#story
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ..؛
#حدیث_عاشقی 🌸🍃
زینب زیر لب میگه به عباس
ای جان لبخندش رفته به باباش :)
امید دنیایی ..
دلبند بابایی ..
سر تا پا زهرایی ..
تویی تویی تو
دختر شاه کربلا :)
اِلهـي
قـَدْ سـَتَرْتَ عَلـَيَّ ذُنُوبـاً فـِي الدُّنْيــا
#خدايا
گناهانـۍ را در دنـيا بر مَن پوشانـدۍ
وَاَ نَا اَحْـوَجُ اِلـي سَتْـرِها عَلَـيَّ مِـنْكَ فـي الاُْخْري،
ڪه بَـر پوشـاندن آن در آخـرت محـتاج تــرم
اِذْ لــَمْ تُظْهِـرْها لاَِحَـد مِـنْ عِبادِكَ الـصّالِحينَ
گناهـم را در دنـيا
براۍ هيـچ يڪ از بندگان شايسته ات
آشـكار نڪردۍ
فَلاتَفْضَحـْني يـَوْمَ الْقِـيمَةِ
عَلـي رُؤُسِ الاَْشـْهادِ
پـس مَـرا در قـيامت
در بـرابـر ديـدگان مَـردم رسـوا مڪن
#مناجات_شعبانیه
چشمانت را باز کن لبخندی بزن ..
میسازی تـــو با همان لبخند ،
اول صبـحت ،
بهتریـن روزم را ..
بر لعل لبت ؛
غنچہ ی #لبخند چہ زیباست
دل در هوسِ خندہ ی تو
غرق نیاز است . . .
لبخند #طُ را
چند صباحی است که ندیدم
یکبار دگر خانه ات آباد
#بخند...
#بخند_دل_ما_تنگ_همین_لبخند_است ...💔🍂
#سردارحاج_قاسم_سلیمانی
🌺 ارواح طیبه شهدا صلوات
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
✍دست نوشته شهید محرم ترک، #اولین شهید مدافع حرم:
🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم💔
🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد #حضرت_رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله😔...
🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته!
🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهد!گفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی⁉️
🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی😔، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟
🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...😭
هدیه روح مطهرشان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🕊شهید گنجـی خطاب بہ #شهیدآوینـے گفٺ:
حاج مرٺضـے! دیگر باب #شهادٺ
هم بسته شد.😞
آوینـے در جواب گفٺ:
نه برادر،
شہادٺ لباس #تڪ_سایزی اسٺ
ڪہ باید تن آدم بہ اندازهـ آن در آید، هر وقٺ بہ سایز این
لباس تڪ سایز درآمدی،
#پرواز میڪنـی، مطمئن باش
#شهیدسیدمرتضی_آوینی🌷
اینجا ، #علقمه_است...❣
جایی که لباس #غواصها تک سایز بود به تنشان…❣
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_چهارم
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پنجم
#صفحه۹
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾توی چادرمان جای سوزن انداختن نبود.
#فرمانده لشکر که رفت شهردار #همدان محمد بهنام جو از راه رسید و با آمدن او، چادر اجتماعی #گردان_غواصی مملو از #غواصان شد.👣
همه از سر و کول هم بالا می کشیدند. چشمها گرد شده بود و گوش ها تیز ، تا آخرین خبرهای بمباران شهر را از زبان شهردار بشنوند.
او هم مثل کسانی که نقل میگویند، از بمباران های متوالی و مقاومت مردم سخن ها می گفت. گهگاه بچه ها توی حرفهای او تیکه می پراندند و بیخیال بودند. انگار نه انگار او از بمباران خانه و کاشانه و شهادت مردم بیدفاع میگوید:دیروز که از همدان راه افتادم، تا دم عصر ، هشت مرتبه شهربمباران شده بود.
چیزی حدود ۱۷ شهید و ۲۰۰ مجروح داشتیم.
میگ ها مثل خفاش دائماً روی شهر میچرخیدند. اینجور بگم:خلاصه شهری نمانده که ما #شهردار اون باشیم.
