eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
848 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊 ❣در سال 1373 تعدادی از 🕊 را به معراج شهدا آوردند. در همان شب یکی از کارکنان در خواب می بیند که فردی به او می گوید: « من یکی از شهدای گمنامی هستم که امشب آورده اند. سال هاست که خانواده ام خبری از من ندارند. شما زحمت بکش و برو مدارکم را که شامل پلاک، کارت و چشم مصنوعی من است و داخل کیسه ای گلی به همراه پیکرم می باشد، بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند.» بعد از این که این برادر خوابش را بازگو می کند، کسی تحویلش نمی گیرد، اما با دیدن مجدد این خواب و با اصرار او، پیکرهای شهدا بررسی می شوند و در کنار یکی از اجساد، کیسه ای پیدا می شود که با گل همراه بود و برادران چون احتمال داده بودند از خاک شهید است، ضمیمه جسد کرده بودند. چیزهایی که شهید گفته بود، درون آن بود. بعد از جسد، معلوم شد که ایشان در سال 1365 شده است و در سال 1361 هم یکی از چشم هایش را از دست داده بود.🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 💠ماجرای تکان‌دهنده از شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی عملیات لو نداد‼️ عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود. زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...❤️ عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم . فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه... بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...🌹 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...🕊❣ جنازه اش رو آوردند تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره.🕊❣ وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید.❣ شهیدعباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭😭 💔شادی روح شهدا صلوات💔 ✍راوی: از بچه‌های 🌸 @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
اینگونه لبخنـدهاست ... که ما را دلبسته تان نموده دلبسته ای بی قـرار ... اینگونه لبخنـدهاست ... که ما را دلبسته تان نموده دلبسته ای بی قـرار ... 🌾🕊 @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊❣ پایان ۳۵سال چشم‌انتظاری مادر شهید 💔وداع جانسوز مادر شهید « » با فرزندش؛ پیکر مطهر این شهید اخیرا شده است. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❗️❗️ 🕊🌾🌾 🔻دوست شهید می‌گوید: «من و سعید در همه‌ی لحظات با هم بودیم و قرار بود با هم برای به فکه برویم. وقتی رفتم سرکار و به من گفتند که در قرعه‌کشی اسمم برای مکه درآمده است. به سعید گفتم که قرار است به مکه بروم. از آن‌جا که برگشتم حتما به می‌آیم. 💢سعید با لبخند همیشگی پاسخ داد: تو برو مکه من هم می‌روم فکه،‌ ببینیم کدامیک از ما زودتر به خدا می رسیم؟ تازه از حج بازگشته بودم و مشغول تعمیر ساختمان بسیج بودم که تلفن زنگ زد. آقای از فکه بود. باور کردنش برایم مشکل بود. به خدا رسیده بود. اشک در چشمانم حلقه زد و بی‌اختیار با خود زمزمه کردم: ای به حج رفته کجائید کجائید معشوق همین‌جاست بیائید بیائید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟ ۱۳۴۷ ۱۳۷۴/۱۰/۲ مزار: (س) ۲۹ / ردیف ۱۴ / هفت (س)🏴 @Karbala_1365🥀 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
دست و پایشان بسته شد تا امروز دستمان برای انتخاب باز باشد تا انقلاب سرپا بماند ؛ دِین بزرگی به گردن داریم شهدا را می‌گویم ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشف پیکر یک شهید ازعملیات والفجر مقدماتی با پاهای بسته شده ⏰شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ 📍فکه عراق
تاریخ تولد: ۱/۳/۴۳ تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵ نام عملیات: ۴ منطقه عملیاتی: شلمچه محل شهادت: شلمچه مزار شهید: مزار پایین شهدای زنجان زندگینامه شهید فرزند میکائیل و فاطمه جزپناهی در یکم خرداد ماه سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. او فرزند سوم خانواده بود و چهار برادر و دو خواهر داشت. با گذراندن دوران شیرین کودکیاش و با رسیدن زمان کسب علم وارد مدرسه شد و با پشت سر گذاشتن دوران ابتدائی و راهنمایی وارد هنرستان فنی شد و با موفقیت این دوره را سپری کرد. با توجه به علاقه و پشتکارش در تحصیل، در رشته برق دانشگاه تبریز پذیرفته شد. با اوجگیری فعالیتهای انقلاب و نیز بعد از پیروزی آن عباس کارهای فرهنگی خود را در مسجد آغاز کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عباس نیز مانند دیگر دوستانش تصمیم گرفت ندای رهبر فرزانهاش را لبیک گفته و بنابراین در سال ۶۱ از طریق یگان بسیج وارد جبهههای جنگ شد و در آنجا به‌عنوان بسیجی و 🏊‍♂مشغول به خدمت گردید. سرانجام با رشادت و حضور پرثمرش در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه و در عملیات ۴ شربت شهادت را نوشید و تا مدتی پیکر پاک و مطهرش مفقودالاثر بود و پس از به آغوش خانوادهاش بازگردانده شد و پیکر پاک و در مزار پایین شهدای زنجان در کنار دیگر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. 