『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂💔 چه کردهام که ز درگاهِ وصلِ جان افزا نصیبِ خسته دلم هجرِ جانگداز آمد....؟ ---*
🌸 #چندی_باشهدا..🌸
🌸یک روز #مجید با سر شکسته به خانه آمد. مادر تا پیشانی خونی مجید را دید، مثل نبند روی آتش بالا و پائین می پرید. هرچی مجید گفت چیزی نیست، مادر کوتاه نیامد، مجید را برد خانه آن پسری که سر مجید را شکسته بود. به اتفاق هم وقتی در خانه آنها رفتیم. مادر آن پسر گفت خانم پسر شما هم دندان پسر مرا شکسته!
از مجید جریان را پرسیدیم. گفت همه می دانند این پسر چه در محل چه مدرسه چقدر شرور است و قلدری می کند. گول هیکل گنده اش را خورده، به همه زور می گه و همه را کتک می زنه! این بار که با خط کش زد تو سر من، من هم، دندانش و شکستم که دیگه به کسی زور نگه!
بچه ای نبود که مشکلاتش را به خانه بیاورد، خودش می توانست خود را جمع کند.
🌺راوی: #برادرشهید
🌸خیلی ها در کارهای توجیه عملیاتی خیلی سخت می گرفتند و خودشان را به زحمت می انداختند. اما مجید این جور نبود، تا وارد جلسه طرح عملیات می شد، خنده و شادی هم با او وارد می شد. محال بود در جلسه ای مجید باشد و آخرش هم به خنده و شوخی نرسد، آن هم جلسه توجیه عملیات با آن اهمیت. می آمد دو سه تا پیشنهاد ساده می داد، مشکل را حل می کرد و می رفت. درست مثل نسیمی که شادی و نعمت با خود همراه می آورد. برخلاف دیگران که با خودکار و آنتن روی نقشه مسیر ها را نشان می دادند با دست و انگشت روی نقشه می رفت، طرح را می کشید و والسلام.
🌺راوی: #سردار_فتوت
🌸اصلاً جبهه با تمام وسعتش خانه #مجید بود. سنگرش خانه و جبهه حیاط خانه او بود و مجید در این هشت سال جنگ کمتر شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد. گاه می شد تا 10 ماه جبهه می ماند. اگر هم زمانی می شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر مادرش بود. گاهی وقت ها که به مرخصی می آمدم سری به مادر مجید می زدم. می گفت: تو را خدا مجید را بیاورید ببینم، دلم برایش تنگ شده!
به مجید که می گفتم می آمد شیراز مادر را می دید و بر می گشت جبهه.
گاه می شد فرمانده لشکر به مجید می گفت: یک ماه مرخصی، برو #شیراز برنگرد!
به اجبار می رفت مرخصی، دو روز سه روز نشده، بر می گشت منطقه!
🌺راوی: #سیدمحمدعاطفه_مند
🌸عملیات #خیبر بود. فشار دشمن روی #جزیره جنوبی خیلی سنگین بود. برای کم کردن این فشار قرار شد لشکر ما یک جبهه جدید در #طلاییه باز کند تا فشار دشمن سر شکن شود. بهترین گزینه برای این کار مجید بود، همراه برادر شیخی گردان ها را به سمت محل هدایت کردند و این کار را به خوبی انجام دادند، مجید هم طبق معمول همراه نیروها شخصاً به خط زده بود. کم کم فشار دشمن روی این خط هم زیاد شد به نحوی که با تیر مستقیم تانک عقبه گردان های عمل کننده را می زدند، نه نیروی تدارکات از این جاده به سلامت می گذشت نه نیروی پشتیبان حتی آمبولانس ها. به مجید می گفتم بیا عقب. نمی آمد، به این راحتی ها نمی شد او را از دل آتش عقب کشید. شخصاً پیشش رفتم، چه جهنمی بود آنجا، دشمن را با چشم می توانستی ببینی. گفتم: مجید دستور قرار گاه که مافوق ماست، بکش عقب.
با قوت و شجاعت می گفت: نه! ما اینجا را حفظ می کنیم.من اینجا می ایستم!
چاره ای نبودگفتم: این یک دستور است، من رفتم شما هم سریع بکش عقب!
🌺راوی: #سردار_رودکی
🌸عملیات #کربلای۴ بود. همراه با #غواصهای خط شکن، در کانال ماهی زیر پای دشمن بودیم. هنوز رمز عملیات گفته نشده بود. یک نگهبان عراقی کنار إب ایستاده بود و بی هدف به سمت شلیک می کرد.
تیر ها از کنار غواص ها رد می شد. نه می توانستیم عراقی را بزنیم، نه می توانستیم زیر آب بمانیم. ناگهان دیدم یکی از پشت نگهبان عراقی را با سر نیزه زد و گفت: بیاید بالا...
دیدم حاج #مجید است، #فرمانده_عملیات_لشکر... از ما خط شکن ها هم جلوتر بود...
🌺راوی: #حاج_کاظم_نظیری
🌸🌿🌺🍃🌺🌿🌸
🌸هدیه به #شهیدمجید_سپاسی
#صلوات🌸
🌷🌷🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#استوری_کنید 💢 اگر صدام حسین در دوره رضاخان به ایران #حمله میکرد، ظرف چند روز ایران #تسخیر می شد؟
💢 اگر صدام حسین در دوره رضاخان به ایران #حمله میکرد، ظرف چند روز ایران #تسخیر می شد؟
دوره رضاخان تنها دوره تاریخ ایران می باشد که #ارتش_مدرن شکل گرفته است.
ارتش منظم، حقوق بگیر، با ادوات نظامی و لشکرهایی که تا قبل بدین شکل در تاریخ ایران سابقه نداشته است.
اما در تنها دوره ایران که ارتش داشتیم، با حمله متفقین از شمال و جنوب در سوم شهریور ۱۳۲۰ کمتر از بیست چهار ساعت کشور تسخیر شد! ارتش از همپاشید، خارجی ها یونیفورم را از تن رضاخان در آوردند و او را به #جزیره موریس تبعید کردند.
چرا مردم از شاه و مملکت در مقابل اجنبی ها دفاع نکردند؟
چرا کسی حاضر نشد #جانش را فدای ایران کند؟
اگر صدام حسین در دوره رضاخان به ایران حمله میکرد ظرف چند روز ایران فتح میشد؟
مردم شاه دیکتاتور را یاری میکردند؟
#علیرضا_زادبر
#صفحه۲۱
🍃🌸
❣ماندم. ولی آرام و قرار نداشتم. خواب از سرم پریده بود. دم صبح نشستم کنتر گلخانه و سرم را تکیه دادم به دیوار. همین که چشم روی هم گذاشتم، در خانه را زدند. رفتم بیرون و دیدم کسی ساک #علی را آورده. خوب نگاهش کردم و دیدم یک سیّد نورانی پیش رویم ایستاده. گفت:این ساک را بگیر و بگذار آنجا. گفتم:باشد. بیایید ناشتا بخورید، زشت است دم در ایستادید. گفت:نه.
سید نورانی که رفت از خواب پریدم و به خودم گفتم:پس چرا می گویند خبری نیست؟ آن آقا ساک علی را هم آورده که. علی شهید شده.😭
در زدند. دیدیم ۷_۸ تا ماشین آدم آمده اند. حسین شریف آبادی بود. فرمانده هان بودند، دیگر شلوغ شد.
با آنها رفتیم معراج شهدا. جوانها را گذاشته بودند ردیف به ردیف. #علی را پیدا کردم. 💔 بوسیدمش و از او حلالیت طلبیدم. جمعیت سرازیر شد. قیامت کبری بود. تشییع جنازه شد و #علی را بردیم مزار شهدا، برابر مسجدصاحب الزمان. دلم زیاد برای خودم نمی سوخت ولی برای فاطمه داغ شدم. هم برادر از دست داده بود و هم شوهر. وقتی توی معراج رویش را باز کردم، دیدم بالای ابروی چپش زخم برداشته. گشتم دنبال زخمهای دیگر. دیدم راست راستی فقط همین یک زخم را برداشته.❣🍂
✨خواهر زاده اقای مختار آبادی تعریف کرد:شب قبلش علی روی پابند نبود. سربه سر بچه ها می گذاشت. سر سفره میگفت بچه ها یک شکم سیر غذا بخورید که دیگر چیزی نمی بینید. امشب شب الوداع است.
پرسیدم:چرا اینجوری میکنی؟
گفت:بیشتر از یک ساعت دیگر نیستیم.
قرار بود طرف #جزیره برویم، آن طرف #شلمچه. سوار قایق شدیم و رسیدیم به جزیره. هنوز به اول درگیری نرسیده بودیم. رسیدیم به جایی که راه چندشاخه میشد. آنجا تک و توک توپ می زدند. یکهو همه چیز بهم خورد و زمین کنده شد و ما افتادیم. وقتی بلند شدیم دیدیم علی تکان نمیخورد. رفتیم بالای سرش که دیدیم #علی خون سرش را به صورتش می مالد. خواستیم بلندش کنیم که گفت:سلام من را به مادرم برسانید....🕊❣🌹
🍂من که فکرنمی کنم علی از دار دنیا رفته. مدام پیش رویم است و با او حرف می زنم. اگر دردسری برایم پیش بیاید، علی متلاطم میشود. دم به ساعت به خوابم می آید. گاهی چیزی برایم می آورد. گاهی او را در خانه می بینم. گاهی در مسجد. گاهی باهم در مشهد هستیم.
رفته بودیم مشهد. قول داده بود که من را ببرد. یک بند فرماندهان را می بردند سوریه. علی رفت و آمد اهواز و گفت:حالا دیگر وقتش است برویم مشهد.
دور ضریح می گشتیم که گفتم:میخواهم حلقه از گوشت بگذاریم. به واسطه اینکه غلام حلقه بگوش ابوالفضل باشد. علی وقتی به دنیا آمد، یک گوشش سوراخ بود. پدرش غلام صدایش میکرد. گفت:حلقه توی گوشم کنم و بروم میان مردم؟😳
خندیدم و گفتم:فقط همین جا.
