202030_2074812678.mp3
20.88M
#سلام_بر_ابراهیم
جلد اول
جلسه نهم
📚 @ketab_Et
[ سفیر عشق ]
📗 معرفی کوتاه کتاب👇
این متن زنده، گاهی خواننده را با اشک و آه و سوز حسینی همراه میکند و گاهی حس حماسی رسالت زینبی را در جان خواننده مینشاند...
📖 قطعهی ✂️کوتاه کتاب
«در پی تسلی بود؛ تکهای از پیراهن خونین برادر را بر صورت گذاشت؛ بوسید و بویید؛ خاطرات حسین علیهالسلام برایش زندهتر شد؛ رایحه پیراهن برادر، با بوی خونی که از بدنهای تکهتکه در هوا منتشر بود. را با هم در ســینه حبس کرد؛ نزدیک بود کوهِ صبر زینب سلامالله علیها متزلزل شـود.
سـر به سوی آسمان بلند کرد؛ دستانی را که آغشته به خون سرخ شهدا بود، بالا برد. خونهای لخته آبروی بیشتری به دستان زینب سلامالله علیها میداد؛ به ستارهها نگاه کرد. ستارگان آسمان که نورشان از آن فخرالعالمین گرفته میشد، امشب، بدون او، چگونه زمین را روشن میکردند؟...»
📚 @ketab_Et
202030_2124613178.pdf
644.6K
⬆️عنوان کتاب : #انسان_و_سرنوشت
بصورت پی دی اف
اثری از استاد مطهری
📚 @ketab_Et
✍قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:
في وَصيّته لأبي ذَرٍّ ـ : يا أبا ذَرٍّ ، إذا سُئلتَ عن عِلمٍ لا تَعلَمُهُ فَقُل : لا أعلَمُهُ تَنجُ مِن تَبِعَتِهِ ، ولا تُفْتِ بما لا عِلمَ لكَ بهِ تَنجُ مِن عَذابِ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ .
🔹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله می فرمایند:
ـ در سفارش به ابوذر ـ فرمود : اى ابوذر! اگر درباره چيزى از تو سؤال شد كه نمى دانى ، بگو : نمى دانم، تا از پيامدهاى آن خلاص شوى و درباره آنچه نمى دانى فتوا مده، تا از عذاب خدا در روز قيامت نجات يابى .
مكارم الأخلاق:2/364/2661.
📚 @ketab_Et
[ نجوای رود ]
بریده ای🔹 از کتاب
همه جا تاریک بود و آسمان سیاه به نظر میرسید.
بالای سرش را نگاه کرد.
در میان آن همه سیاهی و تاریکی، یکدفعه گلدستههای نورانی و طلایی حرم چشمانش را نوازش کرد.
برای اولین بار بود که روبهروی حرم حضرت علی (ع) میایستاد.
یکمرتبه همه غم و غصهها یادش رفت حتی خانوادهاش.
پاهایش روی زمین میخکوب شده بود و قدرت حرکت نداشت.
دستش را روی سینه گذاشت و خم شد و به حضرت سلام داد.
بغضش ترکید، گریه امانش نمیداد.
آهسته بهطرف در ورودی به راه افتاد.
از یک راهروی کوچک رد شد تا رسید مقابل ضریح؛ مانند کودکی که تازه پدرش را پیدا کرده ضریح را بغل کرد و میبوسید و میبویید.
حرم کوچک بود اما زوارها زیاد و عجیب اینکه همه جا میشدند.
📚 @ketab_Et
انسان ۲۵۰ ساله_ فصل هشتم.m4a
12.95M
•﷽•
📌دیگه وقت مطالعه است!📖
🔉فایل صوتی
🔖فصل هشتم
📖کتاب انسان ۲۵۰ ساله
🍃🌸بیانات مقام معظم رهبری دربارهٔ زندگی سیاسی-مبارزاتی ائمهٔ معصومین (علیهم السلام)🌸🍃
📚 @ketab_Et
🌾 #رمان_واقعی_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_هشتم
برگشتم بیمارستان …..
