eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
820 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌾 💔 💔 🌾🌴🌾 💔دلش شکسته بود . یه گوشه نشسته بود و به زمین خیره شد بود. انگار خاطره هایی رو داشت مرور میکرد. کم کم گونه هاش خیس شد. 💧بدون اینکه بخواد چیزی بگه یا چیزی بشنوه.. شنیده بودم بچه های جنگ وقتی یاد دوستای شهیدشون میفتند میرن توی لاک خودشون اما ندیده بودم. 🌺راوی بود و دلش میخواست اون چیزهایی که دیده بود رو بگه . شاید قسم خورده بود که تا زنده است بگه توی لحظه لحظه های جنگ چی اومد سر رفقاش. بگه وقتی آب نبود چی میشد. وقتی مهمات تموم میشد چی میشدو چطور می جنگیدن. توی سینه اش که حالا موادشیمیایی رخنه کردن توش ، پر از حرفهایی که اگه بخواد بگه خیلی ها باهاش میسوزن.. 🕊هنوز مثه یه پرنده بغ کرده یجا نشسته انگار این شعربراش داشت خونده میشد: " سبک بالان خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند..."❣ دیگه داشت شونه هاش می لرزید. 💧سرش رو بیشتر انداخت پایین که یکی دست گذاشت روی شونش و گفت: حاجی! منتظرند. سرش رو بلند کرد و با چشمای خیسش یه نگاه به جمعیتی که منتظر بودند حاجی براشون ازجنگ و عملیات بگه انداخت. توی دلش غم داشت از حرفهایی که شنیده بود از زخم زبان هایی که بهش می زدن، 💔 اما بازم بلند شد وگفت: " الهی به امید تو...."✨ 🌾 نمیتونست ساکت باشه و هیچی نگه ، چون خودش رو موظف میدونست که از رشادتها و شهادتها بگه. کاری نداشت ۴ یه عملیاتی بود که لو رفته بود و پشت سرش یه عده تندتند میگفتن خورده اما کسی نگفت باشه قبول , ولی علتش چی بود؟... هرچند دلش پر بود ازاین حرفها و سوالهایی که پس بچه هایی که شهیدشدند چی میشه؟ شکست خورد یا لو رفت یا عدم الفتوح ، براش مهم نبود ، براش مهم اون بودن که مثل نور ماه افتادن روی و آب خیلی هارو با خودش برد تا بشن. مهم اون نوجوونایی بودن که هنوز مادراشون خبرندارن چطور شهیدشدن. مهم شهدان که اگر نگه ، در حقشون جفا کرده بود... 💔 با یه کهنه یه نگاه به کرد و روبه جمع گفت: ✨" بسم رب الشهدا.... سلام 🌾یه شب اینجا شد! کربلایی که شهداش نه سپر داشتند نه جای پناه . اینجا جنگ با آب و آتش و نامردی یک عده بود که بچه هارو لو دادن و بعدگفتن شکست خورد... اشکال نداره بذارید بگن ۴ شکست خورد. اما بشهدا قسم ، شکست از شهدا نبود. شکست ازجانب ما نبود . (کسی که درس را بلد است شکست ندارد.) اتفاقا شهدای ۴ بردن و خوب هم بردن و پیروزی فقط اوم چیزی نیست که یه عده میگن. در بظاهر امام حسین(ع) شکست خورد اما تاریخ دید تنها پیروز میدان، امام حسین ع بود که با وجود کشته شدن تمام یارانش و اسارت تمام اهل بیتش اما هنوز نامش جاویدان هست. شکست خورده کسی است که نامی از او باقی نماند.. و من اینجا روی همین خاک پر از غربت میگم: ( شکست نخوردن....) شکست رو اون کسی خورد که عملیات رو لو داد و میهنش رو فروخت به چیزی که الان ندارش... درسته ۴ دوروز بیشتر طول نکشید اما ترس واقعیتش تا ابد تن دشمنان و تمام کسانی که باعث لو رفتن این عملیات شدن رو می لرزونه و روزی میاد که همشون باید جواب بدن... و سکوت من و امثال من جفای بر این شهداست حتی اگر زخم زبان بخوریم و کنارمون بزنن. والسلام "✨ 🌾 این رو گفت و با نگاهی عمیق روبه کرد و توی دلش به رفقاش گفت: " تا زنده ام نمیگذارم رشادتهاتون خاک بشه."❣ 🌸..... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کربلای۴ #شهیدرضاعمادی آی آدما دیگه مثل شهدا توی دنیا پیدا نمیشه....❣🍂 🌸..... @Karbala_1365