حلقه را از گوشش گذراندم و رویش را بوسیدم و سفارش کردم هرگز از اولاد علی دست برندارد. و علی ام همین کار را کرد....💖
بنویسید: #مردم علی و دوستانش را فراموش نکنید. اگر آنها جانفشانی نمیکردند معلوم نبود چه بر سرمان می آمد.🌷🍃
#پایان_این_قسمت
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پنجم
#صفحه۱۰
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾هنوز گرد و غبار خودروی #شهردار بر زمین نخوابیده بود که سر و کله سه نفر که سوار بر موتور تریل بودند پیدا شد. قیافه خسته و خاک آلود آنان نشان میداد که مسافت زیادی را طی کرده اند. نفر جلویی موتور را روی جک زد و چفیه را از صورتش گرفت.
حاجمحسن آهسته گفت: مثل اینکه بازم مهمون داریم. جلوتر رفتیم، #رضاحمیدی_نور از بچههای #اطلاعات عملیات لشکر بود و از دوستان دوران کودکی من ، با #اصغرپولکی و یکی دیگر که تا آن موقع ندیده بودمش.
رضا حمیدی نور و پولکی صورت و پیشانی حاج محسن را بوسیدند و خوش و بشی بامن کردند. نفر سوم #بسیجی کم سن و سال و محجوبی بود که یک عینک ذره بینی و به اصطلاح، ته استکانی، او را از بقیه متمایز میکرد. او هم از دور سرش را به علامت سلام تکان داد اما جلو نیامد. حمیدی نور سر صحبت را باز کرد:
از عملیات #جزیره به این ور شما را ندیده بودیم. پاک دلمون واسه هر دوتون تنگ شده بود. گفتیم یه شب خدمت شما باشیم و گپی بزنیم. توی راه این دوست عزیزمون هم با التماس از ما خواست که بیاریمش به غواصی. وقتی داشتیم می آمدیم از حرفاش اینجور پیدا بود که دلش خیلی میخواست به جمع شما #غواصها ملحق بشه. گفت که توی واحد مخابرات کار میکنه اما دلش توی آبه. چیز دیگه هم می گفت. مثل اینکه خواب دیده یکی از دوستان شهیدش بهش گفته برو غواصی...🕊❣
🍃جمله آخر حمیدی نور شوری به دلم انداخت. دست حاج محسن را گرفتم و هر دو به طرف تازه وارد حرکت کردیم و بی مقدمه پرسیدم:
اسمت چیه؟
گفت: #محرابی.
گفتم:چی خواب دیدی؟
حرفی نزد. فقط عینکش را از صورتش برداشت و دستهایش را بالای پیشانی اش سایه کرد و به زمین خیره شد. دست های او را به دور دستانم حلقه کردم و عینکش را توی صورتش نشاندم و بوسه ای بر پیشانیش زدم و با صدای بلند خطاب به #علی_منطقی گفتم:که یک لباس غواصی اندازه مهمون عزیز ما از تدارکات بگیر.
✨
🌾آن شب در حاشیه #نیزارها و در کنار یک بوته #نعنا🍃 با دو یار قدیمی اطلاعاتی و آن میهمان جوان، پرنده خیال را به #پرواز در افق های #هور و #جزیره_مجنون فرستادیم.🕊
ذکر #خاطرات گذشته، وقتی که با نواختن نی توسط #علی_شمسی_پور در دل شب هماهنگ می شد، سوز هجران #یاران_شهید، تا اعماق وجودمان مینشست…💔🍂
#ادامه_دارد…
🍂_____________________
پ.ن:
علیرضاشمسی پور ، روای شهدای کربلای۴ و جستجوگرنوری بود که داغ مردم بی پناه سوریه و زجر و رنج کودکان سوری دلش را سوزانده بود، خواب و خوراک نداشت، نه ایام جشن و عید می شناخت و نه شب و روزی، مدتی در جستجوی آرامش حقیقی به عنوان #مدافع_حرم به سوریه می رود، اما گویا نوای شهادت از جایی دیگر به گوشش می رسد، باز می گردد و نامه شهادتش را هنگام تفحص یاران شهیدش در پنجوین عراق در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ ، به دست می گیرد، جایی که در آخرین تماسش گفت:
"اینجا شهید باران است..."
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_پنجم
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_ششم
#صفحه۱۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾ذکر #خاطرات_گذشته وقتی که با نواختن نی توسط #علی_شمسی_پور در دل شب هماهنگ می شد، سوز هجران #یاران_شهید تا اعماق وجودمان مینشست…💔🍂
آن شب از بچههای #تخریب توی جزیره مجنون گفتم و از گشت های #غواصان اطلاعات عملیات که تا عمق خط سوم عراق را در #جزیره جنوبی شناسایی کرده بودند و از گِل مقدسی که رزمندگان در ایام #محرم بر سر و شانه خود میزدند. گلی که به درخواست #علی_چیت_سازیان باید از پشت #کمین دشمن و از انتهای #پدغربی آورده می شد.
