『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
~ 🍃♥️ #کتابعشقبازیباامواج زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی»🕊 #قسمتششم
~
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتهفتم
♥️🕊
🌷خیلی از مسائل اعتقادی را در همین جلسه قرآن یاد گرفتیم. اسم جلسه پیروان
ُ قرآن بود و به جلسه قرآن دُردآبادیها
معروف بود. خیلی از قرارهای تظاهرات
و پخش اعلامیه را در همین جلسه میگذاشتیم.
صبح که میرفتیم مدرسه برنامه را به بقیه بچهها هم میگفتیم. ساعت اول که
تمام میشد و زنگ تفریح زده می شد کیف و کتاب را برمیداشتیم و جمع می
شدیم در حیاط مدرسه. همه که جمع میشدند در مدرسه را باز می کردیم و تا قبل از اینکه مدیر و معاونها برسند میدویدیم وسط خیابان. هر کسی از یک کوچه خودش را می رساند میدان امام البته آن موقع اسم این میدان، میدان
شاه بود. بچههای بقیه دبیرستانها هم همین کار را می کردند. دور میدان
قدیمی که جمع میشدیم شروع میکردیم به شعار دادن و سر و صدا کردن.
بعضی از جوانها شیشه مشروب فروشیها را میشکستند و بقیه هم دنبالشان
راه میافتادند. سر و صدا که زیاد میشد مأمورهای شهربانی از راه می رسیدندحالا برای اینکه دست مأمورهای شهربانی نیفتیم با سرعت کوچه پس
کوچهها را می دویدیم و خودمون را از میدان دور میکردیم. سر ظهر هم کیف
به دست با سر و روی مرتب میرفتیم خانه. دلم برای مادرم میسوخت که فکر میکرد بعد از چند ساعت درس خواندن خسته و کوفته برگشتم خانه. تازه وقتی مدرسهها تعطیل شد متوجه شد که تمام این مدت سرکار بوده است.
یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم و خیلی هیجان داشت دیوار نویسی
بود. هر شب دو یا سه نفری راه می افتادیم. بعد با اسپریهایی که زیر لباسمان
قایم کرده بودیم راهی خیابانهای اصلی شهر میشدیم. یکی نگهبانی میداد
و یکی دونفر شروع میکردن به نوشتن شعارهای #مرگبرشاه و #درودبرخمینی.
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365