شهردار خیلی باصفا صحبت میکرد. مثل همه بچههای بسیجی؛ اما فاصله سنی زیاد با بچه ها وقار یک مسئول پشت جبهه را به او می داد. وقتی که صمیمیت و فضای گرم بچه های غواصی را دید شوق بیشتری برای تشریح وضعیت پشت جبهه پیدا کرد. همینطور داشت ادامه میداد که سر و کله #علی_منطقی پیدا شد.
علی با عصبانیت تمام دم در چادر ایستاد و با قیافه کاملاً جدی پرسید:بگید شهردار کیه؟ این چه وضعیه آخه؟ بابا تا کی…؟؟؟😡
آقای بهنام جو که انگار برق زده شده بود، زل زد توی چشم های علی و با فروتنی پاسخ داد: بنده شهردار هستم امری دارید بفرمایید!😥
برای خودی ها معلوم بود که علی خودش را به تجاهل زده. با وجود این، خیلی خونسرد ادامه داد:" این چه وضعیه؟ این چه وضع نظافته؟ آقا ظرفهای دیشب نشسته مونده. پوتین ها واکس نخورده. رسم سقایی هم که ور افتاده! شهردار هم که شهردارهای صدر اسلام."
و پشت بند این جملات یکدم مثل رگبار #گرینوف بدون هیچ مکثی ادامه داد: "آقای شهردار! آخه تا کی؟ کمپوت ها در بسته، پسته ها نشکسته، میوه ها با هسته ، هاااان؟؟!🙃🤓
بنده خدا شهردار که تازه به کد و رمز بچهها آشنا شده بود از ته دل خنده ای کرد😂 و دستی به گوشه چشمش کشید و با خوشرویی حرف دلش را زد: شهرداری برای شما ها لیاقت میخواد چه توی #جبهه، چه پشت جبهه. اصلا جبهه و پشت جبهه نداریم. با اعزام سپاهیان یکصدهزار نفری حضرت محمد صلی الله علیه و آله از سراسر کشور، هواپیماهای عراقی هر خونه ای را سنگری میبینند و روزهای اخیر هم توی جلسات ستاد پشتیبانی جنگ استان، زمزمه بود که ممکنه عراق از بمب #شیمیایی علیه مردم بیدفاع توی شهرها استفاده کنه. به این دلیله که جبهه و پشت جبهه یکی شده.
شهردار به اینجا که رسید شلوغ کاری بچه ها کمتر شد آنها مثل بچه محصل ها سراپا گوش شدند.
شهردار یک دفعه لحنش را عوض کرد و گفت:مگه شهردار نمی خواستید؟! خُب ما هم اومدیم. حالا بگید ظرف های نشسته کجاست؟🤗
. …❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پنجم
#صفحه۱۰
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾هنوز گرد و غبار خودروی #شهردار بر زمین نخوابیده بود که سر و کله سه نفر که سوار بر موتور تریل بودند پیدا شد. قیافه خسته و خاک آلود آنان نشان میداد که مسافت زیادی را طی کرده اند. نفر جلویی موتور را روی جک زد و چفیه را از صورتش گرفت.
حاجمحسن آهسته گفت: مثل اینکه بازم مهمون داریم. جلوتر رفتیم، #رضاحمیدی_نور از بچههای #اطلاعات عملیات لشکر بود و از دوستان دوران کودکی من ، با #اصغرپولکی و یکی دیگر که تا آن موقع ندیده بودمش.
رضا حمیدی نور و پولکی صورت و پیشانی حاج محسن را بوسیدند و خوش و بشی بامن کردند. نفر سوم #بسیجی کم سن و سال و محجوبی بود که یک عینک ذره بینی و به اصطلاح، ته استکانی، او را از بقیه متمایز میکرد. او هم از دور سرش را به علامت سلام تکان داد اما جلو نیامد. حمیدی نور سر صحبت را باز کرد:
از عملیات #جزیره به این ور شما را ندیده بودیم. پاک دلمون واسه هر دوتون تنگ شده بود. گفتیم یه شب خدمت شما باشیم و گپی بزنیم. توی راه این دوست عزیزمون هم با التماس از ما خواست که بیاریمش به غواصی. وقتی داشتیم می آمدیم از حرفاش اینجور پیدا بود که دلش خیلی میخواست به جمع شما #غواصها ملحق بشه. گفت که توی واحد مخابرات کار میکنه اما دلش توی آبه. چیز دیگه هم می گفت. مثل اینکه خواب دیده یکی از دوستان شهیدش بهش گفته برو غواصی...🕊❣
🍃جمله آخر حمیدی نور شوری به دلم انداخت. دست حاج محسن را گرفتم و هر دو به طرف تازه وارد حرکت کردیم و بی مقدمه پرسیدم:
اسمت چیه؟
گفت: #محرابی.
