『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺🍃✨
🍃✨
✨
❤️قراردل بی قرارها❤️
🌾 #یادیاران_کربلای۴🌾
به راویت آزاده و یادگارعزیز
🌸 #سیدرضاموسوی🌸
🍃🍂🍃
🌺درآنجا معمولا ما #پوتین نداشتیم که کسی بخواهد واکس آنچنان بزند بیشتر چون در گِل بودیم از #چکمه استفاده میکردند و معمولا با #مرغابیها یکی شده بودیم و منعمان نمیکردند با لباس #غواصی هم میخوابیدیم چون باید آموزشها پشت سرهم میشد.
همه دوستانی که در یگان غواصی بودند #دانشجو بودند , مگر یکی مثل من که سنم نمیخورد دانشجو باشم وإلا کسایی که بودند معمولا کسانی بودند که مثل #شهیدغلامرضاخِدری سال65 فوق لیسانس داشت که ایشان دانشگاه های ایران برایش نامه داده بودند.
ایشان همدانیست اما غریب است.
یا #شهیدامیرطلایی مگر کم کسی بود؟ مثلشان زیاد داشتیم.
ولی دریغ از اینکه اینها یک دفعه مثلا برگردد بگوید من مدرکم این است من باید فلان شوم.
🌴 #هرچقدر_درخت_پربارتر_میشود_افتاده_تر_و_سر_به_زیرترمیشود.. بحث اینها هم همین بود. رسیده بودند به جایی که #فقط_خدارا_می_دیدند و به غیر از خدا هم با کس دیگری #معامله نکرده بودند...
🌸.....
@Karbala_1365
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_هفتم
#صفحه۱۴
🕊
🍂🍃🌾
🕊
بازنشستیم لب آب و #علی_شمسی_پور برایمان نیزد.
صدای شورانگیز نی علی، در شبی که آسمان غم زده سدگتوند پراز ستاره ها شده بود، دلمان را گرم کرد.
#علی نه تنها در نی زدن که در رشتههای مختلف ورزشی و هنری استاد بود و در میان هنرهایش، شنا و غواصی اش همه را وادار به تحسین میکرد. او را از سالهای نوجوانی می شناختم. توی اصیل محله صدف، در یک استخر باغی به اسم "اصیل و قلمبه" وقتی به آب می افتاد، یک نفس چند ساعت شنا می کرد. آن روز آنجا هم سرآمده همه شناگران محله بالای صدف بود و من همیشه فکر می کردم که اگر یکی توی همدان پیدا شود که تشنه تر از من به آب و شنا باشد، او علی شمسی پور است.
توی گتوند هم در کنار معاونان گردان غواصی _ حاج محسن و حاج حسین بختیاری _ #علی شمسی پور هم به آموزش غواصان کمک میکرد. آن شب همراه نی زدن علی ، #مصطفی_جریان که ته صدایی داشت، زمزمهای کرد و #محمدبهشتی برایمان چند خط خواند. کمی سینه زدیم و اشک ریختیم که یکباره حاج محسن برای اینکه حال و هوا را عوض کند، پرید داخل آب و پشت سرش علی شمسی پور، من و بقیه هم وارد آب شدیم و زودتر از شبهای قبل آموزش شبانه غواصی را شروع کردیم. تا همان یک ساعت مانده به نماز صبح، که به قول علی #منطقی، منورها روشن می شدند داخل آب بودیم.
من زودتر از بقیه از آب بیرون آمدم و دیدم که حاج آقا عنایتی فانوس به دست به طرف ما می آید شاید می خواست با همان یک قاشق #عسل، تن های خیس و لرزان غواصان را مثل گذشته گرم کند. من دور از چشم او، یک بسته انفجاری " سی۴" برداشتم تا در میان بچه هایی که از آب بیرون می آمدند بیندازنم.
کمی مکث کردم که ده_دوازده نفر به حاج آقا عنایتی نزدیک شدند. یکی شان علی #شمسی_پور بود. به خیالم پنهانی فیتیله انفجاری را روشن کردم، ماده ای که فقط موج انفجار و صدای مهیبی داشت و آن را وسط جمع انداختم. دست برقضا افتاد کنار حاج آقا عنایتی که فانوس به دست ایستاده بود. شمسی پور سی۴ را دست من دیده بود و برای
این که به حاج آقا عنایتی آسیبی نرسد، مثل عقاب پرید و سی۴ را گرفت و به جایی دورتر پرتاب کرد. همین که منفجر شد، موج انفجار او را کله پا کرد. کمی گیج و منگ شد و برای اینکه به خودش بیاید، دوباره پرید توی آب و تا اذان صبح توی آب چرخید.
