🌷بعد از مدت ها #امیر را دیدم . شروع به گلایه کردم. گفتم همه کسانی که به سپاه رفتند یک سر و سامانی گرفتند، فلانی و فلانی که هم دوره تو بودند، هر وقت از کنار #زمینشان رد می شوم، می بینم میلگرد و آجر خالی کرده اند و دارند خانه می سازند.
#فلانی هم از سپاه موتور گرفت... تو چرا هیچ کاری برای خودت نمی کنی، باری برای خودت بر نمی داری؟
سرش را پائین انداخت. گفت: مگر من رفتم توی سپاه #موتور و زمین بگیرم که حالا عقب افتاده باشم.
همین #زمینی هم که در سروستان گرفتم با پول کارگری خودم گرفتم. من نه یک سانت زمین از #سپاه گرفتم نه چیز دیگری!
گفتم: حداقل به فکر پدر و مادرت باش.
خندید و گفت: نگران آنها نباش به زودی زود پدر و مادرم #بیمه مــــی شوند.
منظورش را از بیمه شدن نفهمیدم، خداحافظی کرد و رفت. آخرین دیدارم با امیربود.
هفته بعد، خبر شهادت و #مفقودیش در کربلای 4 آمد و #فهمیدم با شهادت خودش، دنیا و آخرت پدر و مادرش را بیمه کرده است.
🌷🍃🌹🍃🌷
#سردارشهیدمحمدحسینمهدی