گفتم:چی خواب دیدی؟
حرفی نزد. فقط عینکش را از صورتش برداشت و دستهایش را بالای پیشانی اش سایه کرد و به زمین خیره شد. دست های او را به دور دستانم حلقه کردم و عینکش را توی صورتش نشاندم و بوسه ای بر پیشانیش زدم و با صدای بلند خطاب به #علی_منطقی گفتم:که یک لباس غواصی اندازه مهمون عزیز ما از تدارکات بگیر.
✨
🌾آن شب در حاشیه #نیزارها و در کنار یک بوته #نعنا🍃 با دو یار قدیمی اطلاعاتی و آن میهمان جوان، پرنده خیال را به #پرواز در افق های #هور و #جزیره_مجنون فرستادیم.🕊
ذکر #خاطرات گذشته، وقتی که با نواختن نی توسط #علی_شمسی_پور در دل شب هماهنگ می شد، سوز هجران #یاران_شهید، تا اعماق وجودمان مینشست…💔🍂
#ادامه_دارد…
🍂_____________________
پ.ن:
علیرضاشمسی پور ، روای شهدای کربلای۴ و جستجوگرنوری بود که داغ مردم بی پناه سوریه و زجر و رنج کودکان سوری دلش را سوزانده بود، خواب و خوراک نداشت، نه ایام جشن و عید می شناخت و نه شب و روزی، مدتی در جستجوی آرامش حقیقی به عنوان #مدافع_حرم به سوریه می رود، اما گویا نوای شهادت از جایی دیگر به گوشش می رسد، باز می گردد و نامه شهادتش را هنگام تفحص یاران شهیدش در پنجوین عراق در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ ، به دست می گیرد، جایی که در آخرین تماسش گفت:
"اینجا شهید باران است..."
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
♥️شهیدحاجحسینمعزغلامے:
هر ڪجا گره به ڪارت افتاد با خلوص نیت بگو:
"الهے به حق رقیه(س)"
#یارقیه(س)
#میلادحضرت_رقیه_مبارک
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸
‼️ شکایت عجیب و غریب😱
✍یکی شکایت کرده بودکه:👇
👥👤👥 ما #پنج برادریم که من ازهمه آنها #غنی ترم ولی نمیدانم چرانزدیکانم بیشتربه ملاقات دیگربرادرانم میروند تامن،😔
🌹نوبت #ملاقات من که میشودجزعده #کمی کسی به #زیارتم نمی آید
آنها هرچهاربرادرم راهرروزملاقات میکنندولی من کمترآنهارامیبینم
انهادرحق من خیلی کوتاهی میکنند😞
☑️پیش آمده که #روزها گذشته وازآنهاخبری نشده
🔴 بعضیهاراکه اصلا #نمیبینم،گویی درقاموس آنها جایی ندارم.
⚫️بعضی هاشان وقتی به ملاقاتم میآیند باحالتی #کسل وبی حوصلگی🤕 وبا #بهانه های عجیب غریب وغیر قابل قبول به من سرمیزنند
نمی دانم چه کنم⁉️
🔹بااینکه من بیشترازدیگربرادرانم #بخشش بخرج میدهم ولیکن افسوس،،،،،،😟
⛔️البته برادرارانم رابه کاستی متهم نمیکنم ولی همه میدانندکه من دست ودلبازترم برخیها،نزدیکانم رابه ملاقات کردنم نصیحت میکنند.
✅صاحب #خیرفراوانی هستم،وهرکس بسمتم می آیداورابی نصیب نمیگذارم ولی بازازمن رویگردانند،،
⭕️نمیدانم #مشکل کجاست❓چراینهمه دوری❓
ایامن عضوی ازآن پنج برادرنیستم❓
چراازانس گرفتن بامن گریزانند❓
چرافراموشم میکنند❓
میدانیداین شکایت اززبان کیست❓❓❓❓
🔆~، { #نماز_صبح} ،~ 🔆
🌸🌸🌸
@Karbala_1365
🔴 #حِفظِ #آرامــــِشبا #وُضو
✍پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم: إنّ الغضب من الشّيطان و إنّ الشّيطان خلق من النّار و إنّما تطفا النّار بالماء فإذا غضب أحدكم فليتوضّأ.
