eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
851 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۳۱) 📝 ................. 💦تصمیم گرفته بودیم برای اینکه موج های دیوانه اروند را مهار کنیم , بچه ها را با دو رشته طناب سیاه وصل کنیم , تا هم گم نشوند هم هدایت شان راحت تر باشد. این تجربه را از عملیات های آبی قبلی داشتیم و جواب هم داده بود. به کریم اطمینان دادم که هر نفرمان , با فاصله دومتری گره های طناب , در دو ستون سی و پنج نفری آماده آماده ایم. خیالت تخت . برو به بقیه کارهات برس!(دو دسته به فرماندهی: شهیدان: امیر و رضا )🌷 کریم رفت به بی سیم گوش داد و برگشت گفت : پیغام آورده اند که علی آقا (شهیدعلی سازیان) و حاج ستار ( شهید ستار ) تو آبراه کناری منتظرند . انگار باهات کار دارند. گفتم : بروم؟ گفت : با این وقت کم , نرفتی هم نرفتی. دلم شور افتاد . آرزو کردم کاش بهم نمی گفت چی شده.😔 از یک طرف هم نگران شدم که چه کار می توانند داشته باشند ,آن هم حالا, درست در ثانیه های آخر رفتن, با آن همه تاکیدی که علی آقا داشت روی به موقع رفتن. بعد به راه فکر کردم و دیدم آن قدری نیست که بشود سریع رفت و برگشت. گفتم : بی خیال. اما مگر چهره علی آقا از جلوی نظرم محو میشد. یک لحظه هم نتوانستم از فکرم بیرونش کنم. دل شوره به شَکَم انداخته بود که نکند اتفاقی , اتفاق بدی افتاده باشد. زیر نور منورها به ساعتم نگاه کردم . ده و نیم بود. همان لحظه ای که نباید یک ثانیه پس و پیش میشد. و ما هنوز دویست متر از جایی که بودیم تا نقطه رهایی فاصله داشتیم . دستور حرکت دادم و نگاهم چرخید طرف ساختمان ها و اسکله ای که علی آقا باید آنجا می بود و به خودم گفتم : تورا بخدا , تورا به علی قسم بیا, علی!😔 دستی به شانه ام خورد و صدایی گفت : کجایی , بابا؟ کشتی هات مگر غرق شده, مشتی؟ علی بود , ولی نه آنی که من چشمم دنبالش می گشت , . آرام و با نیشخند گفت : چیزی جا گذاشته ای؟ یا خودش می آید یا نامه اش. گفتم : پی علی آقا بودم . حیف که وقت نیست. گفت : تو جان بخواه , حاجی جان, تا چاکرت علی دل و قلوه اش را برات سفره کند. هان آهان. این هم علی آقاجانت . آن جاست , ته صف , پیش بچه ها. گفتم : کو؟؟؟😳 گفت : آن جا ببین!☺️ ..... 🌸..... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
@Karbala_1365
🌹شهیدستار هژیر🌹 آن گاه با ارزش است که از اراده نیک ناشی شدت باشد و اراده نیک اراده‌ای است که از انگیزه نیک پدید آمده باشد و انگیزه نیک عبارت است از احساس تکلیف. مقصود از تکلیف، فرمانی است که انسان از ضمیر خود می‌گیرد. حاج ستار دل شیدای خود را از ضمیرش به هدیه گرفته بود. ۲۳ سال زودتر از همسرش گوی سبقت را ربود و به معبودش رسید. قدم‌خیر محمدی کنعانی بعد از ۲۳ سال انتظار دیدار در حالی که آرام آرام شمع درونش آب می شد و به فرزندانش روشنایی می‌بخشید، غروب روز هفدهم دی ماه سال ۱۳۸۸ بعد از تجدید دیدار با تمام دوستان و آشنایان و اقوام به خاطر نذر ۱۰ روزه اول ماه محرم و سالگرد پدر شوهرش، به دیار باقی شتافت و انتظارش به پایان رسید. شمع درونش خاموش شد و فرزندانش بار دیگر گویی پدر خود را از دست داده بودند.🌷 در عملیات کربلای ۵ زمانی که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید.🌹 ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت. از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. 🌹 بچه‌ها جنازه‌اش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است. حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🌹 🌸روحش شادو یادش گرامی🌸 🌸..... @Karbala_1365