باهام سرسنگین بود … غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار … حرف دیگه ای نمی زد …
هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید … اولین چیزی که می پرسید این بود …
– با هم دعواتون شده؟ …😳
_با هم قهر کردید؟ …😧
تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم …
چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد … و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست …
– واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه …😏
– از شخصی مثل شما هم بعیده … در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه …😏
– من چیزی رو که نمی بینم قبول نمیکنم …😌
– پس چطور انتظار دارید … من احساس شما رو قبول کنم؟… منم احساس شما رو نمی بینم …😏
آسانسور ایستاد …
این رو گفتم و رفتم بیرون …تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود …
چنان بهم ریخته و عصبانی … 😡که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه …
سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد … تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد …
گوشیم زنگ زد …📲 دکتر دایسون بود …
– دکتر حسینی … همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم…بیاید توی حیاط بیمارستان …
رفتم توی حیاط …
خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد … بعد از سه روز … بدون هیچ مقدمه ای …
– چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ … من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ … حتی اون شب … ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد … که فقط بهتون غذا بدم …
حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من … و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ …😠
پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید …😒
ساکت که شد … چند لحظه صبر کردم …
– احساس قابل دیدن نیست … درک کردنی و حس کردنیه… حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید … احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه … غیر از اینه؟… شما که فقط به منطق اعتقاد دارید … چطور دم از احساس می زنید؟ …
– اینها بهانه است دکتر حسینی … بهانه ای که باهاش … فقط از خرافات تون دفاع می کنید …
کمی صدام رو بلند کردم …
– نه دکتر دایسون … اگر خرافات بود … عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد … نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره … شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ … یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ … تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ …
اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن… زنده نمی کنید؟ … اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون … زنده شون کنید …
سکوت مطلقی بین ما حاکم شد …😒
نگاهش جور خاصی بود…حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره…آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم …
– شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید …من ببینم … محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید … از من انتظار دارید … احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم …
اما چشمم رو روی #رفتار_و_نشانه_های_خدا ببندم … شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ …
با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد …
– زنده شدن مرده ها توسط مسیح … یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا …بیشتر نیست … همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود …😒
چند لحظه مکث کرد …
– چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم … حالا دیگه… من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ … اگر این حرف ها حقیقت داره … به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه …😏
با قاطعیت بهش نگاه کردم …
– این من نبودم که تحقیرتون کردم … شما بودید … شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست …
عصبانیت😠 توی صورتش موج می زد … می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد … اما باید حرفم رو تموم می کردم…
– شما الان یه حس جدید دارید … حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش … احدی اون رو نمی بینه …بهش پشت می کنن … بهش توجه نمی کنن … رهاش می کنن… و براش اهمیت قائل نمیشن …
تاریخ پر از آدم هاییه که… 👈خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن … اما #نخواستن ببینن و باور کنن …👌 شما وجود خدا رو انکار می کنید …
اما خدا هرگز شما رو رها نکرده … سرتون داد نزده … با شما تندی نکرده …
من منکر لطف و توجه شما نیستم … شما گفتید من رو دوست دارید …
اما وقتی … فقط و فقط یک بار ☝️بهتون گفتم… احساس شما رو نمی بینم … آشفته شدید و سرم داد زدید …
خدا 👈هزاران برابر شما👉 بهم لطف کرده … چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ …😏
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد … اما این، تازه آغاز ماجرا بود …
اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد …
چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود … که به ندرت با هم مواجه می شدیم …
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
📚 @ketab_Et
[ دختري به نام طاها ]
📙معرفی کتاب👇
«دختری به نام طاها» عنوان كتابي است كه به بهانه ي كنگره بزرگداشت ده هزار شهيد استان مازندران، در آذر ماه سال جاري به چاپ رسيده است.
«علي اكبر خاوري نژاد» زندگي نامه ي شهيده ي نوجوان، سيد طاهره هاشمي را در قالب داستان به رشته ي تحرير در آورده است.
داستان به روايت اول شخص (من راوي) نوشته شده و در روند نگارش با خيال پردازي نويسنده همراه شده و از قالب نگارش به سبك مستند خارج شده و در مجموع سعي بر شناسايي ابعاد مختلف شخصيت اين شهيده ي 14 ساله شده است.
سيده طاهره هاشمي در يكم خرداد سال 1364 در روستاي شهيد آباد (شهر بانو محله) در يك خانواده مذهبي به دنيا آمد و در درگيري هاي خونين معاندين انقلاب اسلامي در هفتم بهمن سال 1360 در همان محل تولدش، به شهادت رسيد.
قابل توجه است كه نويسنده به حوادث و اتفاقات منجر به انقلاب و بعد از آن در آن سالها نيز نگاه ويژه اي داشته و به خوبي از اين بستر براي عنوان كردن اين حوادث استفاده ي شايسته اي كرده است.
📚 @ketab_Et
[ محبوب من ]
گزیده✂️کتاب
زیبایی اشآن قدری بود که مشهور شده بود بین همه!😇
اسمش مصعب بود، جوان رشید زیبارو!
پدر و مادرش هم مشهور بودند، چه به پولداری و چه به قدرت❗️ رفت و آمد جوان ها پیش پیامبر را می دید و گه گداری حرف هایی می شنید که از جنس حرف های قبلی و همیشگی نبود!
از لذت دنیا همه جوره بهره مند بود، اما دل و جان مسلمانان را چنان آرام و پر انرژی می دید که خودش را به همان مقدار نا آرام!
خودش خواست که کلام پیامبر را بشنود.
خودش خواست که مسیرش را عوض کند.🌸🍃
مسلمان شدن مصعب یک ولوله ای انداخت بین همه؛ باید مقابلش سد می ساختند!
📚 @ketab_Et
Ta Khoda Rahi Nist 07.mp3
968.9K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
کتاب جـذاب و شنیـدنی👌
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
📘اثر دکتر مهدی خدامیان
💥پارت هفتم
📚 @ketab_Et