🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۳۱) 📝
.................
💦تصمیم گرفته بودیم برای اینکه موج های دیوانه اروند را مهار کنیم , بچه ها را با دو رشته طناب سیاه وصل کنیم , تا هم گم نشوند هم هدایت شان راحت تر باشد. این تجربه را از عملیات های آبی قبلی داشتیم و جواب هم داده بود.
به کریم اطمینان دادم که هر #هفتادودو نفرمان , با فاصله دومتری گره های طناب , در دو ستون سی و پنج نفری آماده آماده ایم. خیالت تخت . برو به بقیه کارهات برس!(دو دسته به فرماندهی: شهیدان: امیر #طلایی و رضا #ساکی)🌷
کریم رفت به بی سیم گوش داد و برگشت گفت : پیغام آورده اند که علی آقا (شهیدعلی #چیت سازیان) و حاج ستار ( شهید ستار #ابراهیمی ) تو آبراه کناری منتظرند . انگار باهات کار دارند.
گفتم : بروم؟
گفت : با این وقت کم , نرفتی هم نرفتی.
دلم شور افتاد . آرزو کردم کاش بهم نمی گفت چی شده.😔
از یک طرف هم نگران شدم که چه کار می توانند داشته باشند ,آن هم حالا, درست در ثانیه های آخر رفتن, با آن همه تاکیدی که علی آقا داشت روی به موقع رفتن.
بعد به راه فکر کردم و دیدم آن قدری نیست که بشود سریع رفت و برگشت.
گفتم : بی خیال.
اما مگر چهره علی آقا از جلوی نظرم محو میشد. یک لحظه هم نتوانستم از فکرم بیرونش کنم. دل شوره به شَکَم انداخته بود که نکند اتفاقی , اتفاق بدی افتاده باشد.
زیر نور منورها به ساعتم نگاه کردم . ده و نیم بود. همان لحظه ای که نباید یک ثانیه پس و پیش میشد. و ما هنوز دویست متر از جایی که بودیم تا نقطه رهایی فاصله داشتیم .
دستور حرکت دادم و نگاهم چرخید طرف ساختمان ها و اسکله ای که علی آقا باید آنجا می بود و به خودم گفتم : تورا بخدا , تورا به علی قسم بیا, علی!😔
دستی به شانه ام خورد و صدایی گفت : کجایی , بابا؟ کشتی هات مگر غرق شده, مشتی؟
علی بود , ولی نه آنی که من چشمم دنبالش می گشت , #منطقی.
آرام و با نیشخند گفت : چیزی جا گذاشته ای؟ یا خودش می آید یا نامه اش.
گفتم : پی علی آقا بودم . حیف که وقت نیست.
گفت : تو جان بخواه , حاجی جان, تا چاکرت علی دل و قلوه اش را برات سفره کند.
هان آهان. این هم علی آقاجانت . آن جاست , ته صف , پیش بچه ها.
گفتم : کو؟؟؟😳
گفت : آن جا ببین!☺️
#ادامه_دارد.....
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
@Karbala_1365
🌹شهیدستار #ابراهیمی هژیر🌹
آن گاه با ارزش است که از اراده نیک ناشی شدت باشد و اراده نیک ارادهای است که از انگیزه نیک پدید آمده باشد و انگیزه نیک عبارت است از احساس تکلیف. مقصود از تکلیف، فرمانی است که انسان از ضمیر خود میگیرد. حاج ستار دل شیدای خود را از ضمیرش به هدیه گرفته بود.
۲۳ سال زودتر از همسرش گوی سبقت را ربود و به معبودش رسید.
قدمخیر محمدی کنعانی بعد از ۲۳ سال انتظار دیدار در حالی که آرام آرام شمع درونش آب می شد و به فرزندانش روشنایی میبخشید، غروب روز هفدهم دی ماه سال ۱۳۸۸ بعد از تجدید دیدار با تمام دوستان و آشنایان و اقوام به خاطر نذر ۱۰ روزه اول ماه محرم و سالگرد پدر شوهرش، به دیار باقی شتافت و انتظارش به پایان رسید. شمع درونش خاموش شد و فرزندانش بار دیگر گویی پدر خود را از دست داده بودند.🌷
در عملیات کربلای ۵ زمانی که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید.🌹
ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت.
از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. 🌹
بچهها جنازهاش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است.
حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🌹
🌸روحش شادو یادش گرامی🌸
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدستار #ابراهیمی هژیر🌹 آن گاه با ارزش است که از اراده نیک ناشی شدت باشد و اراده نیک ارادهای است
🌹شهیدان :
حاج حسن #تاجوک..
سردارعلی #چیت سازیان..
حاج ستار #ابراهیمی و....🌹
🌸.....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۳۲) 📝
................
🌾فکر کردم باز هم دارد سر به سرم می گذارد و داشت کفرم در می آمد که دیدم یک نفر ته ستون به شکل و شمایل علی آقا دارد می آید طرفم و یک نفر دیگر هم کنارش است که خیلی به حاج ستار #ابراهیمی می زند, همو که باید بعد از شکستن خط می آمد به کمک ما.🙂
علی گفت : حالا باورت شد باید همه چیز را بسپاری دست علی جانت؟😊
خندیدم و گفتم : کم مانده بود کله ات را بکنم , علی. برو خدا بهت رحم کرد.🙂
و رفتم پیشواز علی آقا و حاج ستار و گفتم : شما کجا , این جا کجا؟
خندیدند. می خواستند نگران نشان ندهند, بیشتر علی آقا.
گفتم : طوری شده ؟
علی آقا آه کشید و نگاهی به آسمان کرد و خواست حرف بزند که آسمان شب مثل روز روشن شد.
اولین بار بود که هواپیماهای عراقی داشتند منور خوشه ای می ریختند روی سرمان .
چتری از نور های زرد و سفید مانده بود روی سرمان, علی آقا هنوز خیره بود به منورها و ریش زردو بلندش را با انگشت هاش شانه می زد و تسبیح دانه درشتش را چرخاند و گفت : نُچ.
بی تاب گفتم : چی شده علی آقا؟ چرا دل نگرانی؟
گفت : ببین.
منورها را نشان داد و گفت : خودت نمی توانی حدس بزنی؟
می توانستم , اما نمی خواستم فکرش را بکنم.
علی آقا گفت : بچه ها شنود کرده اند.
گفتم , با اینکه دلم نمی خواست : فهمیده اند؟😯
گفت : کار هم از کار گذشته.😔
لشکر نجف و المهدی زده اند به آب.
لبش را دندان گرفت و گفت : با این منورها دارند سفره را می چینند برای مهمانی شان.😔
گفتم : یعنی ماهم....😯
🌸.....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۴۶) 📝
...............
💦تا زدن سپیده به آب وحشی خیره شدم که حالا داشت می رفت پایین و قایق ها....آن قایق ها...
از آن ده ها قایقی که قرار بود بیایند، فقط یکی توانست از جلوی آتش ضدهوایی بیاید برسد به ساحل ، به ساحل نزدیک من ، کمی آن طرف تر.
صدای موتورش خوشحالم کرد بهم قوت داد که سربلند کنم و ببینمش وببینم سه نفر ، تروفرز ، بپرند تو ساحل و هرسه بالباس خاکی ، چفیه و پیشانی بند.
سکاندارشان پیاده نشد. نمی توانست ، باصورت افتاده بود روی موتور قایق سوراخ شده.
فکرکردم:شاید این قایق مرا برگرداند.
سوال از خودم به خودم بود وباز خودم بودم که غر زدم:خجالت بکش.
غر زدم:پس بچه ها؟
غر زدم:کریم هم که نیست.
غر زدم:لااقل تویکی بمان...زنده بمان.🍃
وبه خدا گفتم:فقط تا وقتی که بچه هام ، نیروهام بی کمک نمانند.
یکی از آن سه نفر به نظرم آشناآمد.
حاج ستار #ابراهیمی بود.
مرا دید تا آمد چیزی بگوید، بی سیم چی اش صداش زد وگفت:حاجی جان ... این جاست جنازه برادرتان صمد... اگر اجازه بدهید ، با همین قایق...
حاج ستار بند کلاشش را تو دستش گره زد و گفت:نه.
بی سیم چی گفت:آخر صمد....
حاج ستار گفت:هروقت همه را بردید ، صمد را هم ببرید...والسلام. دیگر نمی خواهم چیزی بشنوم.