است و ✾سکوت است و ✾ماه است و ✾فغان و ✾غم و ✾اشک و ✾آهَست و 🌹شب و خلوت و نشکفته‌ام 🌷شب و مثنوی های ناگفته‌ام 🌹شب و ناله‌های نهان در گلو 🌷شب و ماندن در گلو 🌹مرا کشت خاموشی ناله‌ها 🌷دریغ از فراموشی لاله‌ها 🌹کجا رفت تأثیر سوز و 🌷کجایند بی ادعا 🌹کجایند شورآفرینان عشقــ❤️ 🌷 مردان میدان عشقــ 🌹کجایند مستان جام الست 🌷دلیران عاشق، مست 🌹همانان که از وادی دیگرند 🌷همانان که و نام آورند 🍂💔
💔 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌾 💔 💔 🌾🌴🌾 💔دلش شکسته بود . یه گوشه نشسته بود و به زمین خیره شد بود. انگار خاطره هایی رو داشت مرور میکرد. کم کم گونه هاش خیس شد. 💧بدون اینکه بخواد چیزی بگه یا چیزی بشنوه.. شنیده بودم بچه های جنگ وقتی یاد دوستای شهیدشون میفتند میرن توی لاک خودشون اما ندیده بودم. 🌺راوی بود و دلش میخواست اون چیزهایی که دیده بود رو بگه . شاید قسم خورده بود که تا زنده است بگه توی لحظه لحظه های جنگ چی اومد سر رفقاش. بگه وقتی آب نبود چی میشد. وقتی مهمات تموم میشد چی میشدو چطور می جنگیدن. توی سینه اش که حالا موادشیمیایی رخنه کردن توش ، پر از حرفهایی که اگه بخواد بگه خیلی ها باهاش میسوزن.. 🕊هنوز مثه یه پرنده بغ کرده یجا نشسته انگار این شعربراش داشت خونده میشد: " سبک بالان خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند..."❣ دیگه داشت شونه هاش می لرزید. 💧سرش رو بیشتر انداخت پایین که یکی دست گذاشت روی شونش و گفت: حاجی! منتظرند. سرش رو بلند کرد و با چشمای خیسش یه نگاه به جمعیتی که منتظر بودند حاجی براشون ازجنگ و عملیات بگه انداخت. توی دلش غم داشت از حرفهایی که شنیده بود از زخم زبان هایی که بهش می زدن، 💔 اما بازم بلند شد وگفت: " الهی به امید تو...."✨ 🌾 نمیتونست ساکت باشه و هیچی نگه ، چون خودش رو موظف میدونست که از رشادتها و شهادتها بگه. کاری نداشت ۴ یه عملیاتی بود که لو رفته بود و پشت سرش یه عده تندتند میگفتن خورده اما کسی نگفت باشه قبول , ولی علتش چی بود؟... هرچند دلش پر بود ازاین حرفها و سوالهایی که پس بچه هایی که شهیدشدند چی میشه؟ شکست خورد یا لو رفت یا عدم الفتوح ، براش مهم نبود ، براش مهم اون بودن که مثل نور ماه افتادن روی و آب خیلی هارو با خودش برد تا بشن. مهم اون نوجوونایی بودن که هنوز مادراشون خبرندارن چطور شهیدشدن. مهم شهدان که اگر نگه ، در حقشون جفا کرده بود... 💔 با یه کهنه یه نگاه به کرد و روبه جمع گفت: ✨" بسم رب الشهدا.... سلام 🌾یه شب اینجا شد! کربلایی که شهداش نه سپر داشتند نه جای پناه . اینجا جنگ با آب و آتش و نامردی یک عده بود که بچه هارو لو دادن و بعدگفتن شکست خورد... اشکال نداره بذارید بگن ۴ شکست خورد. اما بشهدا قسم ، شکست از شهدا نبود. شکست ازجانب ما نبود . (کسی که درس را بلد است شکست ندارد.) اتفاقا شهدای ۴ بردن و خوب هم بردن و پیروزی فقط اوم چیزی نیست که یه عده میگن. در بظاهر امام حسین(ع) شکست خورد اما تاریخ دید تنها پیروز میدان، امام حسین ع بود که با وجود کشته شدن تمام یارانش و اسارت تمام اهل بیتش اما هنوز نامش جاویدان هست. شکست خورده کسی است که نامی از او باقی نماند.. و من اینجا روی همین خاک پر از غربت میگم: ( شکست نخوردن....) شکست رو اون کسی خورد که عملیات رو لو داد و میهنش رو فروخت به چیزی که الان ندارش... درسته ۴ دوروز بیشتر طول نکشید اما ترس واقعیتش تا ابد تن دشمنان و تمام کسانی که باعث لو رفتن این عملیات شدن رو می لرزونه و روزی میاد که همشون باید جواب بدن... و سکوت من و امثال من جفای بر این شهداست حتی اگر زخم زبان بخوریم و کنارمون بزنن. والسلام "✨ 🌾 این رو گفت و با نگاهی عمیق روبه کرد و توی دلش به رفقاش گفت: " تا زنده ام نمیگذارم رشادتهاتون خاک بشه."❣ 🌸..... @Karbala_1365
💝زندگینامه 💝 💥 💥 🍃 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. " با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی رقم میخوره."❣ این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. در به در دنبال بود.❣ . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد. خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد. این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩 آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد. آخر سر قبولش کردند. خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت. رفته بودم سر قبر . رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 . :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش. یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨 راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. "😢 فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد. گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 🌸 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت. آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم. عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."❤️ بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره… . @Karbala_1365
💥 💥 .🍃 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😔 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.💚 ΠΠΠ بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭❣ تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد.✨ می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💔 میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم.💝 فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد. نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭 💝 @Karbala_1365
💔 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌾 💔 💔 🌾🌴🌾 💔دلش شکسته بود . یه گوشه نشسته بود و به زمین خیره شد بود. انگار خاطره هایی رو داشت مرور میکرد. کم کم گونه هاش خیس شد. 💧بدون اینکه بخواد چیزی بگه یا چیزی بشنوه.. شنیده بودم بچه های جنگ وقتی یاد دوستای شهیدشون میفتند میرن توی لاک خودشون اما ندیده بودم. 🌺راوی بود و دلش میخواست اون چیزهایی که دیده بود رو بگه . شاید قسم خورده بود که تا زنده است بگه توی لحظه لحظه های جنگ چی اومد سر رفقاش. بگه وقتی آب نبود چی میشد. وقتی مهمات تموم میشد چی میشدو چطور می جنگیدن. توی سینه اش که حالا موادشیمیایی رخنه کردن توش ، پر از حرفهایی که اگه بخواد بگه خیلی ها باهاش میسوزن.. 🕊هنوز مثه یه پرنده بغ کرده یجا نشسته انگار این شعربراش داشت خونده میشد: " سبک بالان خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند..."❣ دیگه داشت شونه هاش می لرزید. 