[ #شہید_زندھ💖 ]
|♡منخاڪپایِبسیجےهاهمنمےشوم!
ایڪاشمنیڪبسیجےبودمودرسنگر نبردازآنانجدانمےشدم...♡|
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
دنیایی که تو
در آن هستی و ما تو را نمی بینیم، یک رنگ است
تو می آیی و همه چیز رنگارنگ می شود
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
شہیدشوشتریچہقشنگگفتہ:
قدیمبوےایمانمیدادیم...
الانایمانمونبومیدھ💔!
قدیمدنبالگمنامۍبودیم..
الانمواظبیماسممونگمنشہ... !
#شھیدنورعــلےشوشترۍ
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
از جان گذشتند.mp3
3.7M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
از جان گذشتند❣
#مقام_معظم_رهبری
#بشیار_دلنشین👌👌
#شهدا_شرمنده_ایم_که_مدام_شرمنده_ایم
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
بغض هایی هست ؛😢😭
نفس را بند می آورد ...
گشودن شان
کار یک نفر است :
"امام رضا"🌺
#آمدمایشاهپناهمـبده
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_دهم دستش را كه دوباره شروع به لرزيدن كرده به ران ميزند و با
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_یازدهم
با خودش ميگويد:
ـ اين ديگه اينجا چه كار ميكنه؟ حتما خبر ندارن كه اين بابا كيه و چكاره هست؟ 🤔
چطوري ناصر؟
«سيدرضاي متولي » است كه تازه متوجه ناصر شده است .☺️ ناصر مـي خواهـد
خودش را از چنگ حيرتي كه بر وجودش مستولي شـده اسـت رهـا كنـد، امـا
نميتواند😁:
ـ اي... الحمدالله... خدا قوت بده آقا سيد!
سيدرضا دست هايش را بر هم مي زند و خاكشان را مي تكاند؛ بعد به طـرف
ناصر ميآ يد و ميپرسد:
ـ تا كجا اومدن ناصر؟ 🤔
داريوش حواس ناصر را پرت كرده است . همانطور كه ذهنش را پي چيزي
ميگردد، ميگويد:
ـ دور وبر شلمچه ان.😞
هنوز نگران است، كه سيدرضاي متولي ميپرسد:
ـ چيه ناصر؟ مگه خبري شده؟ ببينم، شهيد زياد دادين، نه؟ 😔
ناصر به خود مي آيد. زبانش را به زور به كار ميگيرد و ميگويد:
ـ نه، نه! حواسم پيش اين داريوشه. راستش، اين بابا وضع خوبي... 😞
سيدرضا در حالي كه مي خنـدد و دنـدان هـاي سـفيد و درشـتش را نمايـان
ميكند، وسط حرف ناصر مي دود و در حالي كه دست پرخاكش را بـر شـانه او
ميزند، ميگويد:😃
ـ به اين فكر مي كردي؟! اون به راه اومده ناصر؛ خيالت تخت ! اگه غير از ايـن
بود، يه ساعتم نميگذاشتيم اينجا بمونه. ☺️
حرف هاي سيد دل ناصر را آرام مي كند. از فكر داريوش كه بيـرون مـي آيـد
ياد شبيخون مي افتد. از سيد جدا مي شود و قدم هايش را به طرف مسجد جـامع
تند مي كند.🏃♂ از شلمچه تا ابتداي «كوي طالقـاني » و مـدخل شـهر را پيـاده آمـده
است. تا اينجا بيابان است و در و ديوار كم . تنها چيزي كه تا شـلمچه بـه چـشم
ميخورد، جاده است كه پيچ و تاب مي خورد و تا دل شلمچه و «پلنو» ميرود. 😩
خورشيد، خودش را به وسط آسمان رسانده و سـوزش گرمـايش را بـر سـر و
روي شهر مي ريزد. عرق از پيشاني و شقيقه هاي ناصر راه افتـاده اسـت . آفتـاب
چشمش را مي زند و تشنگي او را به له له انداخته است . 🌞
جلوتر كـه مـي رود، زن كوتاه و سياه چرده اي را مي بيند كه چـراغ گـازش را وسـط خيابـان «رسـتاخيز » گذاشته است . قابلمة بزرگي روي چراغ گاز مي جوشـد و از آن بخـاري بيـرون
ميزند. زن خيس عرق شده، اما سخت مشغول كـار اسـت . 😥
ناصـر، چـراغ گـاز روشن و عرق هاي پياپي زن را كه مي بينـد، تـنش داغ تـر مـي شـود و احـساس
گرماي بيشتري مي كند؛ اما قدم هايش تندت ر و سبك تر مـي شـود و كنجكـاو بـه
طرف زن ميرود.👀
لب هاي خشك و داغمه بسته اش به خنده باز ميشود: 😃
ـ مادر خدا قوت!
زن به طرف ناصر سر برميگرداند و لبخند ميزند:
ـ سلامت باشي ننه؛ خدا به تو هم قوت بده.☺️
ناصر مي ايستد و زن را كه تند و سبكبال دور و بـر چـراغ گـاز مـي چرخـد
تماشا ميكند:
ـ چه كار ميكني مادر؟
ـ آشپزي ننه؛ آشپزي!
نگاهي به قد و بالاي ناصر مياندازد و ميپرسد:
ـ از خط مي آيي؟ 🧐
ـ آره!
ـ ميگم تا كجا اومدن؟
ـ دور و بر شلمچه ان. 😞
ـ بشكنه پاشون الهي . گشنته ننه، آره؟ ... اگـه چـن دقيقـه صـبر كنـي، ناهـارم
حاضر ميشه. امروز يه خورده دير مشغول شدم.😌
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔻والدین شهدا، الگوهای برتر تربیت
🔹«خانوادهای که سه تا جوانش #شهید
میشوند، یک جوانش اول شهید میشود،
بعد دوقلوها در یک روز شهید میشوند، در
یک روز این دوقلوها دنیا میآیند، در یک
روز هم شهید میشوند. این خانواده چه
کار میکرد؟ چه جوری اداره میشد؟ پدر و
مادر چه کار میکردند که اینجور انگیزه و
حرکت و هیجان در این جوانها بهوجود
میآید؟»
🗓1399/12/25
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
✍🏼•|عادٺ داشٺ اگر یڪ
روز خانہ نمےآمد،حتما
فردا با یڪ دستہ گل
به خانہمان میآمد🙊❤️
یڪبار بهم گفت:
تو..عشق اولم نیستی😳😐😕
⇦اول خـ❤️ـدا
⇦بعد سیدالشّہدا❤️🌿
⇦بعد شما🙈🦋💗
📚#همسر_شهید_حمید_سیاهکالی🖇❤️🥺
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
همه گویند، به امید ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند، به تبریک ظهورش صلوات
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
آرے؛ رَفتـ وُ رَفتـَند...🍃
تا آراّمـ سَر بر بالیّـن بُگـذاری🙂
او بـَرای آرامـِش تو جـاّنــ، داد...♥️
حاّلـ تو چه کــَردی برایِ او... :)
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi