🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_هفتم
#صفحه۱۴
🕊
🍂🍃🌾
🕊
بازنشستیم لب آب و #علی_شمسی_پور برایمان نیزد.
صدای شورانگیز نی علی، در شبی که آسمان غم زده سدگتوند پراز ستاره ها شده بود، دلمان را گرم کرد.
#علی نه تنها در نی زدن که در رشتههای مختلف ورزشی و هنری استاد بود و در میان هنرهایش، شنا و غواصی اش همه را وادار به تحسین میکرد. او را از سالهای نوجوانی می شناختم. توی اصیل محله صدف، در یک استخر باغی به اسم "اصیل و قلمبه" وقتی به آب می افتاد، یک نفس چند ساعت شنا می کرد. آن روز آنجا هم سرآمده همه شناگران محله بالای صدف بود و من همیشه فکر می کردم که اگر یکی توی همدان پیدا شود که تشنه تر از من به آب و شنا باشد، او علی شمسی پور است.
توی گتوند هم در کنار معاونان گردان غواصی _ حاج محسن و حاج حسین بختیاری _ #علی شمسی پور هم به آموزش غواصان کمک میکرد. آن شب همراه نی زدن علی ، #مصطفی_جریان که ته صدایی داشت، زمزمهای کرد و #محمدبهشتی برایمان چند خط خواند. کمی سینه زدیم و اشک ریختیم که یکباره حاج محسن برای اینکه حال و هوا را عوض کند، پرید داخل آب و پشت سرش علی شمسی پور، من و بقیه هم وارد آب شدیم و زودتر از شبهای قبل آموزش شبانه غواصی را شروع کردیم. تا همان یک ساعت مانده به نماز صبح، که به قول علی #منطقی، منورها روشن می شدند داخل آب بودیم.
من زودتر از بقیه از آب بیرون آمدم و دیدم که حاج آقا عنایتی فانوس به دست به طرف ما می آید شاید می خواست با همان یک قاشق #عسل، تن های خیس و لرزان غواصان را مثل گذشته گرم کند. من دور از چشم او، یک بسته انفجاری " سی۴" برداشتم تا در میان بچه هایی که از آب بیرون می آمدند بیندازنم.
کمی مکث کردم که ده_دوازده نفر به حاج آقا عنایتی نزدیک شدند. یکی شان علی #شمسی_پور بود. به خیالم پنهانی فیتیله انفجاری را روشن کردم، ماده ای که فقط موج انفجار و صدای مهیبی داشت و آن را وسط جمع انداختم. دست برقضا افتاد کنار حاج آقا عنایتی که فانوس به دست ایستاده بود. شمسی پور سی۴ را دست من دیده بود و برای
این که به حاج آقا عنایتی آسیبی نرسد، مثل عقاب پرید و سی۴ را گرفت و به جایی دورتر پرتاب کرد. همین که منفجر شد، موج انفجار او را کله پا کرد. کمی گیج و منگ شد و برای اینکه به خودش بیاید، دوباره پرید توی آب و تا اذان صبح توی آب چرخید.
این اولین بار نبود که من با انواع انداختن مواد منفجره کنار پای بچه ها، آنها را برای شنیدن صدای انفجارهای ناگهانی آماده می کردم. بچه ها همیشه نیم نگاهی به دست یا لباس غواصی من داشتند که آیا مواد انفجاری با خودم دارم یا نه...☺️
یک بار هم توی روز ، سی۴ را وسط جمع غواصانی گذاشتم که لباس خاکی تنشان بود و بند #پوتین هایشان را به هم گره زدم و شماره ۱۰ ،شمارش معکوس دادم و گفتند اگر دیر بجنبید و دور نشوید، سی۴ منفجر میشود.
تقلای بچهها برای دور شدن از سی۴ دیدنی بود. عدهای با هم می پریدن تا دور شوند.😄 عده ای همدیگر را می کشیدند و چند نفری هم گره بند پوتین ها را باز میکردند.😅 ولی بیشترشان درمانده و عاجز، منتظر شنیدن صدای انفجار بودند🙁 که فتیله به ماده انفجاری رسید و چون چاشنی نداشت، منفجر نشد.😖
ایام آموزش در #سدگتوند داشت به روزهای آخر می رسید. روزهایی که با #دعای_توسل و #زیارت_عاشورا شروع میشد و تمرینهای چند ساعته صبح، بعد از ظهر و شب در آب و شب زنده داری تا صبح.
این همان برنامه ای بود که میتوانست توفیق ما را برای یک نبرد سنگین آبی، قطعی و حتمی کند...🕊🌹
#ادامه_دارد….
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دهم
#صفحه۲۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾شماره اول را به #نادرعبادی_نیا دادم و ادامه دادم تا آخرین شماره ، یعنی ۷۲ ، سهم خودم شد. ۱۰۳ نفر بقیه برای ادامه عملیات در خشکی باقی ماندند که همین موضوع باعث بحث و حتی گلایه کسانی شد که لباس غواصی بهشان نرسید.