💧سرش رو بیشتر انداخت پایین که یکی دست گذاشت روی شونش و گفت: حاجی! منتظرند. سرش رو بلند کرد و با چشمای خیسش یه نگاه به جمعیتی که منتظر بودند حاجی براشون ازجنگ و عملیات بگه انداخت. توی دلش غم داشت از حرفهایی که شنیده بود از زخم زبان هایی که بهش می زدن، 💔 اما بازم بلند شد وگفت: " الهی به امید تو...."✨ 🌾 نمیتونست ساکت باشه و هیچی نگه ، چون خودش رو موظف میدونست که از رشادتها و شهادتها بگه. کاری نداشت ۴ یه عملیاتی بود که لو رفته بود و پشت سرش یه عده تندتند میگفتن خورده اما کسی نگفت باشه قبول , ولی علتش چی بود؟... هرچند دلش پر بود ازاین حرفها و سوالهایی که پس بچه هایی که شهیدشدند چی میشه؟ شکست خورد یا لو رفت یا عدم الفتوح ، براش مهم نبود ، براش مهم اون بودن که مثل نور ماه افتادن روی و آب خیلی هارو با خودش برد تا بشن. مهم اون نوجوونایی بودن که هنوز مادراشون خبرندارن چطور شهیدشدن. مهم شهدان که اگر نگه ، در حقشون جفا کرده بود... 💔 با یه کهنه یه نگاه به کرد و روبه جمع گفت: ✨" بسم رب الشهدا.... سلام 🌾یه شب اینجا شد! کربلایی که شهداش نه سپر داشتند نه جای پناه . اینجا جنگ با آب و آتش و نامردی یک عده بود که بچه هارو لو دادن و بعدگفتن شکست خورد... اشکال نداره بذارید بگن ۴ شکست خورد. اما بشهدا قسم ، شکست از شهدا نبود. شکست ازجانب ما نبود . (کسی که درس را بلد است شکست ندارد.) اتفاقا شهدای ۴ بردن و خوب هم بردن و پیروزی فقط اوم چیزی نیست که یه عده میگن. در بظاهر امام حسین(ع) شکست خورد اما تاریخ دید تنها پیروز میدان، امام حسین ع بود که با وجود کشته شدن تمام یارانش و اسارت تمام اهل بیتش اما هنوز نامش جاویدان هست. شکست خورده کسی است که نامی از او باقی نماند.. و من اینجا روی همین خاک پر از غربت میگم: ( شکست نخوردن....) شکست رو اون کسی خورد که عملیات رو لو داد و میهنش رو فروخت به چیزی که الان ندارش... درسته ۴ دوروز بیشتر طول نکشید اما ترس واقعیتش تا ابد تن دشمنان و تمام کسانی که باعث لو رفتن این عملیات شدن رو می لرزونه و روزی میاد که همشون باید جواب بدن... و سکوت من و امثال من جفای بر این شهداست حتی اگر زخم زبان بخوریم و کنارمون بزنن. والسلام "✨ 🌾 این رو گفت و با نگاهی عمیق روبه کرد و توی دلش به رفقاش گفت: " تا زنده ام نمیگذارم رشادتهاتون خاک بشه."❣ 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
51.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... سرزمین عشق! تنها اسمی که برای این به ذهنم رسید! فقط بردن نام ، ، کانال و ... کافی‌ست تا راه گلویت را ببندد مثل حال الان من. اتفاقی نیفتاده، فقط لحظه‌ای تصور کردم روی خاک نشسته‌ام!😔 حاج حسین یکتا دارد بله برون را روایت می‌کند: «اینجایی که نشستی شلمچه ایرانه...» بعد از جغرافیا، درس معارف را شروع می‌کند: «بچه‌ها معبر شهادت چیه؟ ✨✨✨✨ معبر خلاصی از دست چیه؟ باور کنید اشک است و اشک است و اشک! گریه است و گریه است و گریه! » بعد صحبت‌های بغض آلود آقا: «چنانچه از سیم می‌خواهی رد بشی، اول باید از سیم نفست عبور کنی..!» 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 اصلا فکر کردن به این فضا هم دل را زیر و رو می‌کند، چه برسد به حضور.مثلا تصور کن الان در ورودی یادمان کانال و حنظله ایستاده‌ای.... ✨🌾🌾🌾🌾 روبرویت را نگاه کن که نوشته: کمیل، معبری به سوی . کمی جلوتر می‌روی؛ به نزدیکی کانال که می‌رسی، متن دست‌نوشته‌ی یکی از شهدای کانال را می‌بینی: «. . همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. » 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🌾🌾 بعد از این‌ها عجیب می‌چسبد روضه‌ای درست وسط کانال! همانجا که ابراهیم هادی و یاران به یاد تشنگی عزیز زهرا تشنه جان داده اند. یا مثلا کنار اروند را تصور کن با روایت گری حاج حسین کاجی؛ چه آتشی به دل می‌زند این روایت. ✨✨✨✨✨✨✨
