✍ #وصیت_شهدا
خدايا ...! اگر میدانستم با مرگ من يڪ دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند.
🌷 #شهیدعبدالحسین_برونسی 🌷
🍃🎀🍃
🌹 #شهیدعبدالحسین_برونسے🌹
🔆گفتہ بودند یڪ فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسہ برایتان سخنرانے ڪند . اسمش برونسے است .
🔆منتظر یڪ ماشین آنچنانے با چند همراه و محافظ بودیم ڪہ یڪ دفعہ یڪ مردے با موتور گازے سبز رنگے روبروے در مدرسہ ایستاد و مےخواست برود داخل .
🔆جلویش را گرفتیم و گفتیم ڪجا ، مراسم سخنرانے است و فرمانده تیپ مےخواهد سخنرانے ڪند .
🌟ایشان مڪثے ڪرد و گفت : من برونسے هستم .
💔 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳
🔆عملیات : #بدر ، شرق دجلہ
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟
حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم: حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چه کار کنی؟!
بالاخره عبدالحسین به حرف آمدگفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول
به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری
مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها....
#شهیدعبدالحسین_برونسی
#خاکهای_نرم_کوشک
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است.
منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با موتورگازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل.
جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و فرمانده تیپ می خواهد سخنرانی کند.
ایشان مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم.
#شهیدعبدالحسین_برونسی
#سالروزشهادت
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