eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
847 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄ نعمــت فقط #برف و #باران نیست... گاهۍ« خدا » #رفیقی نازل میڪند! زلال‌تـــر از #بارا
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄ ✨ارادت بــه از میان شهدای مدافــع‌حــرم، بسیاری بودند ڪه ارادات و علاقه قلبی به داشتند. 🌷 هرزمان یڪی از اساتید دانشگاه ڪه همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله‌ای از ابراهیم بگوید! ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، ڪتاب را خوانده بود و هر وقت از ڪنار تصویر او رد می شد سلام میڪرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 هرطور بود در راهیان نور به ڪانال ڪمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌ڪرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 ڪه دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: «ابراهیم هادی ذوالفقاری» ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 بیشتر ڪتابها را خوانده بود و در ڪنار مزار یادبودش عڪس یادگاری گرفت. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرڪز خاصی داشت. ــــــــــــــــــــــــــــــــ اما یڪی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه ڪرد و گفت: برای اوقات بیڪاری رزمندگان احتیاج به ڪتاب داریم. تعداد زیادی از ڪتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد. بعدها از برڪات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و... در مراسم روز جوان، ڪه یڪی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد. 🌷 نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به ڪاروان شهدا پیوست... ♦️هرڪسی‌با‌یڪ شهیدۍخــو‌گرفت روزمحشــرآبـرو از اوگرفــت♦️ ┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄
گر بهاے بودن سر جدا گردیدن است... ما بہ عشق تاوان آن را میدهیم... تا بماند تا ابد ذکر بر مأذنه هستے و دار و ندار و را میدهیم 🔻شهیدبی سر محمد پنیری وشهید حسین پنیری شهدا رایاد کنیم با ذکر صلوات مْ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 ۴ ۱۲ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾میدانستم که هر چقدر هم نیروی کار آمد و با انگیزه داشته باشم بالاخره عامل تعیین کننده برای حضور آنها در عملیات پیش رو، لباس غواصی است که تا آن زمان فقط ۷۵ دست لباس تحویل شده بود. در تکاپوی برگشتن به جبهه بودم که از با حاج محسن تماس گرفتم. حاج محسن گفت:امروز هواپیماهای دشمن، محل استقرارمان را در بمباران کردند. و انگار که از آن سوی تلفن نگرانی را در چهره ام دیده باشد گفت:بمباران خوشه ای شدیم. یک بمباران خیلی گسترده. اما فقط ۳ تا دادیم و الحمدالله گردان سراپاست. پرسیدم: اون سه نفر کیان؟ گفت:همون سه تا مهمان چند شب پیش که اومده بودن غواصی. " ، و ." پرسیدم:روحیه بچه ها چطوره؟ گفت: خوبه ، یه تعدادی هم دادیم. گفتم:برای تشییع شهدا تعدادی رو بفرست همدان خودت هم بیا. قبول نکرد و گفت:بچه ها رو میفرستم اما خودم میمونم همینجا توی منطقه. روز بعد تعدادی از بچه های غواصی همراه پیکرهای حمیدی نور، پولکی و محرابی به همدان آمدند. مردم با وجود تهدید به بمباران شهر توسط هواپیماهای عراقی، برای تشییع جنازه به شکل گسترده ای آمدند و شعار "جنگ ،جنگ، تا پیروزی" سردادند و تابوت سه را روی دستهایشان را بلند کردند.🌹 در مسیر تشییع وقتی که از کنار سر گذر(محل دوران کودکی ام) عبور می کردیم، یاد روزهایی افتادم که با دوقلوهای درویش‌خان توی این کوچه ها شیطنت می کردیم. درویش‌خان جلوتر از تابوت می رفت و می گفت:"بلندگو لا اله الا الله"🌺 ما هم با بچه های غواصی پشت سر تابوت ذکر می گفتیم و می آمدیم. همان جا بچه ها تعریف کردند که پیکر را بدون سر پیدا کرده بودند. می‌گفتند که وقت بمباران او به حالت ، پیشانی بر زمین گذاشته بود. در میان ما همزاد دوقلوی رضا هم بود. با سری پایین و افتاده که با کسی حرف نمی زد. انگار که روح او هم با جفت دوقلویش روز قبل، از بدن جدا شده بود. درست مثل که حالا بعد از چهل روز پس از برادرش، ، در به او پیوسته بود.🕊🌹 تشییع که تمام شد به قصد دلجویی سری به خانه سه شهید زدیم. در جمع ما چند نفر مجروح بمباران هم بودند که یا زخمشان سطحی بود، یا مثل شعبان تیموری راضی نمی شدند که به بیمارستان یا حتی منزل خودشان بروند. وقتی جریان این مجروح را برای مادرم تعریف کردم، عزیز گفت: "خُب بیارش منزل ما. اینجا هم مثل خونه خودشه." شعبان هم که زخم پایش عفونت کرده بود حاضر شد که مثل برادرم تا زمان مداوا توی خانه ما بماند و مادرم او را درمان کند. بعد از هماهنگی و کسب اجازه از ستاد لشکر، اتوبوسی از استانداری گرفتیم و با بچه ها آزمون قم شدیم. اما اول در مسیر، سری به پدر معنوی بچه های استان همدان، ، امام جمعه زدیم. من که از پیش با ایشان برادر شده بودم، به بچه ها گفتم:این فرصت را از دست ندهید و با این مرد خدا بخوانید. حاج آقا خواست که بیشتر پیش او باشیم.♥️ گفتیم:عازم هستیم و می‌خواهیم به خدمت برسیم.… … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فرمانده دسته .بود.در عملیات کربلای ۴وقتی رسیدند ساحل دشمن؛ فکش تیر خورده بود .خیلی درد داشت.از شدت درد فریاد می‌زد.هوا بود.یکی با تشر گفت ساکت باش .محل نیرو هارو لو میدی.بعد از آن دیگه سکوت کرد..تاچند روز بعد از از آن سوی اروند دستش را تکان میداد. ودرخواست کمک داشت ولی کاری از دست ما ساخته نبود.برادرش هم مرتضی گردان بود.وخیلی بی تابی می‌کرد.بعد چند روز هم آسمانی شد.اقا مهدی جنازه مطهرش ۱۴ سال مهمان رود بود.وبعد به باز گشت.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فرمانده دسته .بود.در عملیات کربلای ۴وقتی رسیدند ساحل دشمن؛ فکش تیر خورده بود .خیلی درد داشت.از شدت درد فریاد می‌زد.هوا بود.یکی با تشر گفت ساکت باش .محل نیرو هارو لو میدی.بعد از آن دیگه سکوت کرد..تاچند روز بعد از از آن سوی اروند دستش را تکان میداد. ودرخواست کمک داشت ولی کاری از دست ما ساخته نبود.برادرش هم مرتضی گردان بود.وخیلی بی تابی می‌کرد.بعد چند روز هم آسمانی شد.اقا مهدی جنازه مطهرش ۱۴ سال مهمان رود بود.وبعد به باز گشت.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