این اولین بار نبود که من با انواع انداختن مواد منفجره کنار پای بچه ها، آنها را برای شنیدن صدای انفجارهای ناگهانی آماده می کردم. بچه ها همیشه نیم نگاهی به دست یا لباس غواصی من داشتند که آیا مواد انفجاری با خودم دارم یا نه...☺️
یک بار هم توی روز ، سی۴ را وسط جمع غواصانی گذاشتم که لباس خاکی تنشان بود و بند #پوتین هایشان را به هم گره زدم و شماره ۱۰ ،شمارش معکوس دادم و گفتند اگر دیر بجنبید و دور نشوید، سی۴ منفجر میشود.
تقلای بچهها برای دور شدن از سی۴ دیدنی بود. عدهای با هم می پریدن تا دور شوند.😄 عده ای همدیگر را می کشیدند و چند نفری هم گره بند پوتین ها را باز میکردند.😅 ولی بیشترشان درمانده و عاجز، منتظر شنیدن صدای انفجار بودند🙁 که فتیله به ماده انفجاری رسید و چون چاشنی نداشت، منفجر نشد.😖
ایام آموزش در #سدگتوند داشت به روزهای آخر می رسید. روزهایی که با #دعای_توسل و #زیارت_عاشورا شروع میشد و تمرینهای چند ساعته صبح، بعد از ظهر و شب در آب و شب زنده داری تا صبح.
این همان برنامه ای بود که میتوانست توفیق ما را برای یک نبرد سنگین آبی، قطعی و حتمی کند...🕊🌹
#ادامه_دارد….
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_نوزدهم
#صفحه۴۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌷 #کربلای۸
🌴با فروکش کردن #عملیات، نیروهای باقیمانده را جمع کردیم و به پادگان شهید مدنی #دزفول برگشتیم.
بچه ها از وضع شب گذشته به قدری خسته بودند که بیشترشان بر خلاف معمول ساعت هشت شب داخل چادرها به خواب رفتند.
من و ۷_۸ نفر که کمتر خسته بودیم و خواب به چشممان نمی آمد، شروع کردیم از عملیات را از #شهدا تعریف کردیم. تا ساعت دوونیم شب رسید و باز شیطنتمان گل کرد.😜
عبایی داشتم که آن را به عادت خواندن #نماز صبح، روی دوش انداختم. به یکی گفتم:برو موتور برق را روشن کن. همزمان با بلند شدن صدای موتور برق، یکی اذان داد و همه کسانی که خسته و کوفته مثل جنازه افتاده بودند، با اضطراب از خواب پریدند.
بسیاری فکر کردند که نماز شبشان قضا شده، چند نفر را دیدم دم چادر با لیوان #آب وضو می گیرند که تا شروع #نمازجماعت صبح، نافله بخوانند. عده ای هم به طرف تانکر آب رفتند.😂😉
من جلو نشستم و عبا به دوش، توی چادر اجتماعی شروع به خواندن قران کردم.😌 که یکی آمد و با تردید و تعجب گفت:
آقا کریم ساعت دو نیمه شبِ حالا کو تا اذان صبح؟!!😳
گفتم:ترسیدم که #نمازشب تان قضا بشه، گفتم چراغها را روشن کنم.🤣
با اخم و ناراحتی رفتند و خوابیدند.😠 ولی بیشتر بچه ها تا صبح بیدار ماندند.✨ و در عوض فردا تا سرظهر یکسره خوابیدند.
ناهار را از تدارکات لشکر آوردند. آش بود. خواستم باز هم محیط را شاد و پر انرژی کنم.🙂
گفتم:مسابقه آشخوری توی بشقاب صاف.
با بند #پوتین درست های یکدیگر را از پشت بستیم. دو زانو مقابل بشقاب آش نشستیم و بدون قاشق، دهان هایمان را می چسباندیم به بشقاب ها. هنوز من دوقلپ بالان نکشیده بودم که داور سوت پایان را زد.😟 نفهمیدم که ۲_۳ نفر چطور به این سرعت مثل جاروبرقی آش را به دهانشان کشیده بودند.😧 و کلی خندیدیم و دست هایمان را باز کردیم و بقیه غذا را مثل بچه آدم خوردیم.😂
تا بعد از نماز جماعت ظهر قرار شد به سه نفر اول دوم و سوم، سه تا جایزه بدهیم.😉 شلوغ کارهای جمع آستین بالا زدند و ۳ تا هدیه را کادوپیچ کردند.
