eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
907 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
~ 🍃♥️ #کتاب‌عشق‌بازی‌باامواج زندگی‌نامه‌ی داستانیِ #غواص‌شهید « #امیرطلایی»🕊 #قسمت‌سوم
~ 🍃♥️ زندگی‌نامه‌ی داستانیِ « »🕊 ♥️🕊  رضا زخمی شده، برین کنار دیگه، دورش جمع نشید. - بدو ماشین رو بیار باید برسونیمش بیمارستان.  خدا لعنتشون کنه، نمیدونم این تیزی‌ها رو از کجا درمیارن. - نباید بهشون نزدیک میشد قبلا بهش هشدارداده بودم.  باید یه فکری برا این وضع بکنیم. - باید توان بچه را ببریم بالا، همه بچه‌ها باید یاد بگیرن. معلوم نیست تا کی باید با این آدم ها سر و کله بزنیم.  میخوای چی کار کنی؟ - فکرش رو کردم، باید با سپاه حرف بزنیم یه جایی بهمون بدن بتونیم ورزش کنیم. همه بچه‌ها باید تو این کلاس ها شرکت کنن. امیر از قبل دفاع شخصی و تکواندو را یاد گرفته بود. این مربوط به‌موقعی است که‌من دبیرستان امام میرفتم و امیر دبیرستان شریعتی یا همان رضاشاه سابق که در خیابان مهدیه نزدیک ایستگاه عباس آباد بود. دوره دبیرستان ما حال و هوای خاصی داشت. آن زمان ما فقط درس نمیخواندیم؛ هم فعالیتهای ورزشی داشتیم و هم کارهای سیاسی میکردیم. البته در حد خودمان. امکانات ورزشی مدرسه‌ها هم زیاد نبود. زنگ ورزش که میشد یک توپ به ما می دادند و میگفتند:»برید ورزش کنید.« ما هم به نسبت علاقه‌ای که داشتیم یک ورزش را انتخاب میکردیم. یک عده بسکتبال بازی میکردند و یک عده والبیال،عده زیادی هم فوتبال. همه هم در همان حیاط مدرسه بود. من و چند نفری از بچه‌ها به ورزش های رزمی علاقه داشتیم. رفتیم با مدیر مدرسه حرف زدیم و راضیش کردیم که زیر زمین مدرسه را به ما بدهند. نه تشک داشتیم و نه لباس رزمی.روی همان موزاییک‌ها شروع کردیم به تمرین. اولین مربی ما یکی از بچه‌ها بود به اسم حمید ملکی که الان روحانی است و در قم تدریس میکند. حمید از قبل با کونگ فو آشنا بود و مدتی کار کرده بود. حسین برفیان و هم به او کمک میکردند و هر چه را که بلد بودند به ما یاد می دادند. چند وقت بعد هر کدام رفتیم یک باشگاه. اواخر سال ۵۶ که تب انقلاب بالا رفت ما هم فعالیتمان را بیشتر کردیم. حال و هوای مدرسه عوض شده بود. الان که مقایسه میکنم دوره دبیرستان ما پر بود از هیجان و اضطراب که روح تشنه ما را سیراب میکرد. یکی از کارهایی که میکردیم و آن روزها به ما خیلی کمک میکرد تا راه را پیدا کنیم کلاسهای قرآن بود که بیشتر زیر زمینی تشکیل میشد. یعنی جای جلسات ثابت نبود تا شناسایی نشود و سعی میکردند اعضای جدید کمتری راه بدهند تا مبادا حرفهایی که در جلسه گفته میشود به بیرون درز پیدا کند و مشکل ساز شود. ما هم به واسطه یکی از دوستان وارد این جلسه شدیم. .... 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365