🔅 .. 🔹 آخرین روزهای سال هفتاد و دو بود.. بچه های همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند.مدتی که در منطقه خیبر(طلائیه) به عنوان انتخاب شدیم با دل و جان به دنبال پاره های دل این ملت بودیم.. سکوت سراسر و جزایر را گرفته بود.سکوتی که روح را دگرگون می کرد.. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان راجلب کرد: این آغشته به شهیدان است.. این جمله کلی حرف داشت. همه ایستادیم. نزدیک ظهر بود، بچه ها با آب کمی که همراهشان بود گرفتند.. ناگهان صدای دلنشین آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید! به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود! همه این صدا را می شنیدند. هر لحظه بر تعجب ما افزوده می شد. یعنی چه حکمتی در این اذان بی و قت و دسته جمعی وجود دارد!! نوای اذان بسیار زیبا و دلنشین بود. این صدا از میان نیزار ها می آمد. با بچه ها به سمت صدا حرکت کردیم. با عبور از موانع به رسیدیم.. این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود، هرچه جلو می رفتیم صدا زیباتر می شد. اما هر چه گشتیم اثری از موذنین نبود! محدوده صدا مشخص بود لذا به همان سمت رفتیم.. ناگهان در میان نیزار ها را دیدیم. لبه آن از گل و لای بیرون زده بود، به سرعت به سمت آن رفتیم.. قایق را به سختی از لابه لای نی ها بیرون کشیدیم، آنچه می دیدیم بسیار عجیب و باور نکردنی بود، ما نا آشنا را پیدا کردیم.. درون قایق شکسته پراز بود، آن ها سال های سال در میان نیزارها قرار داشتند.. آن ها را یکی یکی خارج کردیم، پیکر مطهر سیزده شهید در داخل قایق بود. عجیب تر اینکه همه آن شهدا بودند.. 🌷 مسئول تفحص لشکر امام حسین علیه السلام . ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
عملیات ۴ و آنچه در آن ایام گذشته بود برای مردم کمتر از کربلای ۵ شناخته شده بود. نام عملیات کربلای ۴ از در میان مردم بر سر زبان‌ها افتاد که خبر دادند قرار است در اردیبهشت ماه سال ۹۴ ۱۷۵ شهید غواص که بعد از ۲۹ سال توسط گروه کشف شده‌اند بر دستان مردم تشییع شده و به خانواده‌هایشان برگردند.
چند روزی بود با خودش حرف میزد، حرف های عجیب.... سر تکان می داد و میگفت: "نمیدونید ترکش مین چه حالی میده...." ما می‌خندیدیم؛ حالش را نمی‌فهمیدیم آن روز قرار بود برویم برون مرزی، توی خاک عراق سر صبحانه انگار عجله داشت و مدام میگفت دیر شده توی ماشین هم ول‌کن‌ نبود این همه عجله اش را نمی‌فهمیدم، پشت‌ هم به راننده می‌گفت پایت را بگذار روی گاز... راه نیم ساعته را تا لب مرز یک ربعه رفتیم از مرز که رد شدیم یک بیل داد دستم و گفت: تو این راسته رو بیل بزن برو تا آخر، من هم می‌روم توی میدان مین... من را فرستاد دنبال نخود سیاه، باز هم نفهمیدم، می‌خواست تنها برود چقدر برای رفتن عجله داشت... کتاب یادگاران ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
چند روزی بود با خودش حرف میزد، حرف های عجیب.... سر تکان می داد و میگفت: "نمیدونید ترکش مین چه حالی میده...." ما می‌خندیدیم؛ حالش را نمی‌فهمیدیم آن روز قرار بود برویم برون مرزی، توی خاک عراق سر صبحانه انگار عجله داشت و مدام میگفت دیر شده توی ماشین هم ول‌کن‌ نبود این همه عجله اش را نمی‌فهمیدم، پشت‌ هم به راننده می‌گفت پایت را بگذار روی گاز... راه نیم ساعته را تا لب مرز یک ربعه رفتیم از مرز که رد شدیم یک بیل داد دستم و گفت: تو این راسته رو بیل بزن برو تا آخر، من هم می‌روم توی میدان مین... من را فرستاد دنبال نخود سیاه، باز هم نفهمیدم، می‌خواست تنها برود چقدر برای رفتن عجله داشت... کتاب یادگاران ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