خلاصه همه کلمات دست به دست هم دادند تا #حمیدی_نور از آن گشت شبیه به رویای خود تعریف کند.✨ #محرابی هم که کمی بیشتر احساس خودی می کرد، با #صداقت و سادگی گفت ما هم توی بچه های بسیجی شنیده بودیم که آقای حمیدی نور وقتی به #شناسایی توی جزیره #مجنون می رفته، می چسبیده به زیر قایق عراقیها.
چهره نحیف و صورت استخوانی حمیدی نور از خجالت سرخ شد. تبسمی کرد و به تازه وارد گفت
"باید از ناگفته ها حرف زد. دل مجنون پره از حماسه های خونین که فقط در روز قیامت به إذن الله آشکار خواهد شد." ❣
این عادت حمیدی نور بود که وقتی از او تعریف میکردند، با استادی ، شنونده را در سر سفره شهیدان می نشاند و دست آخر نتیجه میگرفت که هیچکس جز شهید سزاوار توصیف و تعریف نیست.
آن شب سه میهمان ما شبی پرالتهاب را در فروغ کم سوی ستارگان گذراندند و ثلث آخرشب زودتر از بقیه از چادر بیرون زدند. همان شب وقتی از دور نگاهم به محرابی افتاد، دیدم توی یکی از چاله های #مناجات است. چاله هایی که به تعبیر #علی_منطقی، سرقفلی آن خیلی بالا بود.✨
🍃نزدیک صبح وقتی که خورشید باز هم چشم به جمال شب زنده داران حاشیه #سدگتوند گشود، سه میهمان توی محوطه صبحگاه در انتهای صف بچه ها ایستاده بودند، با تواضع تمام. به نظر میرسید که حمیدی نور و #پولکی میبایست از همان روز خود را به مقر #اطلاعات عملیات در #دزفول برسانند؛ لذا سخت مورد تکریم و توجه #غواصها قرار گرفتند. من هم باید برای دعوت از غواصانی که در جزیره مجنون با ما بودند و هم گرفتن کمک های مردمی به همدان میرفتم. با آن سه نفر و سایر بچه ها خداحافظی کردم و راهی #همدان شدم.
دو ماهی میشد که از #جبهه به همدان نیامده بودم و حالا فقط دو روز از آمدن به همدان میگذشت که هوای برگشتن به منطقه به سرم زد.❤️ در این دو روز با بچه هایی که تجربه عملیات غواصی داشتند صحبت کردم. چند نفرشان اعلام آمادگی کردند که با من به منطقه بیایند. دو دیدار هم با حاج محمدسماوات و حاج علی اکبرمختاران داشتم. مشکل اصلی، نداشتن لباس غواصی بود که باید از خارج از کشور خریداری میشد و این دو فقط می توانستند امکاناتی از نوع خودرو، لباس، خوراک و حتی قایق برایمان تهیه کنند و خرید لباس غواصی از خارج از کشور کاری بیرون از مجرای پیگیری این دو نفر بود.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_یازدهم
#صفحه۲۳
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧بی هیچ تزلزلی به حاج محسن گفتم:
" نه میتوانیم بایستیم و نمیتوانیم برگردیم. فقط یک راه داریم، باید رو به جلو ادامه دهیم و ادامه دادیم و رسیدیم به جایی که باید بدون درگیری از کنار #جزیره عراقی #ام_الرصاص رد میشدیم. بچههای اطلاعات عملیات در #شناسایی های قبلی گفته بودند عراقیها چند موضع تیربار در نوک ام الرصاص دارند. این تیربارها هنوز خاموش بودند، اما از دور عراقی هایی که توی خشکی به چپ و راست می دویدند به خوبی دیده می شدند.
ما در فکر دشمن بودیم، اما قبل از درگیری با دشمن باید با جریان توفنده #اروند می جنگیدیم. جریانی که ظرف چند دقیقه آب آرام را خروشان کرد.💧
آب با دو جریان متضاد روبرو شد. از طرفی آب در حال مد بود، یعنی از سمت #خلیج_فارس به سمت #اروند میآمد و از آنجا به کارون برمیگشت و ما را قهراً به سمت راست می برد. و از طرفی سیلابی که ناشی از باران دو روز گذشته #خوزستان بود به دلتای کارون رسیده بود و داشت به سرعت به داخل اروند می ریخت. یعنی درست همان جایی که ما به سمت دشمن فین میزدیم ما در نقطه مرکزی این گرداب و پیوند دو جریان آب بودیم.
#علی_آقا قبل از عملیات از خطر بزرگ گردابی که از تلاقی کارون ایجاد میشد، حرفی به میان انداخته بود؛ اما نه او و نه من و نه هیچ کس، نمی دانستیم که این جریان ما را در مدار یک چرخش #وحشتناک آب قرار میدهد و دایرهای میسازد که مثل هیولا هر لحظه ما را به کام خود فرو می برد.
