💠 رفیق مومن 😊
🌺 عقل، رفيق مؤمن است ودانش وزير او وشكيبايى، فرمانده سپاه او وعمل، سرپرست او
🍀 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام
📚 @ketab_Et
[ اندیشه سیاسی شیخ بهایی ]
📙معرفی کتاب👇
📖کتاب «اندیشه سیاسی شیخ بهایی» اثر ابوالفضل سلطانمحمدی، دو هدف اساسی را مورد توجه خود قرار داده است؛ هدف نخست، شفافسازی رفتار سیاسی شیخ بهایی و پاسخ به چالش فکری در زمینه تعامل وی با پادشاهان صفوی و زدودن ابهامات موجود از چهره سیاسی این عالم بزرگ شیعی است و هدف دوم، شناساندن اندیشه سیاسی شیخ بهایی و ساماندهی و تبیین نظاممند افکار و آرای وی در حوزه سیاست و حکومت با استناد به آثار و تألیفهای ایشان است.
📚 @ketab_Et
202030_711118885.pdf
2.33M
📚عنوان کتاب : ریسمان محبّت / سیری در حقیقت صلوات
✍️نویسنده : حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن وکیلی
📖موضوع : مذهبی
📄تعداد صفحات : 96 صفحه
کتاب «ریسمان محبّت» سیری در حقیقت صلوات
▫️در این کتاب که در پنج فصل و 87 صفحه به زیور طبع آراسته شده، حقیقتِ ذکرِ شریف صلوات و فلسفه تاثیرگذاری آن در نورانیت نفس انسان مورد بررسی و مداقّه قرار گرفته و به سوالاتی پیرامون این ذکر شریف پاسخ داده شده است.
▫️برخی از عناوین کتاب عبارتند از:
معنای صلوات فرستادن ملائک و بندگان به حضرت | دلیل صلوات بر محمد و آل محمد | آیا صلوات تاثیری بر تعالی پیامبر دارد؟ | تفاوت صلوات مرسوم با دیگر انواع صلوات | آثار دنیوی و اخروی صلوات | توضیح شهید آیةالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی درباره صلوات
📚 @ketab_Et
[ فرهنگ از نظر تا عمل ]
برشی ✂️از کتاب
این کتاب مبتنی بر نگرش اسلام به فرهنگ-که در فرمایشات امام خامنه ای(الله حفظهُ) متجلی است- تدوین شده است و با پرهیز از رویکرد افراطی یا تفریطی، فرهنگ را مقوله ای قابل برنامه ریزی و مدیریت میداند که ضمن پرداختن به اصول، باید از دخالت در امور فرعی و شخصی پرهیز کرد.
بر اساس این نگرش، بخش های «فرهنگ»، «سیاست گذاری فرهنگی»، «برنامه ریزی فرهنگی» و «پیوست فرهنگی» در این مجموعهمورد بحث قرار گرفته است تا نشان دهیم فرهنگ قابل برنامه ریزی است و در عین حال نباید برای وصل به هدف، به اجبار و قوه قهریه متوسل شد. در این مجموعه تلاش شده است با بیانی ساده و روان، ضمن پرداختن به دیدگاه های نظری، از مبلحث عملی و کاربردی غلفت نشود بطوری که میتوان این کتاب را به عنوان یک کتاب جامع برای دوره های آوزشی و کارگاه های عملی، به دانشجویان رشته فرهنگی و فرهنگ یاران معرفی کرد...
📚 @ketab_Et
Ta Khoda Rahi Nist 08.mp3
1.18M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
کتاب جـذاب و شنیـدنی👌
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
📘اثر دکتر مهدی خدامیان
💥پارت هشتم
📚 @ketab_Et
[ بلند بگو آزادی ]
بریده ای ✂️از کتاب
پسرم میپرسد: ـ بابایی! این منافق، منافق که میگن، به کیا میگن؟ یعنی چی؟ توی فکر پاسخ گیر میافتم. وقت درماندگی نیست. میخواهم خودم را در سن و سال او و دوران ده ـ یازدهسالگیام بازیابی کنم تا ببینم تصور و تصویر خودم از این واژه و افراد منافق چه بوده؟ بلکه همان را برایش بازگو کنم؛ اما سیسال فاصله است. خدا به دادم میرسد و داستانی را برایش حکایت میکنم: ـ یه نفر بود که سه تا پسر داشت. این بابا، دو نفر از بچههاش رو دعا میکرد و سومی رو نفرین! تا این که یه روزی یه نفر بهش گفت که آخه این چه کاریه؟ مگه همهشون بچهت نیستن؟! اون مرد هم گفتش که یکی از بچههام همیشه راست میگه و یکی دیگهشون یه سره دورغ تحویلم میده اما این سومی گاهی راست میگه و گاهی دروغ و من رو سرگردون میکنه! داستان را که تعریف میکنم، زمان نتیجهگیری است: ـ اونی که همیشه راست میگه، دوست توئه؛ اونی که همیشه دروغ میگه، دشمن توئه. ولی یه منافق، اونیِ که یه روز راست میگه و یه روز دروغ و هر روز به رنگ و شکلی در میآد و تکلیفت باهاش روشن نیس.