وبه بقیه گفت:زودتر بجنبید باید سریع خودمان را برسانیم به بچه ها. حمید! تو با فرهاد همین جا بمان و در خواست آتش کن...مفهوم شد؟
دیده بان آنتن شلاقی را بست روی بی سیمش و چیزی مثل کاغذ کالک را گذاشت زمین و باسرعت اولین مختصات را به قبضه های خودی داد و آتش هن خیلی زود آمد. یعنی از خوشحالی آنها میشد فهمید وگرنه صداشان را من نمی شنیدم.
برای یک لحظه نگران شدم و چشمم دنبال یک آشنا گشت و پیدایش نکردم و دیدم دارد می آید، نه مثل همیشه ، این بار مضطرب و درهم...😔
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدان :
حاج حسن #تاجوک..
سردارعلی #چیت سازیان..
حاج ستار #ابراهیمی و....🌹
🌸.....
@Karbala_1365
قرار بود نیروها با #قایق بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خطهای بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط اول و دوم، به خط سوم رسیدیم. آنقدر خوب پیشروی کرده بودیم که روی خط سوم، شهید مسعود مرادی کهپسری سبزه رو و حدوداً 17، 18 ساله بود به تنهایی رفت و حدود 60، 70 عراقی را به تنهایی کشت. روز بعد، وقتی نیروهای ما اسیر شدند، شهید مرادی را دیدند که به #شهادت رسیده و کنارش انبوهی از #کشتههای نیروهای عراقی ریخته شده است؛ عراقیها او را با سیم #خفه کرده بودند و همگی دور پیکر وی حلقه زده بودند و هل هله میکردند. حتی اسرا دیدند که روی گرفتن #اسلحه او بین #عراقیها دعوا شده بود.
ما خط را #شکستیم و طبق قرار از پیش تعیین شده،آماده شدیم و علامت دادیم؛ اما یگانی که قرار بود به #امالرصاص» بیاید و به ما بپیوندد، نتوانست خود را به ما برساند.
🌾🌾🌾🌾
#شمادقیقاًدرکدام_منطقه_عملیات_غواصی_راانجام_دادید؟
💢ما در #منطقهای میان #ام_الرصاص» و #جزیره_مینو» بودیم. لازم به ذکر است که «#ام_الرصاص» مثل سدی جلوی کارون قرار دارد. #عراقیها در «ام الرصاص» و از مواضع خود، قایقهای ما را که کنار کارون ایستاده بودند به رگبار بسته بودند.
🍂🍂🍂🍂🍂
#خاطره_خاصی_ازعملیات_کربلای4 _دارید؟
💢در یکی از قایقهای نیروهای ما، حاج ستار ابراهیمی حضور داشت که توانست با #قایق از خط عبور کند و به سمت نیروهای خود که در سمت چپ ما قرار داشتند، برود. اتفاقاً در همان عملیات برادرش که کنارش بود، همانجا به #شهادت رسید. به هرحال حاج ستار ابراهیمی بعد از درگیری، شنا میکند به سوی یک کشتی شکسته میرود و دو روز آنجا ماند.
در این دو روز هر بار نیروهای عراقی برای دستگیری وی به سمت کشتی شکسته میروند، حاج ستار ابراهیمی با آنها درگیرمیشود و نمیگذارد او را اسیر کنند. آن زمان ما دوست مداحی داشتیم به نام سعید بادامی که فرمانده یکی از #گردانها بود، خلاصه سعید بادامی، بلندگویی در دست گرفت و پشت بلندگو دعای #کمیل خواند و در دعا مرتب میگفت «یا ستار، یا ستار» و چون اسم حاج #ابراهیمی هم ستار بود، در میان نوحه به او گفت «امشب به سراغت میآییم». حاج ستار ابراهیمی را نجات دادند که بعداًدر #کربلای5 به شهادت رسید.
✨✨✨✨
#آیامیدانستیدعملیات_لو_رفته_است؟
💢خیر؛ اما در هر #جنگ و عملیاتی، هم ما و هم نیروهای دشمن همیشه آمادگی حمله از سوی طرف مقابل را دارند. به عنوان نمونه، در #والفجر5، وقتی عملیات انجام و منطقه تصرف شد، دیدیم که دشمن با اینکه از عملیات بیخبر بود، اما برای مقابله احتمالی 7توپ چهار لول را آماده و خود را مجهز کرده بود.
