بودند معمولا کسانی بودند که مثل #شهیدغلامرضاخِدری سال65 فوق لیسانس داشت که ایشان دانشگاه های ایران برایش نامه داده بودند.
ایشان همدانیست اما غریب است.
یا #شهیدامیرطلایی مگر کم کسی بود؟ مثلشان زیاد داشتیم.
ولی دریغ از اینکه اینها یک دفعه مثلا برگردد بگوید من مدرکم این است من باید فلان شوم.
🌴
#هرچقدر_درخت_پربارتر_میشود_افتاده_تر_و_سر_به_زیرترمیشود.. بحث اینها هم همین بود. رسیده بودند به جایی که #فقط_خدارا_می_دیدند و به غیر از خدا هم با کس دیگری #معامله نکرده بودند...
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_اول
🍃🌾🍃
🌾 وقتی رفتم به #گردان_غواصی، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم.
شهیدان:#ساکی، #خدری و #طلایی در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی #دانشجو بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند.
💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه #گتوند ۳بار مقرمان عوض شد.
یکبار جایی که بمباران شد و #شهیدحمیدی_نور به #شهادت رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند.
در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از #آب رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند.
دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد.
یک روزکه بارندگی بود و آموزش #غواصی نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابله بزرگها را می شست.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_دوم
🌷 بعد از عملیات که #رضاساکی شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده #گردان_غواصی یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری #هتل_پرشین بود. آنجا اولین بار #شهیداحمدرضااحدی را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از #داریوش_ساکی چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان #دانشجو بوده دانشجوی #رشته_پزشکی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند.
یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در #عملیات_کربلای5 در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹
🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_اول
🍃🌾🍃
🌾 وقتی رفتم به #گردان_غواصی، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم.
شهیدان:#ساکی، #خدری و #طلایی در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی #دانشجو بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند.
💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه #گتوند ۳بار مقرمان عوض شد.
یکبار جایی که بمباران شد و #شهیدحمیدی_نور به #شهادت رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند.
در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از #آب رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند.
دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد.
یک روزکه بارندگی بود و آموزش #غواصی نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابله بزرگها را می شست.
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🍂 🍂 🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷 به روایت 🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷 #قسمت_اول 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_دوم
🌷 بعد از عملیات که #رضاساکی شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده #گردان_غواصی یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری #هتل_پرشین بود. آنجا اولین بار #شهیداحمدرضااحدی را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از #داریوش_ساکی چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان #دانشجو بوده دانشجوی #رشته_پزشکی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند.
یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در #عملیات_کربلای5 در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹
🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸
🌸.....
@Karbala_1365