🌪 #گرداب تندتر و تندتر شد و تاب و توان فین زدن را از بچهها گرفت. اصلا هیچ پایی رو به جلو فین نمیزد. هیچکس اختیاری نداشت. هر کسی مثل یک پَر کاه با جریان گرداب به این سو و آن سو می رفت. با پرتاب یکی از #غواصها بر اثر شدت چرخش #موج آب، دیگری نیز به دلیل اتصال با طناب، به سمت او پرتاب می شد و این اژدهای گرداب، ما را دقیقاً به کنج جزیره #ام_الرصاص میکشاند.
بچه ها همهمه می کردند و هیچ کس به این نمی اندیشید که دشمن از داخل #جزیره با انگشت ستون غواصان را نشان می دهد. اصلاً کسی در قید و بند تیرهای سرخ نبود که حالا در سمت ام الرصاص(تیر تراش) روی آب را می زد. همه به رهایی از گرداب فکر میکردند. من وقتی با دیوارهای دو_سه متری امواج بالا و پایین می شدم، به یاد سفارش #علی_آقا افتادم که گفت:" #آب_را_به_فاطمه_زهرا_قسم_بده." ✨
همین که دهانم را باز کردم تا ذکر بگویم و از خدا و ائمه استمداد بطلبم، دهانم پر از آب شور #اروند شد. نفسم بند آمد. با این حال، ده ها مرتبه خدا را به #فاطمه_زهرا قسم دادم.
شاید اگر زنجیره طناب نبود هرکس ناخواسته به یک سمت میرفت، اما در عین بی اختیاری، چون همه به هم متصل بودیم کسی از ستون دور نشد. من به پشت روی آب خوابیدم و بند #اسلحه را به گردن انداختم و با یک دسته طناب را کشیدم تا شاید از این #گرداب دور شوم. بعد از دقایقی، در اوج ناباوری، خودمان را دور از گرداب مهلک دیدم. این دور شدن به اراده ما نبود. حتماً خواست خدا بود.✨
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌾🕊
#مظلومیتیکغواص👣
بهمناسبتسالروز
#عملیات۲۰شهریور🌷
#صفحهاول🔻
💧~•~•~
🍃با کریممطهری قبلا در #اطلاعاتعملیات بودم و کارهایی را انجام داده بودم و آشنایی داشتم .
حالا استعداد نیروهایی که میخواهندعمل کنند در آنجا نسبت به منطقه نیروهای عمل کننده , یک گردان , دو یا سه گردان , یک گروهان را عملی میکنند.
چندنفری میشدیم.
من تازه آمده بودم و خیلی از بچه ها را نمی شناختم.
بعضی هاشان آشنا بودند و ما بقی اسامیشان را نمی دانستم. اما آنهایی که بعدا شناختم :
#رضاساکی(شهید) ، #سیدمهدیرهسپار(شهید) ، #مهرآسا(شهید) ، محمدی ، موسی عسکری و.... بودند.🌸
کار #شناسایی انجام شد . معمولا جایی که آبی_خاکی هست بچههای #غواص هم هستند.
به دلیل اینکه اگر نیروها بخواهند با قایق بیایند چون سروصدا میکنند , دشمن را متوجه می کنند. پس اینجا #غواص را می طلبد چون به راحتی و بدون سروصدا عبور میکند. و به روشهایی که دشمن متوجه نشود و غافلگیر شود , خط را میشکند.
خط که شکسته شد با بیسیم اطلاع میدهند یا با علائمی که بشود توسط چراغها به نیروها بگویند.
بعد نیروهای آبی_خاکی هم توسط قایق خودشان را به سرعت می رسانند و از آنجایی که خط شکسته شده ادامهاش را نیروهای رزمی انجام می دهند...
این خلاصه ای از نوع حرکت بود.
آقای امیدی فرمانده گردانی بود که با نیروهایی رزمی بعد از شکسته شدن خط وارد عمل میشدند.
آنشب ما با بچه ها قرار بود برگردیم به جایی که قرار شد شناسایی بکنند و بنده را هم توجیه کنند که این مسیر هست.
👣 به اتفاق آقای سعید یوسفی ، #حسینفلاح(شهید) و یکی دونفر دیگر با بلم رفتیم برای شناسایی.
شب بعدش که شب ۲۰شهریور ۶۵ بود وارد عمل شدیم.
با نیروها بعد از اینکه نماز و دعایی خوانده شد از #جزیره جنوبی وارد آب شدیم و حرکت کردیم بسمت پشت عراقیها و از پشت عراقیها حرکت کردیم (یعنی باید عراقی ها را دور می زدیم) به سمتی که بایدمستقرمیشدیم.
👇👇👇
....
#صفحهدوم🔻
🍃تقریبا نزدیک به ۵ ساعت و نیم بچهها کار غواصی را انجام دادند.