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۳۲) 📝 ................ 🌾فکر کردم باز هم دارد سر به سرم می گذارد و داشت کفرم در می آمد که دیدم یک نفر ته ستون به شکل و شمایل علی آقا دارد می آید طرفم و یک نفر دیگر هم کنارش است که خیلی به حاج ستار می زند, همو که باید بعد از شکستن خط می آمد به کمک ما.🙂 علی گفت : حالا باورت شد باید همه چیز را بسپاری دست علی جانت؟😊 خندیدم و گفتم : کم مانده بود کله ات را بکنم , علی. برو خدا بهت رحم کرد.🙂 و رفتم پیشواز علی آقا و حاج ستار و گفتم : شما کجا , این جا کجا؟ خندیدند. می خواستند نگران نشان ندهند, بیشتر علی آقا. گفتم : طوری شده ؟ علی آقا آه کشید و نگاهی به آسمان کرد و خواست حرف بزند که آسمان شب مثل روز روشن شد. اولین بار بود که هواپیماهای عراقی داشتند منور خوشه ای می ریختند روی سرمان . چتری از نور های زرد و سفید مانده بود روی سرمان, علی آقا هنوز خیره بود به منورها و ریش زردو بلندش را با انگشت هاش شانه می زد و تسبیح دانه درشتش را چرخاند و گفت : نُچ. بی تاب گفتم : چی شده علی آقا؟ چرا دل نگرانی؟ گفت : ببین. منورها را نشان داد و گفت : خودت نمی توانی حدس بزنی؟ می توانستم , اما نمی خواستم فکرش را بکنم. علی آقا گفت : بچه ها شنود کرده اند. گفتم , با اینکه دلم نمی خواست : فهمیده اند؟😯 گفت : کار هم از کار گذشته.😔 لشکر نجف و المهدی زده اند به آب. لبش را دندان گرفت و گفت : با این منورها دارند سفره را می چینند برای مهمانی شان.😔 گفتم : یعنی ماهم....😯 🌸..... @Karbala_1365
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۴۶) 📝 ............... 💦تا زدن سپیده به آب وحشی خیره شدم که حالا داشت می رفت پایین و قایق ها....آن قایق ها... از آن ده ها قایقی که قرار بود بیایند، فقط یکی توانست از جلوی آتش ضدهوایی بیاید برسد به ساحل ، به ساحل نزدیک من ، کمی آن طرف تر. صدای موتورش خوشحالم کرد بهم قوت داد که سربلند کنم و ببینمش وببینم سه نفر ، تروفرز ، بپرند تو ساحل و هرسه بالباس خاکی ، چفیه و پیشانی بند. سکاندارشان پیاده نشد. نمی توانست ، باصورت افتاده بود روی موتور قایق سوراخ شده. فکرکردم:شاید این قایق مرا برگرداند. سوال از خودم به خودم بود وباز خودم بودم که غر زدم:خجالت بکش. غر زدم:پس بچه ها؟ غر زدم:کریم هم که نیست. غر زدم:لااقل تویکی بمان...زنده بمان.🍃 وبه خدا گفتم:فقط تا وقتی که بچه هام ، نیروهام بی کمک نمانند. یکی از آن سه نفر به نظرم آشناآمد. حاج ستار بود. مرا دید تا آمد چیزی بگوید، بی سیم چی اش صداش زد وگفت:حاجی جان ... این جاست جنازه برادرتان صمد... اگر اجازه بدهید ، با همین قایق... حاج ستار بند کلاشش را تو دستش گره زد و گفت:نه. بی سیم چی گفت:آخر صمد.... حاج ستار گفت:هروقت همه را بردید ، صمد را هم ببرید...والسلام. دیگر نمی خواهم چیزی بشنوم. وبه بقیه گفت:زودتر بجنبید باید سریع خودمان را برسانیم به بچه ها. حمید! تو با فرهاد همین جا بمان و در خواست آتش کن...مفهوم شد؟ دیده بان آنتن شلاقی را بست روی بی سیمش و چیزی مثل کاغذ کالک را گذاشت زمین و باسرعت اولین مختصات را به قبضه های خودی داد و آتش هن خیلی زود آمد. یعنی از خوشحالی آنها میشد فهمید وگرنه صداشان را من نمی شنیدم. برای یک لحظه نگران شدم و چشمم دنبال یک آشنا گشت و پیدایش نکردم و دیدم دارد می آید، نه مثل همیشه ، این بار مضطرب و درهم...😔 🌸..... @Karbala_1365
🌹شهیدان : حاج حسن #تاجوک.. سردارعلی #چیت سازیان.. حاج ستار #ابراهیمی و....🌹 🌸..... @Karbala_1365
قرار بود نیروها با بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خط‌های بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط اول و دوم، به خط سوم رسیدیم. آنقدر خوب پیشروی کرده بودیم که روی خط سوم، شهید مسعود مرادی که‌پسری سبزه رو و حدوداً 17، 18 ساله بود به تنهایی رفت و حدود 60، 70 عراقی را به تنهایی کشت. روز بعد، وقتی نیروهای ما اسیر شدند، شهید مرادی را دیدند که به رسیده و کنارش انبوهی از نیروهای عراقی ریخته شده است؛ عراقی‌ها او را با سیم کرده بودند و همگی دور پیکر وی حلقه زده بودند و هل هله می‌کردند. حتی اسرا دیدند که روی گرفتن او بین دعوا شده بود. ما خط را و طبق قرار از پیش تعیین شده،آماده شدیم و علامت دادیم؛ اما یگانی که قرار بود به » بیاید و به ما بپیوندد، نتوانست خود را به ما برساند. 🌾🌾🌾🌾 ؟ 💢ما در میان » و » بودیم. لازم به ذکر است که «» مثل سدی جلوی کارون قرار دارد. در «ام الرصاص» و از مواضع خود، قایق‌های ما را که کنار کارون ایستاده بودند به رگبار بسته بودند. 🍂🍂🍂🍂🍂 _دارید؟ 💢در یکی از قایق‌های نیروهای ما، حاج ستار ابراهیمی‌ حضور داشت که توانست با از خط عبور کند و به سمت نیروهای خود که در سمت چپ ما قرار داشتند، برود. اتفاقاً در همان عملیات برادرش که کنارش بود، همانجا به رسید. به هرحال حاج ستار ابراهیمی بعد از درگیری، شنا می‌کند به سوی یک کشتی شکسته می‌رود و دو روز آنجا ماند. در این دو روز هر بار نیروهای عراقی برای دستگیری وی به سمت کشتی شکسته می‌روند، حاج ستار ابراهیمی با آن‌ها درگیرمی‌شود و نمی‌گذارد او را اسیر کنند. آن زمان ما دوست مداحی داشتیم به نام سعید بادامی که ‌فرمانده یکی از بود، خلاصه سعید بادامی، بلندگویی در دست گرفت و پشت بلندگو دعای ‌خواند و در دعا مرتب می‌گفت «یا ستار، یا ستار» و چون اسم حاج هم ستار بود، در میان نوحه به او گفت «امشب به سراغت می‌آییم». حاج ستار ابراهیمی را نجات دادند که بعداًدر به شهادت رسید. ✨✨✨✨ ؟ 