آنجا حاج حسن بختیاری _ برادر حاج حسین _ با گریه و التماس می گفت: حاج کریم منو توی موج اول ببر. من سنم از این بچهها بیشتره. لباس حق منه که بهم برسه. منم که پاسخی برای مجاب کردن اون نداشتم، میگفتم:مگه این عملیات قراره با شکسته شدن خط تموم بشه؟ کار اصلی با شما و بقیه بچه هاست که روز بعد قراره بیاید اون ور آب و پاکسازی را تا روی جاده فاو_بصره ادامه بدید. واقعیت هم همین بود. قرار بود که من و حاج محسن با #غواص های موج اول غواصها همراه باشیم و بعد از شکستن خط، حاج حسین بختیاری هم بقیه بچهها را با قایق بیاورد و هم ساک های شخصی غواص ها را که حاوی لباس خاکی و پوتین هایشان بود. قرار شد ما بعد از شکستن خط و رسیدن به ساحل، لباسهای غواصی را درآوریم و لباس های خاکی را بپوشیم و با بقیه بچهها، به خط دوم و سوم #عراق بزنیم تا به جاده برسیم. از آنجا هم نیروهای خاکی #لشکر۲۷محمدرسول_الله، عملیات را تا تصرف اهداف نهایی ادامه دهند.
روز دوم دی ماه یکبار دیگر جدول سازماندهی #غواصان موج اول را با حاج محسن و حاج حسین مرور کردیم و از آنجا که در عملیات تابستان در #جزیره_مجنون، اندوه همراهی با بچه های غواص #خط_شکن در دلم مانده بود ، اول اسم خودم را با عنوان سرستون نوشتم. سر ستون دوم هم حاج محسن جان بزرگ شد و بقیه نیروها در سه دسته سازماندهی شدند.
(
#دسته_اول به فرماندهی #امیرطلایی(شهید) و معاونش #رضاعمادی(شهید) و #محمدحسن_اکبری(شهید)…
#دسته_دوم به فرماندهی #داریوش(رضا) #ساکی(شهید) و معاونانش سلیمان محمودی(آزاده) و #علی_شمسی_پور(شهید)…
#دسته_سوم به فرماندهی #قدرت_الله_نجفی(شهید) و معاونانش توکل زمانی(آزاده) و #نقی_رنجبران(شهید)، دسته سوم یک #تیم_ویژه هم داشت که قرار بود وقتی به آب بزنیم، این دسته ویژه از ما جدا شود و برود سراغ یک کشتی در گِل مانده نزدیک ساحل دشمن، که احتمال میدادیم داخل آن کمین داشته باشند. اعضای تیم ویژه عبارت بودند: از #غلامرضاخدری(شهید) ، #علی_منطقی(شهید) #سعیدکاظمی(شهید) #نقی_رنجبران(شهید) هاشم زرینقلم(آزاده) #مسعودمرادی(شهید) #مصطفی_جریان(شهید) #رسول_چیت_چیان(شهید) سیدحسین معصوم زاده(جانباز)…
برای عملیات این سه ستون باید با طنابی که هر #غواص به حلقه دستش می انداخت، با هم متصل می شدند. این ابتکار بعد از تجربه غواصی در عملیات #جزیره_مجنون به فکرمان رسید که چند حُسن داشت؛ یکی اینکه بچهها از ستون جدا و گم نمی شدند.
دوم اینکه وقت فین زدن، حرکت جمعی باعث می شد که افراد گاهی استراحت کنند و دیگران جورشان را بکشند. سوم اینکه اگر احتمالاً کسی در مسیر غواصی #شهید میشد، پیکرش تا ساحل همراه بچه ها با همان طناب می آمد.
صبح روز سوم دی ماه و، آماده باش برای حرکت به #نقطه_رهایی اعلام شد. به محض شنیدن این خبر، زیارت عاشورا خواندیم. چه زیارت عاشورایی و من دوباره برای بچه ها سخنرانی کوتاهی کردند و #نماز مغرب و عشا را با حال استغاثه خواندیم.
لباسهای غواصی را پوشیدیم و حرکت کردیم.
حین راه رفتن، یکی دوبار از ستون خارج شدم و به انتها رفتم تا یک بار دیگر وضعیت ظاهری و امکاناتی آنها را چک کنم. مثل #علی_منطقی، سیدحسین معصوم زاده و شاه محمدی(آزاده) شوخی هایشان گُل کرده بود و به نفرات جلویی یا پشت سری میگفتند:"بوی الرحمان میدی، استتار کن، نور بالا می زنی، عملیات رو لومیدی " و از این حرفها. عدهای هم توی خودشان بودند. زیر لب ذکر میگفتند و بیشترشان "وجعلنا" میخواندند. بهروز طالب نژاد و نوروزی هم در حین حرکت، مثل خبرنگارها سوال می پرسیدند و صدایشان را ضبط میکردند.
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