😡 #خشم از شيطان و# شيطان از آتش آفريده شده است و #آتش با #آب خاموش مى شود.
پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، #وضو بگيرد.
📚 نهج الفصاحه، ص ۲۸۶، ح ۶۶۰
@Karbala_1365
الهی امَاتَ قَلبِی عَظِیمُ جِنَایَتی
خدایا بزرگی جنایتم به مرگ کشیده دلم را..
این همان دل است
که باید حرم تو باشد...
زنده اش میکنی؟!
#مناجات_التائبین
@Karbala_1365
خوب مـــــن...
سخن از رفتن تو
یا من نیســـــت...
حرف از حس عمیقـــی ست
که بر جا مانـــــده
تو بگـــــو
وقت دلتنگی دل,
پاسخ اش را چه دهـــــم؟؟؟
@Karbala_1365
شهادت ، کتابِ #عشق است و #شهدا صفحات این کتاب .خواندن هر صفحه اش #درس جدیدی است و #عبرتی به یاد ماندنی و با دقایقی #فکر بر عمر بر باد رفته خویش می شود به #ظَلَمتُ_نَفسی رسید.
فرقی نمی کند ارتش باشد یا سپاه .اما انتهای آرزوهای یک بسیجی می شود #دفاع از #حریم_آل_الله.
محسن قوطاسلو ، تکاور تیپ ۶۵ با تمام غروری که نسبت به ارتشی بودن خود داشت اما همیشه خود را بسیجی می دانست .
اخلاص و #اخلاق خوبش ، از خاطرات به یاد مانده در ذهن اطرافیان است.
به نیت #سربازی بی بی زینب راهی شد و مدافع. حتی پس از پایان ماموریتش عشق به اهل بیت و #غیرت او را ماندگار کرد .نگاهش به #آسمان بود و شهادت در #چشم هایش هویدا .
سرانجام ، در یک محور عملیاتی، یک تنه در مقابل تروریست ها ایستاد وب آرزویش رسید و اولین شهید #مدافع ارتش شد.
حالا پنجشنبه ها #پدرش به بهانه ایستگاه صلواتی شب را کنار مزارش به صبح می رساند و مادرش به رسم حضرت #زینب، مهر #مادری را فدای #صبر در مقابل رضای خداوند می کند.
ای شهید ...
در سرزمین #غفلت ، در باتلاق گمراهی زمین گیر شدیم. دست #نجات به سویمان بگشا.
در سختی های دنیا کم آورده ایم بگو چگونه خم به ابرو نیاوریم و راضی شویم به #رضای او..
برایمان دعا کن .#راهنما باش .هنوز دل هایی هستند که #قفس دنیا را تاب ندارند و آرزوی #پرواز دارند.
🍂🕊
@Karbala_1365
🔻 #شوخ_طبعی_های_رزمندگان
🔅《ما را هم تو نماز دعا کنید》
برخلاف همه اشخاصی که موقع نماز و دعا و استغاثه، اگر به آنها میگفتی: التماس دعا، جواب میشنیدی: محتاجیم به دعا، به بعضی از برادرها وقتی میگفتی: فلانی ما را هم تو نماز دعا کن، جدی جدی برمیگشت میگفت: نمیرسیم برادر این روزها آنقدر گرفتاری مردم زیاد شده که نمیتوانند جواب سلام همدیگر را بدهند؛ وقت نمیشد الان چند وقته یکی از بچهها گفته التماس دعا؛ یعنی بچههای دیگر هم همینطور ما شرمنده همه هستیم. حالا، چشم سعی خودمو میکنم؛ اگر رسیدم و مشکلی پیش نیامد، رو چشام!
#طنز_جبهه😂😂😂
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔻 #شوخ_طبعی_های_رزمندگان 🔅《ما را هم تو نماز دعا کنید》 برخلاف همه اشخاصی که موقع نماز و دعا و است
میترسم بگم التماس دعا👆
ولی خب التماس دعا☹️