💧 آب بشدت گرم بود و هوا گرمتر. هوا شرجی بود با دمای ۵۰ درجه یا بیشتر یا کمتر.☀️ هوا دم کرده بود و بچهها هم با لباس غواصی که خودش به تنهایی نمی گذارد بدن انسان تنفس کند... دیگر سختی را خودتان تصور کنید.
👣 در مسیر هرچند فاصلهای که میرفتیم احساس می کردم که خسته شدهام و میگفتم حتما بچهها هم خسته شدهاند.
گاهی استراحت می دادم..
راههای استراحت را هم به بچهها گفته بودیم . به این صورت که خودشان را معلق در آب نگه میداشتند . یا جاهایی که فین می رسید به کف آب (چون عمق آب #جزیره از یک متر شروع میشود تا به سه متر و چهار متر ) می گفتیم نوک کفشها(فینها) را بگذارید زمین و استراحت کنید و از نیها هم بگیرید.
🌾بااینکه در آب بودیم اما هوا بشدت گرم بود. زیپ لباس غواصیمان را که می آوردیم پایین آن آب گرم برای بدنمان خنک کننده بود. در روز ، آب آنقدر گرم بود که حالمان بهم میخورد ، اما در آنشب آنقدر دمای بدن بالا رفته بود که وقتی آب وارد بدنمان میشد احساس میکردیم که خنک است.
با این وضعیت نزدیک به ۵ ساعت و خوردهای غواصی کردیم...👣
🌱 نیروها را دو قسمت کردم.
یکی قسمتی که من بودم و
به قسمت دیگر گفتم : وقتی خط دشمن مشخص شد به آنجا می روید ولی درگیر نمی شوید تا ما درگیری را شروع کنیم.
برای اینکه عراقیها متوجه حضور ما نشوند نمیتوانستیم از بیسیمها استفاده کنیم.
💧زمانی که داشتیم خودمان را می کشاندیم پایینتر که از یک نقطه دیگر به آنها بزنیم. یک مرتبه دیدم یک منور از طرف عراقیها به #آسمان پرتاب شد.
پیشتر به بچه ها آموزش داده بودیم که وقتی منور زدند سرشان را ببرمد زیر آب.
به دلیل اینکه وقتی نور منور به صورت میخورد در آن تاریکی شب، صورت هم که تقریباسفید هست ، مثل چیزی که آفتاب بزند سفیدی میکند و می درخشد.
🌾 دفعه اول و دوم سرمان را بردیم زیر آب.
دیدم خبری نیست ولی پشت سرهم منورها می روند بالا . که احتمالا دشمن متوجه حضور نیروها شده بود.
قسمتی که ما بودیم طولانی تر از قسمتهای دیگر بود.
به بچه ها گفتم منتظر نشوند و سریع حرکت کنند و خودشان را بکشند به پد عراقیها.
در آنجا جادهای که عراقیها رویش بودند. در حینی که داشتیم می رفتیم دیدم از سر جاده دارند تیر اندازی میکنند.
یک نفر سرجاده بود که داشت بچهها را از داخل آب می زد. من یوزی داشتم. بطرفش شلیک کردم که یوزیام گیر کرد. یک چیز ناانجام شدنی و ناممکن بود ، یوزی نباید گیر بکند اما گیر کرد. خشابش را دوباره زدم اما باز گیر کرد.
بغل دستیام سلیمانمحمودی بود ، اسلحهاش را گرفتم و شلیک کردم.....
👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃💧 🌾 #کربلای۴ قصه ناتمام تاریخ ماست. قصه ناگفته ها وبغض های تا ابد در گلو خفته… کربلای۴ جغرافیای یک
┄┄❁﷽❁┅┄
۳دی سالروز #عملیات کربلای۴
🍃🍂🍃🍂🌱🌴
به خاطرهگویی سه تن از غواصان عملیات #کربلای 4 اختصاص یافت، با یکی از این #غواصان به نام «کریم مطهری» فرمانده گردان #غواصی گردان #جعفرطیار از لشکر انصارالحسین(ع) #همدان به گفتوگو درباره نقش #غواصان در دفاع مقدس و بازخوانی خاطرات عملیات #کربلای4 پرداختیم.
🌾🌾🌾🕊🕊🕊🕊🕊
#آقای_مطهری_ابتدا_کمی_از_خودتان_برایمان_بگویید.
💢من کریم #مطهری مؤید، اهل #همدان و متولد سال 43 هستم.
💧💧💧💧💧
#چطوروارد_جریان_انقلاب_و_جنگ_شدید؟
💢دایی، پدر و برادرم از #فعالان انقلاب بودند، من هم که آن زمان (سال 57) نوجوان بودم، از همان اوایل عضو #کمیته انقلاب اسلامی و بعد وارد گروههای #حزباللهی شدم. علاوه بر این مدت زیادی در دبیرستان با شهید #چیتسازیان همکلاس بودم و شبها به همراه ایشان به عنوان نیروی کمکی به #سپاه میرفتیم.
بعد از #فرمان تشکیل بسیج (در 5 آذر سال 58) نیز من به همراه شهید امیر #ایلگلی که پسر داییم
بود، از نخستین #نفراتی بودیم که به #عضویت گروههای بسیج در #همدان درآمدیم. آن زمان مسئول بسیج گروه ما شهید حسن #مرادیان بود.