💢خیر؛ اما در هر و عملیاتی، هم ما و هم نیروهای دشمن همیشه آمادگی حمله از سوی طرف مقابل را دارند. به عنوان نمونه، در ، وقتی عملیات انجام و منطقه تصرف شد، دیدیم که دشمن با اینکه از عملیات بی‌خبر بود، اما برای مقابله احتمالی 7توپ چهار لول را آماده و خود را مجهز کرده بود. قبلاً هم ذکر کردم؛ هر برای خود قاعده مشخصی دارد؛ همانطور که ما برای شناسایی می‌‌رفتیم، دشمن هم برای بررسی منطقه به مواضع ما می‌آمد. مثلاً ما در مناطق غربی از ارتفاعات برای دیده‌بانی و در جنوب از دکل‌ به رصد منطقه می‌پرداختیم. در کنار تمام این‌ها، ستون پنجم دشمن نیز همیشه فعال بود و هر دو طرف نیز مرتب هواپیمای شناسایی به منطقه طرف مقابل می‌فرستادند. در موضوع لو رفتن عملیات سه قاعده از جمله زمان، مکان وطرح وجود دارد؛ هر وقت هر سه به دست طرف مقابل برسد، می‌توان گفت عملیات رفته؛ اما هیچ جا چنین چیزی پیش نیامده است. حتی وفیق ، رییس بخش ایران در استخبارات حکومت بعث که بعدها کتابی درباره کل عملیات‌های وقوع یافته می‌نویسد و به تحلیل آن‌ها می‌پردازد، درباره به چنین چیزی اشاره نمی‌کند. البته آن‌ها متوجه تحرکات ما در شده بودند، اما زمان شروع عملیات را نمی‌دانستند. آن شب به محض شروع درگیری،هوا‌پیما‌های منور زدند و منطقه روشن شد، بعد بمب‌های خود را روی کارون و کنار ریختند و پشتیبانی قطع شد. به عقیده من اگر قایق‌های ما می‌توانستند عبور کنند و بیایند ما در ‌پیروز می‌شدیم. قایق‌ها نیامدند و ما نتوانستیم را بگیریم و این باعث شد ما ) که به خط دشمن رفته و چیزی حدود 1000 متر فضا را آماده کرده بودیم، با شکست مواجه شویم. 🌿🌿🌿🌿 ؟ 💢لباس به قطر نیم سانت از اسفنج فشرده تشکیل شده است؛ اگر بعد از خروج از آب و طلوع آفتاب آن را از بدن در نیاورید، آنقدر خشک می‌شود و به بدن می‌چسبدکه ‌پوست را می‌کند.در آن عملیات ) ما به نیروهای خودی گفتیم لباس‌های ما را به همراه خود بیاورند تا وقتی صبح شد، بپوشیم وآماده بعدی شویم که این اتفاق نیفتاد.. .... راوی : 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
زمانی که گردان حاج ستار در ۵ به پایان رسید و میخواستند برگردند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن شهید شد و به همین خاطر، ستار برای ادامه ، آن گردان بعنوان جایگزین فرمانده انتخاب شد. او در کانال، میکرد که ترکش به سرش خورد و به درجه ی نائل آمد. برای این که دشمن، جنازه ی او را نبرد؛ بچه ها جنازه اش را به عقب آوردند. رادیوی ، پس از شهادت حاج ستار اعلام کرد که ستار ابراهیمی کشته شده است. از این رو حاج هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر ( ع) در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ در ۵ منطقه شهید شد. 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
زمانی که گردان حاج ستار در به پایان رسید و میخواستند برگردند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن شهید شد و به همین خاطر، ستار برای ادامه ، آن گردان بعنوان جایگزین فرمانده انتخاب شد. او در کانال، میکرد که ترکش به سرش خورد و به درجه ی نائل آمد. برای این که دشمن، جنازه ی او را نبرد؛ بچه ها جنازه اش را به عقب آوردند. رادیوی ، پس از شهادت حاج ستار اعلام کرد که ستار ابراهیمی کشته شده است. از این رو حاج هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر ( ع) در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ در ۵ منطقه شهید شد. 🇮🇷   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