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✍🏻در دفتــــر 📖 خاطراتتان بنویسید: هر چہ ڪہ داریم ز #شـــهیدان داریم...♥️✨ شهداشرمنده ایم😔🥀 #حوال
*❀{﷽}❀ ها ⇜گاه از جنس اشــکنـــ😢ــد ⇜و گاه از جنس ↵گاه سکـــوت🔇 میشوند ↵و میمـــــــانند ↵گاه هــق هـــق می شوند و می بارند😭 دلتنگــ💔ــی من برای اما جنس دارد:)) 😉
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
می‌آید اولین روزهای ماه محرم ۲۰ سال قبل بود مثل همه سال‌های قبل با خانم‌های همسایه‌ برای کردن ظرف و ظروف مسجد به آشپزخانه مسجد محل رفتم. مشغول شستن دیگ بزرگ مسی بودم که گفتند داخل مسجد، است با عجله دیگ مسی را آب‌کشی کردم و برای شرکت در روضه داخل مسجد رفتم اواسط روضه وقتی که متولی مسجد مُهرها را برای سجده زیارت پخش کرد ناگهان مُهرهای شکسته و لَب‌پَر شده مسجد را جلب کرد. با تمام شدن دیگر نتوانستم در مسجد بمانم بی‌خداحافظی از دوستانم با عجله به خانه برگشتم هر چه مهر در سجاده‌های خانه بود را برداشتم و با دقت نگاه کردم. چند مُهر کدر و لَب‌پَر را برداشتم و به نیت سرور و سالار شهیدان کارم را شروع کردم. وضو گرفتم و مهرها را داخل ظرفی پر از آب گذاشتم صبح گِلِ تربت کربلا را خمیر کردم و بعد گلوله‌های کوچکی از خمیر را جدا کردم. گلوله‌های گِلی را روی سنگ صاف به شکل دایره‌ای در آوردم و تمام تلاشم را کردم تا کاملا شبیه مُهرهای بازار شود. بعد از چند باز نگاه کردن به دایره‌های آن‌ها را دانه دانه در مجمعه روحی چیدم و در گوشه‌‌ای از حیاط که سایه بود گذاشتم تا چند روز به مُهرها سر می‌زدم و خشک‌شدن شان را نگاه می‌کردم کمی نگران بودم بی‌هیچ تجربه و استادی می‌ترسیدم مهرها بشکنند، ترک یا اصلا شکلشان به هم بریزد اما بعد از گذشت چند روز مهرها را بدون هیچ تَرَک یا در حالی که از تمیزی می‌درخشیدند از درون مجمعه برداشتم و در گذاشتم خیلی زود آوازه دست‌ساز من دهن به دهن چرخید. حالا کیسه‌های مُهر بود که از مساجد شهر و روستاهای سبزوار، مساجد اطراف سبزوار، امامزاده‌ها و حتی مساجد مشهد به در خانه می‌آمد. بعضی وقت‌ها تعداد که می‌آوردند آن قدر زیاد بود که تا روزی ۱۰۰ مُهر هم درست می‌کردم. دیگر مردم مُهرهای دست‌ساز مرا در مسجد هر شهر یا که می‌دیدند می‌شناختند علامت مُهرهای دست ساز من بی‌علامتی بود مُهرهایی ساده که هیچ نقش و نگاری نداشتند. تربت کربلا آرامش دارد هر بار که دست در تربت کربلا می‌بردم گویی از گوشه خانه پرمی‌کشیدم به دشت ، یاد سرور و سالار شهیدان و زینب کبری(س) آرامم می‌کرد. هنوز هم درست کردن مهر همین حس و حال را دارم بیشتر از ۲۰ سال درست کردم تا ۶ سال قبل که یک چشمم را از دست دادم. مادر شهید، طاقتش شکسته می‌شکند و می‌گوید به خاطر چشمم نمی‌توانم سرم را زیاد پایین نگه دارم. برای همین مردم و متولیان مساجد مراعات حالم را می‌کنند و کمتر برایم مُهر می‌آورند البته الان هم مُهر درست می‌کنم و هر بار که دست در گِلِ تُربت می‌برم و می‌گویم: السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
کاش مادرت میدانست اینجایی ((((:💔 🌙