پس از شروع #جنگ خیلی از دوستانم از جمله پسرداییم جزو نخستین #نیروهایی بودند که از #همدان به جبهه رفتند؛ اتفاقاً همان زمانموضوع درگیری با گروهکها پیش آمد و ما درگیر حل و فصل آن شدیم؛ در نتیجه اواخر سال #60 توانستم در جبهه جنگ حضور بیابم.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#چطورشدکه_به_سراغ_غواصی_رفتید؟
💢پس از رفتن به #جبهه، به مدت حدود چهار سال جزو نیروهای اطلاعات عملیات بودم. قاعدتاً بچههای #اطلاعات عملیات به دلیل ماهیت کاریشان، همه کارها را از شنا تا خنثی کردن مینها را بلد بودند و #نیروهایی ورزیده میشدند.
در آن دوران، شهید #چیتسازیان به عنوان فرمانده ستاد عملیات مشخص شده بود که کار #نیروسازی و کادرسازی لشکر و همچنین تأمین گردانهارا بر عهده داشت.
تابستان سال #65 بود که حاج مهدی کیانی، فرمانده لشکر، از #شهید چیتسازیان خواست تا یک نفر را برای فرماندهی #غواصان لشکر #انصارالحسین(ع)معرفی کند و شهریور ماه همان سال (65) بود که ایشان من را معرفی کردند.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#درکدام_عملیاتهای_غواصی_کردید؟
💢در بدو ورود به جمع #غواصان لشکر #انصارالحسین(ع) پیوستم و 10- 15 روز بعد، درعملیات جزیره #مجنون در20 شهریور 65 شرکت داشتم و پس از آن هم در #عملیاتهای دیگر به #غواصی ادامه دادم.
🕊🕊🕊🕊🕊
#دورههای_غواصی_راکجا_گذراندید؟
💢ما آموزش #کلاسیک به آن معنا نداشتیم؛ بلکه به دلیل اینکه دائم در جزیره بودیم، خود به خود بچههای #اطلاعات عملیات، #غواص شده بودند.
از سوی دیگر آقای #جامبزرگ را به عنوان مربی مشخص کرده و برای آموزش دورههای تکمیلی #غواصی به شمال فرستاده بودند که ایشان پس از بازگشت در #جزیره آموزشهای خاص #غواصی هم به ما داد.
🌾🌾🌾🌾🌾
#در_چندعملیات_به_عنوان_غواص_حضور_داشتید؟
💢به عنوان غواص در دو عملیات جزیره مجنون و #کربلای4 حضور یافتم و پس از آن هم در #عملیاتهای دیگر با بچههای #غواص شرکت میکردم، اما دیگر #غواصی نمیکردم.
#ادامــــــه_دارد......
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
#عملیاتکربلای۴ از حساسترین منطقه برای دشمن یعنی #جزیره ام الرصاصگذر کردند و خط اروند رود را شکستند. عملیات کربلای ۴توسط آواکسهای آمریکایی لو رفت و #غواصان پس از خط مقدم در حالی که اکثریتشان مجروح بودند به اسارت نیروهای دشمن در آمدند. دشمن هم آنها را با دست و پای بسته در گورهای دسته جمعی دفن کرد و به دلیل نبودن اطلاعاتی از محل این #گورهای دسته جمعی، نام آنها در زمره مفقود الاثرهای دفاع مقدس جای گرفت.
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ قبل از #عملیات_کربلای_۴ یکی از روزها که در #اندیمشک پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای #ناهار به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم...
🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش #غبطه می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث #غیبت یا رنجش اطرافیان شود...
همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات #شهید_حمید_طوبی می گفت که در #عملیات بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش #دختر بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر #پسر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را زینب گذاشتند." #اشک در چشمانش حلقه زد...
در همین حال، دست برد پشت کمد و #قاب عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در #کمال تعجب دیدم عکس خودش است.
🔸وقتی #پرسیدم این چیست؟ گفت: "این #عکس رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله #شهادتم."
اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای #حجله شهادت قاب کرده بود.
🌿وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم #حامله است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند حسین."
علی در عملیات #کربلای۴ در #جزیره ام الرصاص #مفقود شد و چند سال بعد #استخوانهایش به خانه بازگشت و دخترش #زینب که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد...
#شهید_علی_کریم_زاده
مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهیدعیسیحیدری (شهیدغواص)
با چهار پنج نفر #غواص جزیره ام الرصاص را حفظ کرد
شب #عملیاتکربلای چهار بعد از شکسته شدن خط که وارد #جزیره ی_ام الرصاص شدیم ، مجروح شدم. #جزیره به شدت زیرآتش بود و عراقی ها از هر طرف حمله می کردند .