تاریخ تولد: ۱/۳/۴۳ تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵ نام عملیات: ۴ منطقه عملیاتی: شلمچه محل شهادت: شلمچه مزار شهید: مزار پایین شهدای زنجان زندگینامه شهید فرزند میکائیل و فاطمه جزپناهی در یکم خرداد ماه سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. او فرزند سوم خانواده بود و چهار برادر و دو خواهر داشت. با گذراندن دوران شیرین کودکیاش و با رسیدن زمان کسب علم وارد مدرسه شد و با پشت سر گذاشتن دوران ابتدائی و راهنمایی وارد هنرستان فنی شد و با موفقیت این دوره را سپری کرد. با توجه به علاقه و پشتکارش در تحصیل، در رشته برق دانشگاه تبریز پذیرفته شد. با اوجگیری فعالیتهای انقلاب و نیز بعد از پیروزی آن عباس کارهای فرهنگی خود را در مسجد آغاز کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عباس نیز مانند دیگر دوستانش تصمیم گرفت ندای رهبر فرزانهاش را لبیک گفته و بنابراین در سال ۶۱ از طریق یگان بسیج وارد جبهههای جنگ شد و در آنجا به‌عنوان بسیجی و 🏊‍♂مشغول به خدمت گردید. سرانجام با رشادت و حضور پرثمرش در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه و در عملیات ۴ شربت شهادت را نوشید و تا مدتی پیکر پاک و مطهرش مفقودالاثر بود و پس از به آغوش خانوادهاش بازگردانده شد و پیکر پاک و در مزار پایین شهدای زنجان در کنار دیگر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
چند روزی بود با خودش حرف میزد، حرف های عجیب.... سر تکان می داد و میگفت: "نمیدونید ترکش مین چه حالی میده...." ما می‌خندیدیم؛ حالش را نمی‌فهمیدیم آن روز قرار بود برویم برون مرزی، توی خاک عراق سر صبحانه انگار عجله داشت و مدام میگفت دیر شده توی ماشین هم ول‌کن‌ نبود این همه عجله اش را نمی‌فهمیدم، پشت‌ هم به راننده می‌گفت پایت را بگذار روی گاز... راه نیم ساعته را تا لب مرز یک ربعه رفتیم از مرز که رد شدیم یک بیل داد دستم و گفت: تو این راسته رو بیل بزن برو تا آخر، من هم می‌روم توی میدان مین... من را فرستاد دنبال نخود سیاه، باز هم نفهمیدم، می‌خواست تنها برود چقدر برای رفتن عجله داشت... کتاب یادگاران ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
📸 نمونه‌ای از چندین شهید شده در مراسم خاکسپاری 🔹️ با کمی دقت متوجه سیم بسته شده به دست شهدای غواص میشویم که توسط حزب ارتش عراق انجام شده بود 🔹️ غواصانی که اسیر میشدند به دستور صدام به دستشان سیم خاردار بسته میشد و سپس یا به داخل انداخته میشدند یا بصورت دسته جمعی زنده به گور میشدند 🔹️ گورهای دسته جمعی به دستور صدام حسین کنده میشد تا ایرانی زنده زنده در آنجا خاک شوند. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
تاریخ تولد: ۱/۳/۴۳ تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵ نام عملیات: ۴ منطقه عملیاتی: شلمچه محل شهادت: شلمچه مزار شهید: مزار پایین شهدای زنجان زندگینامه شهید فرزند میکائیل و فاطمه جزپناهی در یکم خرداد ماه سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. او فرزند سوم خانواده بود و چهار برادر و دو خواهر داشت. با گذراندن دوران شیرین کودکیاش و با رسیدن زمان کسب علم وارد مدرسه شد و با پشت سر گذاشتن دوران ابتدائی و راهنمایی وارد هنرستان فنی شد و با موفقیت این دوره را سپری کرد. با توجه به علاقه و پشتکارش در تحصیل، در رشته برق دانشگاه تبریز پذیرفته شد. با اوجگیری فعالیتهای انقلاب و نیز بعد از پیروزی آن عباس کارهای فرهنگی خود را در مسجد آغاز کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عباس نیز مانند دیگر دوستانش تصمیم گرفت ندای رهبر فرزانهاش را لبیک گفته و بنابراین در سال ۶۱ از طریق یگان بسیج وارد جبهههای جنگ شد و در آنجا به‌عنوان بسیجی و 🏊‍♂مشغول به خدمت گردید. سرانجام با رشادت و حضور پرثمرش در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه و در عملیات شربت شهادت را نوشید و تا مدتی پیکر پاک و مطهرش مفقودالاثر بود و پس از به آغوش خانوادهاش بازگردانده شد و پیکر پاک و در مزار پایین شهدای زنجان در کنار دیگر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
سلام ما بر این پارہ‌های تن ملّت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهـۜرا ندارند ...   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
📸 نمونه‌ای از چندین شهید شده در مراسم خاکسپاری 🔹️ با کمی دقت متوجه سیم بسته شده به دست شهدای غواص میشویم که توسط حزب ارتش عراق انجام شده بود 🔹️ غواصانی که اسیر میشدند به دستور صدام به دستشان سیم خاردار بسته میشد و سپس یا به داخل انداخته میشدند یا بصورت دسته جمعی زنده به گور میشدند 🔹️ گورهای دسته جمعی به دستور صدام حسین کنده میشد تا ایرانی زنده زنده در آنجا خاک شوند. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
در #عملیات‌کربلای۴ که به گفته ی خودش آخرین عملیات اوست به هنگام باز کردن معبر در داخل #اروندرود مورد
سرانجام بعد از سالها دوری پیکر او در ، توسط گروه در منطقه جزیره شناسایی و به آغوش گرم خانواده برگشت و در روز اربابش امام حسین(ع) در بدرقه مردم قدردان و پرور به منزلگه ابدی خود رفته و در آستان مقدس شهدای به خاک سپرده می شود.
