[ #عشق_نامہ💌 ]
#دل_آرام_من | #قسمتاول
❤️بسم رب الشهدا❤️
✍زندگینامه شهید مدافع حرم #امین_کریمی به روایت همسر شهید..
#قسمت_اول
#مقدمه
📖مدتی است که کشور حال و هوای روزها و سالهای دفاع مقدس را به خود گرفته و دوباره در کوچه ها عکس زیبایی را درقاب میبینیم که کنار اسم آن نام بلند و مقدس شهید را به خود گرفته است..✌️
#شهدای_مدافع_حرم نیز همانند شهدای هشت سال دفاع مقدس در عنوان جوانی از میانزندگی مادی،حقیقت اصلی زندگی را دریافته و رهسپار آسمانها گردیدند..🕊
🔶بی شک مطالعه سبک زندگی شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم چراغ راهی خواهد بود برای آنان که در هیاهوی دنیا به دنبال الگوی مناسبی برای رسیدن به سعادت هستند..👣
👈صحبت از جوانی است چهارشانه و رعنا،
که هنوز دهه سوم زندگیاش تمام نشده،
شهید شد!😢
اما نه در سالهای انقلاب و نه در دفاع مقدس بلکه در سال 1394 شمسی،آنهم در شام..
شهر حلب سوریه را میگویم..
خیلی از اوقات با مطالعه زندگینامه شهدای گرانقدر با خود میگوییم هر چند همیشه مدیون رشادت آنهاییم اما فضای آن زمان و نیاز کشور به دفاع،حضور و شهادت آنها را میطلبیده است..🌹
اما گویا شهادت مدافعین حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها،تمام محاسبات متداول ذهن را به هم میریزد..🙁
جدایی از تمام زرق و برقهای شیرین دنیای این روزها،آنهم برای یک جوان که دومین سالگرد ازدواجش بدون حضور او در دنیا برگزار شد..💍
👈شهیدامین کریمی چنبلو
نخبه مدافع حرمی که اصالتاً مراغهای است و ساکن تهران😎
متولد یکم فروردین سال 65.
فارغ التحصیل رشته کامپیوتر.
دانشجوی کارشناسی الکترونیک.
ورزشکار حرفهای در 4 رشته ورزشی.
✍وصیتنامهاش را خواندم،آخرین تراوشات ذهنی یک شهید در لحظات آخر زندگی☹️
«همسر مهربانم»😍
«همسر مهربان و عزیزم😊
ای دل آرام هستی من❤️
ای زیباترین ترانهی زندگی من،ای نازنین...»💞
👈مخاطب این همه ابراز احساسات یک شهید،دیدن داشت. باید حرفهای❣ «دلآرام»❣ این شهید جوان را برای تاریخ ثبت کرد..
👈زهرا حسنوند
متولد 1370
دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق،
اصالتاً خرمآبادی
با صمیمیت و خوش صحبتی😊 با ما همراه شد و از زندگی خصوصی یک مجاهد مدافع حرم برایمان حرف زد..👌
از زندگی شیرین و دوستداشتنیای که عمر ظاهری آن تنها 2 سال و 8 ماه بود..☹️
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_اول
با شنيدن خبر و ديدن مردمي كه دست و پايشان را گم كرده اند، از آرام
و قرار افتاده است . يك پا به خانه دارد و يك پا به كوچه؛ و وقتي يادش مي آيد
كه ناصر گفت كار امروزش سمت شلمچه است، دلشوره اش بيشتر مي شود. بـه
هر چيز و هركس كه برمي خورد تاب تحملش را ندارد . كافي اسـت پـايش بـه
جايي گير كند تا سكندري برود، يا كسي سئوالي از او كند كـه مقتـضاي حـالش
نباشد تا فرياد بزند و دردي را كه در دلش تلنبار و خوره وجودش شده، بيـرون
بريزد و دق دلش را سر او خالي كند.
مرد خاموش نشسته است. رفتار پرالتهاب زن، دلش را مي سوزاند؛ اما لب از
لب نمي جنباند. سيگار از لاي انگشتش نمي افتد. سرش را پـايين انداختـه و بـا
گلهاي ريز فرش زيرپايش ور مـي رود و از لابـه لاي تـار و پـود آن، راه چـاره
ميجويد. بارنامه هاي گاراژ را كه به خانه آورده باز نمي كند و مثل شبهاي ديگـر
به حساب دخل و خرج نمي پردازد. ديگر نمي غرد كه : «بـذارين حواسـم جمـع
باشه. اشتباه كنم بايد از جيبم بدم ها!» طاقت زن طاق مي شـود و كاسـه صـبرش
لبريز
مرد، بلند شو آخه يه كاري بكن؛ دارم ديوونه ميشم ها!