تعدادافرادی که همراه عیسی مقاومت می کردند ، انگشت شمار بودند . وقتی #عراقی ها از جناح راست حمله می کردند ، بچه ها خودشان را به آن جا می رساندند و جلویشان را می گرفتند ؛ و وقتی از چپ #حمله می شد ، آن جا حاضر می شدند ؛ لذا #عراقی ها فکر می کردند جزیره پر از نیرو است و با مختصر مقاومت بچه ها عقب می نشستند . عیسی علاوه بر این که با چهار پنج نفر #غواص ، جزیره را حفظ می کرد .
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
#شهیدعیسیحیدری (شهیدغواص)
با چهار پنج نفر #غواص جزیره ام الرصاص را حفظ کرد
شب #عملیاتکربلای چهار بعد از شکسته شدن خط که وارد #جزیره ی_ام الرصاص شدیم ، مجروح شدم. #جزیره به شدت زیرآتش بود و عراقی ها از هر طرف حمله می کردند .
تعدادافرادی که همراه عیسی مقاومت می کردند ، انگشت شمار بودند . وقتی #عراقی ها از جناح راست حمله می کردند ، بچه ها خودشان را به آن جا می رساندند و جلویشان را می گرفتند ؛ و وقتی از چپ #حمله می شد ، آن جا حاضر می شدند ؛ لذا #عراقی ها فکر می کردند جزیره پر از نیرو است و با مختصر مقاومت بچه ها عقب می نشستند . عیسی علاوه بر این که با چهار پنج نفر #غواص ، جزیره را حفظ می کرد .
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
سلام وعرض ادب.
سلام برآسمان زیبای جبهه ها سلام برمردان مخلص وبی ادعا. .بااین عزیزان درگردان #خطشکن علی اصغر(ع)لشگرهمیشه پیروزعاشورا به فرماندهی سردارحاج منصورعزتی عزیز،درعملیات والفجر۸بودیم...بعداز۳۰سال سراغ یک فیلم مصاحبه قبل از #عملیات راازمرکزحفظ واثارسپاه #عاشورادرتبریزجویاشدم،بعدازپیگیریهای مستمراین فیلم نیم ساعته که اکثررفقادراین #عملیاتآسمانی شده بودند،بدستم رسید..برای سراغ گرفتن ازنفرات #مصاحبه کنندگان دراین فیلم،چندروزدربنیادشهیدشهرستان رفت وامدکردم تاشماره تلفنهایشونوبدست اوردم،،یک نمونه اش نفرات حاضردراین عکس ماندگاربودکه بعداز۳۰سال به نفروسطی زنگزدم وبعدازخش وبش این عکس رادر#تلگرام فرستاد،من شوکه شدم با تعجب!!پرسیدم مگه شماهستیددرجواب گفتندبله بعدازیکسال درعملیات #کربلای۴ازجمیع بسیجیان لشگر۸نجف اشرف در #جزیره بوارین اسیرشدیم و......وطبق هماهنگی قبلی این رفقای #همرزم.رابعداز۳۲سال زیارت نمودم ودرمعیت این عزیزان برای خاطره گویی به شهرهای مختلف سفرمیکنیم و..... یادبادآن روزگاران یادباد
#ارسالییکیازاینعزیزان👆
#شهیدعیسیحیدری (شهیدغواص)
با چهار پنج نفر #غواص جزیره ام الرصاص را حفظ کرد
شب #عملیاتکربلای چهار بعد از شکسته شدن خط که وارد #جزیره ی_ام الرصاص شدیم ، مجروح شدم. #جزیره به شدت زیرآتش بود و عراقی ها از هر طرف حمله می کردند .
تعدادافرادی که همراه عیسی مقاومت می کردند ، انگشت شمار بودند . وقتی #عراقی ها از جناح راست حمله می کردند ، بچه ها خودشان را به آن جا می رساندند و جلویشان را می گرفتند ؛ و وقتی از چپ #حمله می شد ، آن جا حاضر می شدند ؛ لذا #عراقی ها فکر می کردند جزیره پر از نیرو است و با مختصر مقاومت بچه ها عقب می نشستند . عیسی علاوه بر این که با چهار پنج نفر #غواص ، جزیره را حفظ می کرد .
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهیدعیسیحیدری (شهیدغواص)
با چهار پنج نفر #غواص جزیره ام الرصاص را حفظ کرد
شب #عملیاتکربلای چهار بعد از شکسته شدن خط که وارد #جزیره ی_ام الرصاص شدیم ، مجروح شدم. #جزیره به شدت زیرآتش بود و عراقی ها از هر طرف حمله می کردند .
تعدادافرادی که همراه عیسی مقاومت می کردند ، انگشت شمار بودند . وقتی #عراقی ها از جناح راست حمله می کردند ، بچه ها خودشان را به آن جا می رساندند و جلویشان را می گرفتند ؛ و وقتی از چپ #حمله می شد ، آن جا حاضر می شدند ؛ لذا #عراقی ها فکر می کردند جزیره پر از نیرو است و با مختصر مقاومت بچه ها عقب می نشستند . عیسی علاوه بر این که با چهار پنج نفر #غواص ، جزیره را حفظ می کرد .
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