📚 @ketab_Et
202030_415051604.mp3
22.11M
#سلام_بر_ابراهیم
جلد اول
جلسه یازدهم
📚 @ketab_Et
[ ساعت شانزده به وقت حلب ]
📗معرفی کتاب👇
کتاب "ساعت شانزده به وقت حلب" روایت هایی از زندگی استاد جنگ های نامتقارن محور مقاومت پرچم دار رشید سپاه حضرت محمد رسول الله (ص) سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی
🔸وقتی سردار همدانی سال 90 به عنوان مستشار نظامی به سوریه رفت، مشاوره های بسیار خوبی به فرماندهان و ارتش سوریه داد. پس از سنجیدن موقعیت، یگان های مدافع حرم را تاسیس کرد. یگانی از رزمنده های شیعه و سنی افغانستان، یگانی از رزمنده های ایران و یگانی هم از رزمنده های عراقی.
یکی دیگر از پیشنهادات وی و در واقع آخرین پیشنهاد وی این بود که در اسلحه خانه ها را باز بگذاریم که مردم از خودشان دفاع کنند و همین زمینه ای برای تشکیل بسیج وطنی شد. راهی که وی انتخاب کرده بود استفاده از فرهنگ و خاطرات 8 سال دفاع مقدس بود؛ مثلا کتابهایی مانند زندگینامه حاج احمد متوسلیان و حاج احمد همت را به عراقی ترجمه کرد و در بین ارتش سوریه و نیروهای بسیجی سوریه پخش کرد و بازتاب خوبی از نظامیان گرفت.
این کتاب شامل 65 خاطره از شهید همدانی در عرض 65 سال زندگی پربار وی است که از تولد آغاز می شود و تا پایان عمر پربرکتشان ادامه دارد.
📚 @ketab_Et
202030_338455486.pdf
1.74M
📚عنوان کتاب: به مجنون گفتم زنده بمان
✍️نویسنده: فرهاد خضری
📖موضوع: دفاع مقدس
📄تعداد صفحات : 269 صفحه
کتاب «به مجنون گفتم زنده بمان» حاج همت
کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ شهید محمد ابراهیم همت، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید و فرمانده بزرگ است.
📚 @ketab_Et
🌾 #رمان_واقعی_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_نهم
تنها اتفاق خوب اون ایام …
این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد … می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم …
فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود …😍❤️
بعد از چند سال به ایران برگشتم …🇮🇷
سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت …
حنانه دختر مریم، قد کشیده بود … کلاس دوم ابتدایی … اما وقار و شخصیتش عین مریم بود …
از همه بیشتر … دلم برای دیدن چهره مادرم😊😢 تنگ شده بود…
توی فرودگاه … همه شون اومده بودن …
همین که چشمم بهشون افتاد … اشک، تمام تصویر رو محو کرد …
خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم … شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت …😢
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن …
هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت …
حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود … باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید…
محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم …
خونه بوی غربت می داد …
حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم …
اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن …اما من … فقط گاهی … اگر وقت و فرصتی بود …
اگر از شدت خستگی روی مبل … ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد … از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم …
غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود …
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم … کمی آروم می شدم … چشمم همه جا دنبالش می چرخید …
شب … همه رفتن … و منم از شدت خستگی بی هوش …
برای نماز صبح که بلند شدم …
پای سجاده … داشت قرآن📖 می خوند … رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش …
یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم … با اولین حرکت نوازش دستش … بی اختیار … اشک از چشمم فرو ریخت …😭
– مامان … شاید باورت نشه … اما خیلی دلم برای ✨بوی چادر نمازت✨ تنگ شده بود …
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد …
دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … 😭
غم غربت و تنهایی …
فشار و سختی کار …
و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم …
– خیلی سخت بود؟ …
– چی؟ …
– زندگی توی غربت …
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد …
قدرت حرف زدن نداشتم …و چشم هام رو بستم … حتی با چشم های بسته … نگاه مادرم رو حس می کردم …
– خیلی شبیه علی شدی … اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت …بقیه شریک شادی هاش بودن … حتی وقتی ناراحت بود می خندید … که مبادا بقیه ناراحت نشن …اون موقع ها … جوون بودم … اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته … حس دختر کوچولوم رو ببینم …
ناخودآگاه … با اون چشم های خیس … خنده ام گرفت …دختر کوچولو …😁
چشم هام رو که باز کردم …
دایسون اومد جلوی نظرم … با ناراحتی، دوباره بستم شون …
– کاش واقعا شبیه بابا بودم … اون خیلی آروم و مهربون بود… چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد …ولی من اینطوری نیستم … 😒
اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم …نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم … من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم … خیلی …😔
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم …
اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت …دلم برای پدرم تنگ شده بود … و داشتم …
کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم …علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم … و جواب استخاره رو درک نمی کردم …😔😣
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
📚 @ketab_Et