بین دو نماز ظهر و عصر بلند شدم و به نفرات اول تا سوم سه تا کادو را دادم.😊
بعد از نماز هم دور آن سه نفر جمع شدیم. همه فکر میکردند که با کتاب و نوار و کاست، خودکار یا دفتر مواجه شوند.
اما
کادوی اول که باز شد یک میخ بلند بود.😖
نفر دوم، یک میخ متوسط بهش رسیده بود.😖
و نفر سوم هم یک میخ کوچک.😖
شلوغ کارها به نفرات برگزیده گفتند:" میختان کردیم، مبارکه. "🤣🤣🤣
از آن به بعد بین بچه های غواصی عبارت "میختان کردیم" تکه کلام شد.🤦♂
این اصطلاح به شهر و حتی خانواده های رزمندگان هم رسید. عده ای میخ توی جیبشان می گذاشتند و به هم که می رسید می گفت:" میخ بدم خدمتتون با یه بشقاب آش؟! "😂
🌾از اردیبهشت سال ۱۳۶۶ #ماموریت خاصی به ما داده نشد. با بچه های غواصی، ساختمانی را کنار یک حمام عمومی به اسم "حموم عبدُل" در #همدان گرفتیم و آنجا پاتوق ما شد و شروع کردیم سخنرانی در مدارس برای جذب نیرو و زدن پرده و پلاکارد و پوستر در شهر با این عنوان: " #غواصی_جعفرطیار همرزم می پذیرد." 🕊🌾
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
لباسدامادیهمگرفتہ بودندولےلباس #غواصے پوشیدندوبہمعشوقرسیدند🕊🥀 #شهدای_غواص_کربلای۴ #شبتون_شهد
🌺🍃✨
🍃✨
✨
❤️قراردل بی قرارها❤️
🌾 #یادیاران_کربلای۴🌾
به راویت آزاده و یادگارعزیز
🌸 #سیدرضاموسوی🌸
🍃🍂🍃
🌺درآنجا معمولا ما #پوتین نداشتیم که کسی بخواهد واکس آنچنان بزند بیشتر چون در گِل بودیم از #چکمه استفاده میکردند و معمولا با #مرغابیها یکی شده بودیم و منعمان نمیکردند با لباس #غواصی هم میخوابیدیم چون باید آموزشها پشت سرهم میشد.
همه دوستانی که در یگان غواصی بودند #دانشجو بودند , مگر یکی مثل من که سنم نمیخورد دانشجو باشم وإلا کسایی که بودند معمولا کسانی بودند که مثل #شهیدغلامرضاخِدری سال65 فوق لیسانس داشت که ایشان دانشگاه های ایران برایش نامه داده بودند.
ایشان همدانیست اما غریب است.
یا #شهیدامیرطلایی مگر کم کسی بود؟ مثلشان زیاد داشتیم.
ولی دریغ از اینکه اینها یک دفعه مثلا برگردد بگوید من مدرکم این است من باید فلان شوم.
🌴
#هرچقدر_درخت_پربارتر_میشود_افتاده_تر_و_سر_به_زیرترمیشود.. بحث اینها هم همین بود. رسیده بودند به جایی که #فقط_خدارا_می_دیدند و به غیر از خدا هم با کس دیگری #معامله نکرده بودند...
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
یاد باد آن روزگاران یاد باد
لحظه به لحظه #عملیاتکربلایپنج، اوج بندگی ناب ذات اقدس اله بود.
نماز صبح در حال راه رفتن و با #پوتین یادش بخیر که بزرگان اخلاق و عرفان حسرت آن دو رکعت #نماز صبح را می کشند،
یاد باد آن روزگاران که از قیل و قال خبری نبود هر چه بود شور و حال بود،
نماز ظهری خواندیم که قسمتی از بدن خونی بود،
بعد ها از نماینده امام عزیز سؤال کردم که آن نماز قبول شده است با تن #خونی؟
فرمود: حاضرم تمام نمازهای شب ام را بدهم آن نماز تو را با جان و دل بخرم.
#شلمچه و کربلای پنج به احترام پنج تن آل عبا یادش بخیر
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