『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊 #رازکانالکمیل.... حکایت حماسه رزمندگان #گردانکمیل و #شهیدابراهیمهادی در فکه.🕊❣ کاری از گروه
✨🕊
#رازکانالکمیل....
این قسمت:
#ایثار
•••••
🕊یکی از رزمندگان کانال شبانه به اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت. بعد از بازگشت به کانال درحالیکه بغض، راه صحبت کردن را بر او بسته بود گفت:
داشتم آرام و سینهخیز از معبر میگذشتم. پایم به چیزی گیر کرد! چند ثانیه متوقف شدم به آرامی سرم را به عقب چرخاندم. دست ضعیف و ناتوان مجروحی پایم را گرفته بود. پایش قطع شده و خون زیادی از او رفته بود. یک پایش را هم با چفیه بسته بود. صورت این مجروح به سختی دیده میشد، اما حالت ضعفش به خوبی نمایان بود. چهار شب از آغاز عملیات میگذشت و زنده ماندنش بیشتر شبیه به معجزه بود! از اینکه چگونه توانسته بود از دیدن دوربین تک تیراندازها در امان بماند، هیچ کس نمیدانست! فکر کرد میخواهم او را به عقب ببرم. به آرامی سرم را نزدیک گوشش بردم. به او گفتم: برادر، عقب نمیروم که تو را با خود ببرم. بچهها در کانال گیر کردهاند و من به دنبال مهمات آمدهام. آن مجروح لبانش به سختی تکان خورد. چیزی گفت اما آنقدر صدایش ضعیف بود که حرفش را نفهمیدم. سرم را به دهانش نزدیکتر کردم. تشنه بود و آب میخواست! میگفت: گلویم از بی آبی بدجور درد میکند، اگر امکان دارد آبی به من بده. ناخودآگاه به یاد شرمندگی سقای کربلا افتادم. سرم را پائین انداختم و قطره های اشک آرام از چشمانم جاری شد.😔 نمیتوانستم برایش کاری کنم. بی آنکه چیزی بگویم، شرمنده و خجالتزده صورتم را به روی صورت رنگپریدهاش گذاشتم. خیلی سرد بود. اما به من آرامش خاصی داد. آنقدر خسته بودم که از آرامش خوابم برد. نمیدانم چقدر گذشت که صدای انفجاری بلند شد سرم را بالا آوردم و به صورتش نگاه کردند. دستم را به آرامی به روی صورتش گذاشتم از هُرم گرم نفسهایش خبری نبود! او را صدا زدم و بشدت شانههایش را تکان دادم. دیدم راحت و آرام و مطمئن خوابیده. او دیگر تشنه نبود.😭
وقتی دوست ما این ماجرا را تعریف کرد، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. سرم را به سمت آسمان بالا بردم. ستارهها آرام به این صحنه نگاه میکردند. نمیدانم چه چیزی علی اکبرهای خمینی را پس از چهار روز از پا درآورده!؟ جراحت؟! خونریزی؟! تشنگی وصال؟! و یا. . .
🕊
غرورانگیزترین قسمت این داستان اینجا بود که بعضی از همین بچهها، قمقمههای دوستان شهید خود را که مقداری آب داشت پیدا میکردند، اما با آنکه خود از شدت تشنگی میسوختند، به آن لب نزده و آن را برای دوستان مجروحشان در کانال میآوردند.
🍃 براستی این بچههای شانزده، هفدهساله این رسم جوانمردی را از کجا آموخته بودند؟!
رزمندهای که می توانست به راحتی خود را سیراب کند و جان خود را نجات دهد تنها به خاطر کمک و یاری به دوستان مجروحش، نهتنها حاضر به عقبنشینی نبود بلکه حتی از آبی که به زحمت پیدا کرده بود قطرهای نمینوشید. این مصداق دقیق همان آیه نورانی قرآن است که «هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمیرسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید.»
اگر میخواهید بدانید که این حماسه در کجا و کدام منطقه اتفاق افتاده و این #راز مقاومت بچههای کمیل مربوط به کدام سرزمین است با ما همراه شوید ابتدا کمی به گذشته برمیگردیم و مقدمهای از شروع این دفاع مقدس را یادآور می شویم اما توصیهای به شما همراه گرامی دارم اگر میخواهید با روحیه فداکاری و ایثار همراه با اخلاص بچهها در این #کانال آشنا شوید، حکایت این مجموعه را در جایی خلوت و اگر شد دوباره مطالعه کنید تا رازهای نهفته در این حکایت و شما برملا شود تا بدانیم مشکلات دنیای ما یک هزارم مشکلاتی که این رزمندگان تحمل کردهاند نخواهد شد.
#ادامهدارد....
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