eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
من در آن روز که رخسار شمارا دیدم، گفتم عنقریب است که بازار قمر می‌شکند! ❤️ 🌸..... @Karbala_1365
🌺🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃 🌸 ۴🌸 🌾محفل آسمانی رزمنده های . 🌺روای: فرمانده لشکر32 🍃🌷🍃 ❣همه چیز حکایت از و گسترده می کرد. شور و شعف عجیبی در بین بچه ها بود. با که از هم محله ای من بودند برای دیدنم آمدند غواصی و با آنها خوش و بشی کردیم و نماز و نهار با ما بودند و بعد رفتند. قرار بودعملیات شب باشد. بنابراین تمام کارها رو سر و سامان دادیم و بچه ها آماده عملیات شدند. من و حاج محسن جام بزرگ و مسئولین دسته های به رفتیم. برای توجیه مجدد منطقه. بچه ها رو حاج حسین بختیاری به خرمشهر آورد و آنها در منطقه که از مناطق عیان نشین و خانه های سازمانی بعضی سازمانها بود مستقر کرد. خانه ها ویالیی و بزرگ و پذیرایی بزرگ داشت. دوتا از این خانه ها رو به ما دادند و گردان ها هم در خانه های دیگر مستقر شدند. از دیوار پذیرایی سوراخ بزرگی باز شده بود به خانه دیگر که رفت و آمد ما رو راحت کرده بود و همه پیش هم بودیم. کار ما شده بود توجیه منطقه و تا رده معاون دسته توجیه شده بودند. در یکی از اتاق های بچه های و عملیات ماکت بزرگی از منطقه درست کرده بود و همه عوارض و امکانات و تجهیزات و... دشمن رو پیاده کرده بود و بچه ها روی آن توجیه می شدند. من هم دائم در ارتباط با ستاد فرماندهی و تدارکات پیگیر رفع نواقص و گرفتن امکانات بودم. حاجی " الهی" هم در بین دو نماز سخنرانی های حماسی و جانداری می کرد و استنادش به روایتی از حضرت علی (ع) بود که بدست عده ای که پاهای پهنی دارند تصرف می شود که می گفت این فین های غواصی همان پاهای پهن است و اینکه "عده ای با شال های سیاه که به کمر می بندند" بنابراین هم شال های سیاهی تهیه کرده بودند و به کمرشان بسته بودند. امام جمعه و نماینده ولی فقیه در استان و و حاجی صالح استاندار همدان آمده بودند خرمشهر. خبر دادند از فرماندهی که عملیات امشب انجام نمی شود به ستاد رفتم برای دانستن دلیلش که گفتند یک شب عملیات به عقب افتاده است. فرصت خوبی بود و حاج آقا موسوی و آقای صالح قرار شد شب بیابند مقر ما.بچه ها از لحاظ روحی در وضعیت بسیار بالایی قرار داشتند معنویت به اوج خودش رسیده بود. همین یک شب عقب افتادن عملیات حال بعضی هارو گرفته بود، شاید فکر می کردند وصالشان یک شب عقب افتاده. شب حاج آقا و آقای صالح آمدند ساختمان ما. همه جمع بودند. چند دقیقه ای من خیر مقدم و صحبت کردم و حاج آقا موسوی صحبت کردند. دیگه نمی شد بچه ها رو آرام کرد و نگهداشت. حال عجیبی در آنجابود.✨ حاج آقا هم حال خودش نبود. انگاری آن شب بچه ها سیمشان بدجوری وصل شده بود. اشک و صدای هق هق بچه ها فضا رو پر کرده بود..🌸 بعد حاجی الهی شروع به خواندن ذکر مصیبت کرد. خدای من دیگه بچه ها از زمین کنده شده بودند و روحشان به پرواز درآمده بود.✨ هر کدام با شهیدی زمزمه می کرد.😭 نمی دانم من وا مانده آنجا چکارمی کردم. من کجای قصه بودم بچه ها آن شب آنچه که می خواستند گرفتند.😭😭😭 یاد همه شهدا بخصوص شهدای (ع) و لشگر به خیر... 🌸شادی روح شهدا 🌸 📚 com.navideshahed://http 🌸.... @Karbala_1365
فرمانده گردان غواصی ، جانباز …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨ 🌷 #پاسدارشهیدهانی_تکلو🕊🌹 تولد:۳خرداد ۱۳۴۲ #ملایر شهادت:۳۰دی ۱۳۶۲ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───