تاریخ تولد: ۱/۳/۴۳ تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵ نام عملیات: ۴ منطقه عملیاتی: شلمچه محل شهادت: شلمچه مزار شهید: مزار پایین شهدای زنجان زندگینامه شهید فرزند میکائیل و فاطمه جزپناهی در یکم خرداد ماه سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. او فرزند سوم خانواده بود و چهار برادر و دو خواهر داشت. با گذراندن دوران شیرین کودکیاش و با رسیدن زمان کسب علم وارد مدرسه شد و با پشت سر گذاشتن دوران ابتدائی و راهنمایی وارد هنرستان فنی شد و با موفقیت این دوره را سپری کرد. با توجه به علاقه و پشتکارش در تحصیل، در رشته برق دانشگاه تبریز پذیرفته شد. با اوجگیری فعالیتهای انقلاب و نیز بعد از پیروزی آن عباس کارهای فرهنگی خود را در مسجد آغاز کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عباس نیز مانند دیگر دوستانش تصمیم گرفت ندای رهبر فرزانهاش را لبیک گفته و بنابراین در سال ۶۱ از طریق یگان بسیج وارد جبهههای جنگ شد و در آنجا به‌عنوان بسیجی و 🏊‍♂مشغول به خدمت گردید. سرانجام با رشادت و حضور پرثمرش در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه و در عملیات شربت شهادت را نوشید و تا مدتی پیکر پاک و مطهرش مفقودالاثر بود و پس از به آغوش خانوادهاش بازگردانده شد و پیکر پاک و در مزار پایین شهدای زنجان در کنار دیگر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💔🕊 🌷امشب شب #عملیات مظلومانه و غریبانه #کربلای‌چهاره؛ بله همون قصه‌یِ پرغصه‌یِ #غواص‌های شهید، با
عملیات ۴ و آنچه در آن ایام گذشته بود برای مردم کمتر از کربلای ۵ شناخته شده بود. نام عملیات کربلای ۴ از در میان مردم بر سر زبان‌ها افتاد که خبر دادند قرار است در اردیبهشت ماه سال ۹۴ ۱۷۵ شهید غواص که بعد از ۲۹ سال توسط گروه کشف شده‌اند بر دستان مردم تشییع شده و به خانواده‌هایشان برگردند.
حتی کلاه آهنیت هم به پرنده‌ای زندگی بخشید ... طلائیه سال ۱۳۷۴ آرامش پرندگان در پناه آثار دفاع مقدس عکاس : محمد احمدیان   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
این پاها برای چه رفتند؟! برای حجاب برای امنیت برای وطن برای ناموس برای آسایش بچه‌هایمان یا برای ماندگار شدن غیرت ... به نظر شما اگه این پاها برای دفاع نمی‌رفتند چه بلایی به سَر ما می‌آمد؟ ؛ شلمچه ۱۳۷۸ عکاس: حاج محمد احمدیان   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
یک پایشان در دنیا ؛ و یک پایشان در عرش خدا ... ؛ شلمچه ۱۳۷۸ عکاس: حاج محمد احمدیان   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
سفر کرده‌ام تا بجویم سرت را و شاید در این خاک‌ها پیکرت را ؛ پس‌ از این من ای کاش هرگز نبینم‏ نگاهِ به دَر مانده‌ی مادرت را... تابستان ۱۳۷۵ فکه شمالی، ارتفاع ۱۴۶ اعضای گروه تفحص همیشه در تلاش بودند تا با کوچکترین نشانه‌ای که می‌یابند هویت قهرمانان وطن را مشخص کنند! عکاس: شهید سعید جانبزرگی   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