قبلاً هم ذکر کردم؛ هر #عملیاتی برای خود قاعده مشخصی دارد؛ همانطور که ما برای شناسایی میرفتیم، دشمن هم برای بررسی منطقه به مواضع ما میآمد. مثلاً ما در مناطق غربی از ارتفاعات برای دیدهبانی و در جنوب از دکل به رصد منطقه میپرداختیم. در کنار تمام اینها، ستون پنجم دشمن نیز همیشه فعال بود و هر دو طرف نیز مرتب هواپیمای شناسایی به منطقه طرف مقابل میفرستادند.
در موضوع لو رفتن عملیات سه قاعده از جمله زمان، مکان وطرح #عملیات وجود دارد؛ هر وقت هر سه به دست طرف مقابل برسد، میتوان گفت عملیات #لو رفته؛ اما هیچ جا چنین چیزی پیش نیامده است.
حتی وفیق #السامرایی، رییس بخش ایران در استخبارات حکومت بعث #عراق که بعدها کتابی درباره کل عملیاتهای وقوع یافته مینویسد و به تحلیل آنها میپردازد، درباره #کربلای4 به چنین چیزی اشاره نمیکند. البته آنها متوجه تحرکات ما در #خرمشهر شده بودند، اما زمان شروع عملیات را نمیدانستند.
آن شب به محض شروع درگیری،هواپیماهای #عراقی منور زدند و منطقه روشن شد، بعد بمبهای خود را روی کارون و کنار #رودخانه ریختند و پشتیبانی قطع شد.
به عقیده من اگر قایقهای ما میتوانستند عبور کنند و بیایند ما در #کربلای4 پیروز میشدیم. قایقها نیامدند و ما نتوانستیم #امالرصاص را بگیریم و این باعث شد ما #غواصان) که به خط دشمن رفته و چیزی حدود 1000 متر فضا را آماده کرده بودیم، با شکست مواجه شویم.
🌿🌿🌿🌿
#حمله_درخشکی_وبا_لباس_غواصی_سخت_نبود؟
💢لباس #غواصی به قطر نیم سانت از اسفنج فشرده تشکیل شده است؛ اگر بعد از خروج از آب و طلوع آفتاب آن را از بدن در نیاورید، آنقدر خشک میشود و به بدن میچسبدکه پوست را میکند.در آن عملیات #کربلای4) ما به نیروهای خودی گفتیم لباسهای ما را به همراه خود بیاورند تا وقتی صبح شد، بپوشیم وآماده #عملیات بعدی شویم که این اتفاق نیفتاد..
#ادامــــــه_دارد....
راوی :#کریم_مطهری_فرمانده_گردان #غواصی_جعفرطیار_استان_همدان
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
#شهادت_شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
زمانی که #مأموریت گردان حاج ستار در #عملیات_کربلای۵ به پایان رسید و میخواستند برگردند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن شهید شد و به همین خاطر، ستار برای ادامه #عملیات، آن گردان بعنوان جایگزین فرمانده انتخاب شد. او در کانال، #تیراندازی میکرد که ترکش به سرش خورد و به درجه ی #شهادت نائل آمد. برای این که دشمن، جنازه ی او را نبرد؛ بچه ها جنازه اش را به عقب آوردند. رادیوی #عراق، پس از شهادت حاج ستار #ابراهیمی اعلام کرد که ستار ابراهیمی کشته شده است. از این رو حاج #ستار_ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر #انصارالحسین( ع) در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ در #کربلای ۵ منطقه #عملیاتی_شلمچه شهید شد.
#شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
#شهادت_شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
زمانی که #مأموریت گردان حاج ستار در #عملیات_کربلای۵ به پایان رسید و میخواستند برگردند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن شهید شد و به همین خاطر، ستار برای ادامه #عملیات، آن گردان بعنوان جایگزین فرمانده انتخاب شد. او در کانال، #تیراندازی میکرد که ترکش به سرش خورد و به درجه ی #شهادت نائل آمد. برای این که دشمن، جنازه ی او را نبرد؛ بچه ها جنازه اش را به عقب آوردند. رادیوی #عراق، پس از شهادت حاج ستار #ابراهیمی اعلام کرد که ستار ابراهیمی کشته شده است. از این رو حاج #ستار_ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر #انصارالحسین( ع) در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ در #کربلای ۵ منطقه #عملیاتی_شلمچه شهید شد.
#شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🇮🇷
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