🌹🕊 ♥️ …♥️ 🌱🌴 ✍داشتم گزارش شناسایی را روی کاغذ کامل می‌کردند که آیت الله حاج آقارضا امام جمعه و استاد اخلاق و پدر معنوی بچه‌های اطلاعات عملیات آمد و مهمان ما شد نماز ظهر و عصر را که خواندیم دور شمع وجود حاج آقا رضا حلقه زدیم. حاج آقا با بیشتر بچه ها صیغه برادری خوانده و از آن زمان صیغه برادری خواندن سکه رایج بچه‌های اطلاعات عملیات شد. و بعد از رفتن حاج آقارضا، از خوش صداهای جمع ما اکبر امیر پور و حسین رفیعی خواست که چند خطی بخوانند. حسین هم به سبک مرشدی غزلی خواند و اکبر امیرپور که بچه‌ها عمو اکبر صدایش می کردند این نوحه را با صوتی حزین خواند: شد شب هجران، خواهر نالان، کم نما افغان، با دل سوزان فردا به دشت کربلا، زینب ای زینب، گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب… بعد از نوحه و روضه عمواکبر روی یک قطعه کاغذ اسم همه را نوشت و هرکسی جلوی اسمش را امضا کرد. در این شفاعت نامه هم قسم شدیم که اگر کسی به فیض عظمای شهادت رسید دیگر همرزمان را شفاعت کند.✨ اولین شهید از جمع ما در بیشکان بود. هانی جوانی بود با صورت مهتاب گون که گاهی از دور، محو نمازشب های او در بخشداری می‌شدم. هم‌تیمی‌اش تعریف کرد:" برای شناسایی نهایی به بیشکان رفته بودیم که در مسیر برگشت یک پایه هانی روی رفت. خواستم پای او را از زمین بلند کنم که پای دیگرش هم روی رفت و هر دو پا متلاشی و نیمه قطع شدند. پاهای غرقه خون را با بند پوتین بستم تا مانع از ادامه خونریزی شوم. خودم هم ترکش خورده بودم و نمی‌توانستم اورا کل کنم. منورهای دشمن هم پشت سر هم بالای میدان مین روشن می شدند، برای اینکه دشمن ما را نبیند به هر زحمت، هانی را تابیرون میدان مین کشیدم. استخوان های پایش روی خاک کشیده می‌شد اما ناله نمی کرد. وقتی از میدان مین دور شدیم گفت:کمی آب به من بده. 💧اما من از ترس اینکه خونریزی اش بیشتر شود به او آب ندادم. او را گوشه‌ای گذاشتم و گفتم می روم با نیروهای کمکی بر می گردم و برایت آب می آورم. آمدم و با سه نفر کمکی برگشتم بعد از ۴ ساعت به سختی او را پیدا کردیم. میترسیدم با روشن شدن هوا، عراقی ها برسند. داشت جان می داد. گفتم هانی برایت آب آوردم.💧 منتظر بودم آب را بگیرد اما گفت:آب خوردم… گفتم اما تو تشنه بودی مگر از من نخواستی؟! گفت: آبم داد... این آخرین جمله هانی بود. او را روی پتو خواباندیم، اما همین که راه افتادیم دست و پا زد و جان داد.🕊🌹 فردا صبح همه بچه‌های با پیکر هانی وداع کردند. علی آقا صحبت گرمی کرد و گفت: خون هانی راه را به ما نشان داد. . ذکر را همواره بر لب داشت. حتی هنگام شناسایی. پس بیایید، هم‌قسم شویم، تا زنده ایم در جبهه بمانیم و خدا مرگ ما را مثل هانی در راه خودش قرار بدهد.❣ 🌺راوی:همرزم شهید 📚منبع: …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌾🕊 🕊 🕊 …🕊 شب که به رفتم حال توسلی پیدا کردم و دعا کردم که روزی لایق پوشیدن لباس شوم. بعد از زیارت، مردم، شهیدی را لا اله الا الله گویان آوردند. می‌گفتند: این شهید، بوده و در داخل آب به رسیده. او را توی صحن، روی زمین گذاشتند و یک روحانی مشهدی چند دقیقه صحبت کرد و دلنشین ترین حرف او، حدیثی درباره شهیدانی بود که داخل آب به شهادت می رسند. می گفت:بر اساس روایت، پاداش شهیدان داخل آب، به خاطر نحوه شهادت و مظلومیت شان، پیش خدا بیشتر و مقامشان بالاتر از سایر شهداست. تا قبل از شنیدن این سخنان عزمم را جزم کرده بودم که وقتی برگشتم به عضویت سپاه در آیم، اما حالا فقط و فقط رسیدن به مرتبه شهادت و آن‌هم اعلادرجه آن، یعنی مثل این شهید آرزویم بود… 🌺راوی: فرمانده جعفرطیار(ع)همدان …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهدای_غواص💧 بدن‌های مطهرشان را آب برد🌊 تا دنـیـــا مـا را بــا خــود نبرد ... کجـاے کــاریم رفی
🌾🕊 🕊 🕊 …🕊 ⭕️شب که به رفتم حال توسلی پیدا کردم و دعا کردم که روزی لایق پوشیدن لباس شوم. بعد از زیارت، مردم، شهیدی را لا اله الا الله گویان آوردند. می‌گفتند: این شهید، 💧بوده و در 🌾داخل آب به رسیده. او را توی صحن، روی زمین گذاشتند و یک روحانی مشهدی چند دقیقه صحبت کرد و دلنشین ترین حرف او، حدیثی درباره شهیدانی بود که داخل آب به شهادت🕊 می رسند. می گفت:بر اساس روایت، پاداش شهیدان داخل آب، به خاطر نحوه شهادت🕊 و مظلومیت شان، پیش خدا بیشتر و مقامشان بالاتر از سایر شهداست.... 💢تا قبل از شنیدن این سخنان عزمم را جزم کرده بودم که وقتی برگشتم به عضویت سپاه👕 در آیم، اما حالا فقط و فقط رسیدن به مرتبه شهادت🕊 و آن‌هم اعلادرجه آن، یعنی مثل این شهید 💧 آرزویم بود… 🌺راوی: فرمانده جعفرطیار(ع)همدان ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