فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز #جمعه متعلق است به #امام_زمان علیه السلام ،
جهت سلامتی و تعجیل در #ظهور حضرت مهدی علیه السلام
🌹10صلوات هدیه کنید
🌷شرکت در ثواب پست را پخش کنید.
🌹هنگام نزول باران،🌹
👈 سوره های انفطار و تکاثر را بخوانید
امام صادق علیه السلام:
🌴 هر کس هنگام نزول باران، سوره انفطار را بخواند، خداوند به تعداد قطره های باران، (گناهان وی را) می آمرزد.
🌴 هرکس هنگام نزول باران، سوره تکاثر را بخواند، خداوند او را می آمرزد.
📕تفسیر برهان، ج5، ص743 و ص 600
🔖 #فقر در نگاه #امام_حسن (ع)
❇️مردی نزد امام حسن مجتبی(ع) ایستاد و گفت: ای پسر امیرمومنان تورا سوگند میدهم به آن کس که نعمتی را که داری به تو عنایت کرد؛ که حق مرا از دشمنم بگیری؛ دشمنی بسیار ستمگر و ظالم که نه احترام پیر را نگه می دارد و به طفل رحم می کند. امام که به پشتی تکیه داده بود راست نشست و فرمود: دشمن تو کیست تا داد از او بگیرم؟
مرد گفت: فقر
امام لحظهای سکوت کرد و سپس به خادمش فرمود: هر چه نزد تو موجود است بیاور!
خادم پنج هزار درهم آورد.
امام فرمود: این پول را به او بده. سپس به آن شخص فرمود:
به حق این قسمهایی که بر من خوردی، هر وقت دوباره این دشمن جفاکار نزد تو آمد، برای رفع ظلم او نزد من بیا!...
📚 الحیات ج۴ ص۳۸۶
✏️ علامه محمد رضا حکیمی
#توراخواهم_نوشت…
پس از رفتنت،ردپای تو بر زمین مانده بود.
چقدر بهشت درحاشیه شهرهای ماست؛ #باغ_بهشت بهشت حسینی؛ قطعه اول: شهیدعلی؛ قطعه دوم: شهید گمنام فرزند روح اللّه و... .
و تو قطعه قطعه شدی و چیده شدی و من، ـ به خون شقایق قسم! ـ تو را از حاشیه، بر روی متن خواهم نوشت؛ بر روی هرچه که یاد تورا فراموش کرده است.❤️🍂
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#توراخواهم_نوشت… پس از رفتنت،ردپای تو بر زمین مانده بود. چقدر بهشت درحاشیه شهرهای ماست؛ #باغ_بهشت ب
🍃 🌸 ❤️ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨
🌸 ❤️
❤️
🌷 #امامزاده_عشق🌷
🍃 هرکس در هر گوشه ای از این ایران اسلامی که اسم شهید رویش هست ، باید به نوعی بگوئیم که امامزاده عشقی است که در سراسر کشور دفن شده
و هرکس در هر پست و مقامی که هست اگر خدای ناکرده به سادگی از کنار اینها عبور بکند خَسِرَدُنیاوَالاخِرَهْ خواهد بود.
عاقبت خوبی نخواهیم آورد اگر که خدای ناکرده بی تفاوت عبور کنیم و نخواهیم با چشم باز به این شهدا نگاه کنیم.
این را من نمیگویم ، این را بزرگان و اهل بیت(ع) میگویند...
🌺راوی:آزاده وجانباز
#سیدرضاموسوی
🌸....
@Karbala_1365
هدایت شده از ذوالفقار
چه معامله ی پرسودی است....... شهادت !
فانی می دهی.........وباقی میگیری!
جسم می دهی..........وجان میگیری!
جان می دهی..........وجانان میگیری!
اه.......چه لذتی دارد .
دنیا می دهی...........وخدامیگیری💞!
هدایت شده از گنجینه های جنگ
ای #جوانان خمینی...
براے جوانےمان دعا ڪنید ...
آنانی ڪہ #جوانے نکردند
تا ما جوانے ڪنیم ،
#رزقک_شهادت
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
(17 آذر) سالروز شهادت شهید شاهرخ ضرغام (1359 ه.ش)
👇👇👇👇
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
هیچکس جلودارش نبود.
هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...
سند خانه همیشه روی طاقچه بود
مادرش تقریبا ماهی یک بار برای سند گذاشتن به کلانتری محل میرفت!
رییس کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود!
با تمام اینها مادرش هر وقت میخواست دعا کند،
میگفت: «خدایا! شاهرخ مرا از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده...
خدایا عاقبت به خیرش کن...»
دیگران به او میخندیدند و میگفتند: «شاهرخ و سربازی امام زمان...؟!»
تا این که دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام خمینی (رحمت الله علیه). پای سخنرانی امام گریه میکرد.
رفت جبهه...
شده بود سرباز حقیقی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)...
شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛
شاید ...
میخواست حضرت (زهرا سلام الله علیها) برایش مادری کند
#شهید_شاهرخ_ضرغام
@sarbazekoochak
هدایت شده از گنجینه های جنگ
#کاباره ؛ #لوتی_گری ...
صبح یکی از روزها با هم به "#کاباره_پل_کارون " رفتیم.
به محض ورود، نگاهش به #گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود.
با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر، زن بسیار با حیایی بود. اما مجبور شده بود بدون #حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: #همشیره تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن خیلی آهسته گفت: بله؛من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم. شوهرم چند وقته که مرده. مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودمو پسرم بیام اینجا!
شاهرخ حسابی به رگ غیرتش برخورده بود. دندانهایش را به هم فشار می داد. رگ گردنش زده بود بیرون. دستش رو مشت کرد و محکم کوبید روی میزو با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این #مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به #ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در #باشگاه_پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه ی کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!!
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
#وقتی_شاهرخ_سیبیل_شهید_ضرغام_شد
#اپیزود_اول
#کاباره
صبح یکی از روزها با هم به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!
#اپيزود_دوم
#انقلاب
--
هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود .
البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد.
ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم
#اپيزود_سوم
#جنگ
--
دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟
خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.
ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم....
#اپيزود_آخر
#شهادت
--
نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم .
آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟
بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم.
کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.
سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!
اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است.
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
♥در راه خدا بهترینها رو باید داد
یه مادر شهید می گفت:
بین چهار تا پسرم که #شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسرها را می کرد، هم کار دخترها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم. ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم، خودش خمیر می کرد، تنور روشن می کرد. خیلی #کمک_حالم بود.
وقتی رفت جبهه، همه می پرسیدند:
«چطور دلت آمد بفرستیش؟» فقط بهشان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره، باید در راه #خدا بده»
🍃🌹🍃🌹
✨از امروز
طور دیگری زندگی کنیم ...
.
اَنْتَ کَهْفى حینَ تُعْیینِى
تویى پناه من هنگامى که درمانده ام کنند...
✨
🕊 #مهمان_داریم
💐پیکرهای مطهر ۷۲ شهید دوران دفاع مقدس صبح روز سه شنبه(۲۰ آذر ماه) از مرز شلمچه وارد کشور خواهند شد
#حسبی_الله•🍃
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔴فردا آخرین روز #ثبت_نام خادم الشهداء...
🔴 #اطلاعیه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🔴#ثبت_نام_خادم_الشهدای_خواهر
✨شرایط و نحوه ثبت نام خادمی شهدا آذرماه 1397
( ویژه داوطلبین جدید)✨
داوطلبین گرامی می توانند از #دهم تا #بیستم_آذرماه با مراجعه به سامانه مرکزی ثبت نام #خادمین
(khademin.koolebar.ir)
نسبت به تکمیل فرم ثبت نام اقدام نموده و پس از گذراندن مراحل گزینش و دوره های آموزشی به کسوت خادمی شهدا نائل شده و در برنامه های خادمین شهدا شرکت نمایند.
🔶 #برنامه های خادمین شهدا در دو عنوان ملی و استانی بصورت خلاصه در ذیل تعریف شده اند:
(برنامه هایی از قبیل اعزام خادمین شهدا به راهیان نور جنوب و یا اعزام خادمین به راهیان نور غرب و شمال غرب و ... که به صورت متمرکز، تبلیغات و اطلاع رسانی میشود.
ونیز اعزام خادمین شهدا به اردوگاههای استانی در طول سال، اعزام خادمین شهدا به اردوهای جهادی راهیان نور، برگزاری یادواره ها و مجالس شهدا، مراسمات تشییع شهدا، غبار روبی مزار شهدا، تجمعات و مجالس هیئات مذهبی وهر گونه فعالیت فرهنگی که امکان حضور و به کارگیری خادمین شهدا در آن هست.)
🔶شرایط #ثبت_نام :
- احراز شرایط لازم اخلاقی - اجتماعی و سیاسی
- عدم فعالیت در گروههای معاند سیاسی
- تایید #فرم_معرفی روحانی
- تایید صحت سلامت روحی-روانی و جسمی
- انجام مرحله مصاحبه (داوطلبینی که قبلا پذیرش شده اند، نیاز به مصاحبه مجدد ندارند. با مراجعه به قسمت »نتیجه گزینش« در صفحه شخصی خود در سایت از نتیجه مصاحبه مطلع شوید)
🔶نحوه #ثبت_نام :
- #فرم ثبت نام در سایت خادمین شهدا از روز #دهم لغایت #بیستم آذرماه به روی داوطلبین گرامی گشوده خواهد شد.
- داوطلبین گرامی بایستی تمامی اطلاعات خواسته شده در فرم ثبت نام را به طور کامل و صحیح تکمیل نمایند. لازم به ذکر می باشد که فرمهای ناقص، در مراحل گزینش ابطال خواهند شد.
- در حفظ و نگهداری #نام_کاربری (نام کاربری داوطلبین، کد ملی هر فرد می باشد) و رمز ورود (گذرواژه) کوشا باشید.
- برای ثبت نام درسایت همراه داشتن یک قطعه #عکس برای اسکن الزامی است. به همین منظور به کافینت ها مراجعه نمایید.
🔶نحوه #مصاحبه و تکمیل پرونده :
- تمامی داوطلبین بعد از نام نویسی ، جهت #گزینش و مصاحبه و تکمیل پرونده توسط کمیته های استانی فراخوان می شوند.
- در مرحله گزینش و مصاحبه، اطلاعات مندرج در پرونده ها و ... بررسی می شود. لذا در صورت نقصان پرونده ( اعم از عدم درج عکس، پرننمودن گزینه ها و جدولهای مندرج در سایت و یا درج اطلاعات ناقص و غلط ) پرونده خادمی ابطال می شود.
- نتیجه #گزینش و مصاحبه در پروفایل داوطلبین درج می شود و داوطلبینی که پیام پذیرش نهایی را از کمیته مرکزی خادمین دریافت می کنند، به کسوت خادم افتخاری شهدا نائل آمده و جهت انجام ماموریتها و برنامه های مختلف خادمی شهدا فراخوان می شوند.
🍃🌾