و مرد دلجويانه به حرف ميآيد:
ميدونم ناراحتي؛ حق داري، اما من چیکار مي تونم بكنم، هان؟ گفته كـاري
كه گرفته نزديك شلمچه اسـت . آخـه كجـاي شـلمچه؟ تـو بـا ايـن آدرس
ميتوني بري دنبالش؟ دِ نميتوني كه. اگه تو مادرشـي، مـنم پدرشـم؛ دِ دل
منم كه سنگ نيس . منم مث كوره دارم مي سوزم، اما آتيش دلمو كه نمي تونم
نشونت بدم . غير از اون ... چيزي كه نشده . ميگن چند تا تير شليك كردن؛
همين و همين!
زن كوتاه مي آيد و همان طور كه چمباتمه زده ، تنش را بار ديـوار مـي كنـد و
ذهنش را به ناصر مي دهد. سرش را بـه چـپ و راسـت مـي چرخانـد . غـم بـه
چهرهاش مي دود و صورتش مثل پنجه اي كه مشت كرده ، به هم گره مي خـورد .
چروك به چهر ة زن پا گذاشته اما هنوز پاگير نشده است . هر بـار كـه غمـي بـه
دلش مي نشيند، خطوط چهره هم رنگ مي گيرد و وقتي هـم كـه دلـشاد اسـت،
چنان محو مي شود كه به سختي مي توان جاي پايش را ديد . دلـشور ة امـشب ، او
را از آرام و قرار انداخته است ؛ نه حال نشستن دار د و نه پاي ايستادن ؛ بي اختيار
ميرود و ميآيد، ميرود و ميآيد.
مرد سيگار پشت سيگار آتش مي زند و با آن، دود دلش را هوا مي دهد. هنوز
با سر انگشت گلهاي قالي را ميكاود.
زن باز از جا كنده مي شود و سراسيمه به كوچه مي زنـد . چـشم هـايش را از
پشت عينك ريز مي كند و نگاهش را تا ته «فلكه مقبل » ميبرد؛ اما اثري از ناصر
نميبيند. تيرهاي سيماني كوچه، جابه جا قد علم كرده اند و گله به گله كوچـه را
روشن مي كنند. زن واگويه مي كند: «حسين و شهناز هم نيومدن » و بعد از مكثي،
به خود تسلي ميدهد: «اما خب، اونا اقلاً سمت مرز نيستن.»
از ته كوچه شبحي پيدا مي شود و در دل زن بذر اميد مي كارد. چـشم هـايش
را ريزتر مي كند و قد و بالاي سـياهي را ورانـداز . سـياهي، زيـر نـور زردرنـگ
چراغهاي كوچه كه مي رسد واضح تر مي شـود؛ امـا ديـري نمـي پايـد و گـردي
#ادامه_دارد
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهAUD-20210904-WA0013.mp3
زمان:
حجم:
7.65M
[ #عشق_نامہ💌 ]
#آنسوی_مرگ
#قسمت_اول
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد ملایی60374-80.mp3
زمان:
حجم:
5.07M
[ • #ڪبوترانہ 🔗 • ]
باموضو؏ِ:
[ #سبک_زندگی_مهدوی'استاد_ملایی
.
.
هدف از خلقت ما چه بوده؟!!!🤔
هدف های چگونه ما را ارزشمند می کنند؟!😳
چگونه زنده شویم؟
#قسمت_اول
.
.
°|🍃🕊|°
• Eitaa.com/Khadem_Majazi •
@Ostad_Shojae4_6025948169802615432.mp3
زمان:
حجم:
11.69M
[ • #ڪبوترانہ 🔗 • ]
باموضو؏ِ:
[ #پرواز_درآسمان_رجب
.
.
#قسمت_اول
❣داستان رجب، داستان دلداگی است؛ دلدادگی بین عاشق و معشوق، حبیب و محبوب...
راز این دلدادگی در این است که بدانیم؛ ↓
- " اهلِ رجب " بودن به چه معناست؟
- در این رحم زمانی یک ماهه چه سری نهفته است که انسان را دهها سال بالا میبرد؟
#استاد_شجاعی
#حجتالسلام_حسینی_قمی
.
.
°|🍃🕊|°
• Eitaa.com/Khadem_Majazi •