چگونگی حفظ و فواید حفظ قران و آموزش چگونگی حفظ کردن آیات قرآن و تثبیت قرآن و مرور کردن محفوظات در ابتدا کانال هست
✔آموزش حفظ قرآن
🕒#نکته
🔴الگوهای موفق
نمونهها و الگوهای موفق تأثیر فوقالعادهای بر انگیزه ما دارند. همه ما به الگوهایی نیاز داریم تا مواقعی که با دشواریها و مشکلات مواجه شدیم به آنها نگاه کنیم و از شخصیت و زندگیشان الهام بگیریم. افراد موفقی را پیدا کنید که الهامبخش شما باشند، کسانی که انگیزهبخش شما برای مبارزه، ماندن در مسیر موفقیت و رسیدن به اهداف و آرزوهایتان باشند. خود را با افراد موفقی احاطه کنید که زمانی در جایگاه کنونی شما بودند، اما با سعی و تلاش توانستهاند به موفقیت برسند.
🆔 @Keepers_quran
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📛❌📛نشر پست حداکثر
4_5992501099100112449.mp3
1.05M
🎧 حتماگوش کنید👆
💥قبل از شروع #شب_قدر بنویس میخای به خدا چی بگی و قشنگ فکر کن که به خدا چی بگی...
✅ همۀ بدیهایت را به خدا بگو...
✴️وقتی بدیهات رو بگی،خدا برای تکتکش کمکات خواهدکرد،چون...
💠 #استاد_پناهیان
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@Keepers_quran
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
4_5798726446880917372.mp3
5.83M
🥀🖤| خبر چه سنگینه...
🎤| سید رضا نریمانی
#شب_قدر✨
#مداحی_تایم🎙
↷☁️🌙''✿°.
🗓حدیث_روز
✅ امام جعفر صادق (ع) فرمودند :
🔻 اگر کسى سخنى را بر ضد مۆمنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ ولى شیطان هم او را نمى پذیرد!
📚 الکافی ج2 ص 358
@Keepers_quran
نشر حداکثر
⚡️🌈⚡️🌈⚡️🌈⚡️🌈⚡️🌈⚡️
✨ معمای قرآنی؛
🌝 هرکی میتونه جواب بده
اسم سوره های قرانی به شکل عکس اومده
لطفا باهوشا جواب بدن مثلا شماره 6 سوره
بقره بقیش رو جواب بدین
1- ☀
2- 🐄🐏🐐🐃
3- 🐝
4- 👹👻
5- 👩👵👧👸
6- 🐄
7- ✏📝
8- ⚡☁
9- 👑
10- 🐘
11- 🌃
12- 🏆🎡💎💍💰🎷🎸🍷🚘
13-🐜
14- 🍵🍝🍛🍜🍲🍮
15- ⭐
16- 🌕
17- 👤
18- 🌄
19- 👥👥👥
20- 🔩🔧
شماره 12 و20 خیلی سخته هرکی جواب بده نابغه است 👌
#سرگرمی حلال
ایدی برای ارسال جواب
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سوم
💠 دلم میلرزید و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی از #سوریه میشه شروع کرد، من آمادهام!»
برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من سوداییتر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!»
💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچهها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این #مبارزه تو هم کنارم باشی!»
سقوط #بشّار_اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی دادهام که همان اندک #عدالتخواهیام را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از #تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه #اردن بودیم.
💠 از فرودگاه اردن تا مرز #سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان #درعا است و خیال میکردم بههوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمیدانستم با سرعت به سمت میدان #جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم.
من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و میدیدم از #آشوب شهر لذت میبرد.
💠 در انتهای کوچهای خاکی و خلوت مقابل خانهای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمدهایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه!»
در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند و میخواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟»
💠 بیتوجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و #اعتراض کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمیتوانستم اینهمه خودسریاش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!»
نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش میزنن و آدم میکُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟»
💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی #محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانههایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح میدونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی!» و هنوز #عاشقانهاش به آخر نرسیده، در خانه باز شد.
مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بیقوارهتر میکرد. شال و پیراهنی #عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!»
💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً میفهمیدم و نمیفهمیدم چرا هنوز #محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم.
سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :«#ایرانی هستی؟»
💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خندهای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً #رافضی هستی، نه؟»
و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی #شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه میگوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمیکردم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
تعویق زمان پانزدهمین آزمون اعطای مدرک به حافظان قرآن
https://iqna.ir/fa/news/3898935/%D8%AA%D8%B9%D9%88%DB%8C%D9%82-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A2%D8%B2%D9%85%D9%88%D9%86-%D8%A7%D8%B9%D8%B7%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D8%B1%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86