eitaa logo
خادم مجازی
158 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید محمدجعفر حسینی •• ــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید عبدالله باقری نیارکی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 😍 ] بین اذکـــــار حسین عشق منے را عشق است اینکه غـیـر از تو نگویم سخنے را عشق است ذکرت امد بـــه میان باز عسل خیز شدم💛 با حسیـن جان تو شیرین دهنے را عشــق است💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ❣ زِ عشقت عالمی پر شور و غوغاست چه دانم تا درين غوغا کجايی؟ فتاد اندر سرم سودای عشقت شدم سرگشته زين سودا، کجايی؟ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] سرِدوراهیِ گُناه وثَواب به حُب شَهادت فِکرکُن...🌱 به نِگاه امام زَمانت فکرکُن... بِبین میتونی ازگُناه بِگذَری...؟!🧐 ازگُناه که گُذشتی ..ازجونِت هَم میگذَری...🖐 [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] دل من گم شد! اگر پیدا شد.....💚 بسپارید امانات حرم♡🕊" • . [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شانزدهم . مرد به راننده ميگويد: ـ بي انصاف، اگه صدمتر اون
[ 💌 ] ناصر مي خواهد از پيش خواهر برود تا گرية او را نبيند؛ اما تفنگي كه انگـار قرباني شده و هر تكه اش به يكي از دوست هاي خـواهر رسـيده،😞 پاهـايش را از حركت باز ميدارد: ببينم شهناز، اين تفنگ مال كيه؟ 😱 ـ نميدونم! «شيخ شريف » آورده كه بچه ها طرز كارشو ياد بگيرن و اگـه لازم شد بتونن از خودشون دفاع كنن.☺️ ناصر ذهنش را پي اين اسم ميكاود و پيشانياش گره ميافتد: 😩 ـ شيخ شريف؟! شهناز كه بغضش فروكش كرده، ميگويد: ـ آره! يه روحاني يه. از دهات لرسـتان اومـده، دلاوريـه ! زهـرة شـير داره ! اول نميگذاشت ما اينجا باشيم . ميگفت مي ترسم اين بي شرفا بيـان جلـو و بـه شما دست پيدا كنن. خيلي عزوچز كرديم تا راضي شد بمونيم. 😍 شهناز به گوشه و كنار مسجد اشاره ميكند و ميگويد: ـ ببين مسجد رو چه كار كرده؛ مثل مسجد پيغمبـر ! تـازه، بـالاي مـسجد هـم شهردار رو گذاشته كه از تو گلدسته ديده باني بده. ☺️ با شنيدن اوصاف شيخ شريف چهرة ناصر شكفته ميشود: ـ كجاس؟ دوست دارم ببينمش. 😁 ـ الان اينجا بود؛ اما آروم و قرار كه نـداره . يـه دقيقـه اينجاسـت، دقيقـه بعـد آبادان. يه وقتم مي بيني نيم ساعت بعد، سر از خط در مي آره. ايـن طـور كـه ميگه، حالاحالاها اينجاست؛ حتماً ميبينيش.😄 خورشيد در آخرين لحظه ها، خود را تسليم خاكريزهاي بلند دشمن كـرده و سيم هاي خاردار ناجوانمردانه تيزي تيغه هايش را به شـكم نـرم او فـرو بـرده و خونش را بر كرانه غربي آسمان پاشيده است .😞 آسمان مغـرب، هالـه اي از خـون دارد؛ سرخي اش آن قدر گسترده است كـه نگـاه هـا را بـي اراده بـه سـوي خـود يكشد... هرجا نگاهي مي بيند، ميكَند و به طرف خود ميبـرد .👀 بـالاي خـاكريز دشمن آنجا كه در شكم خورشيد فرو رفته، خون رنگ است؛ رنگ خون بچه هـا؛ اما بالاتر كه مي آيد سرخي اش رنگ ميبازد و زرد و نارنجي ميشود💥. حرف هاي رضا تمام شده است . حالا ديگر همه مي داننـد كـه از كجـا بايـد بروند و كوكتل ها را كجا بايد پرتاب كنند . صالح و فرهاد و ناصر، براي شبيخون عجله دارند، اما رضا ميگويد: ـ بايد هوا كاملاً تاريك بشه، والّا با اين همه سلاحي كه دارن دودمون مي كنن و هوامون ميدهن. ☄ صالح دست هايش را تندتند به هم مي مالد و به هواي اين كه امشب، كـلاش به غنيمت مي گيرد، دلش غش و ريسه مي رود. احمد شـوش هـم كـه تـازه بـه گروهشان آمده از شبيخون شادمان است و دوست دارد هرچه زودتر بـه سـلاح دست يابد و حساب عراقي ها را برسد .😌 از ميان صداي شليك هاي پياپي دشـمن، صداي دلخراشي شنيده مي شود. چيزي سوت زنان از بالاي سر گروه رضا دشتي ميگذرد و پس از مدتي، گرومب صدا مي كند. بچه ها سرخم مي كنند و با تمـام شدن صدا، آهن هشتپري را ميبينند كه در كنارشان افتاده است.😱 صالح با ترس و دلهره برش ميدارد و آن را به بچه ها نشان ميدهد: ـ اين ديگه چيه؟ فرهاد ميگويد: ـ بندازش دور. رضا آهن هشتپر را از صالح ميگيرد و نگاهش ميكند؛ ميگويد: ـ ته خمپارهس. صالح ميخندد و ميپرسد: ـ خمپاره ديگه چيه؟ ـ باهاش آشنا ميشين😄 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ] ❇️ #امام_خامنه‌اے(حفظه‌الله): 🔹از اوایل انقلاب تا وقت شهادت، حقّاً و انصافاً جز خیر از این مرد [شهید صیاد شیرازی] چیزی ندیدیم. آنچه در میدانهای جهاد از او بروز کرد، کارهای بزرگی بود؛ 🔹هم در میدان جنگ و هم بیرون از میدان جنگ. چیزی که مهمّ است، این است که یک نفر علاوه بر جنگ با دشمنان، در #جهاد_با_نفس هم پیروز شود. 🗓1378/02/19 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] تو با سکوت کردن خود، جنگ می‌کنی تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست وقتی نداشت مادر تو سنگ قبر هم دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست [السـلام علیک ایهاالامام‌المجتبی‌علیه‌السلام✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] روز عقـ💍ـد ،زن‌های فامیل منتظر رؤيت روے ماھِ آقا دوماد بودن... وقتے اومد گفتم: "بفرماييد،اینم شادوماد...🙊❤️ داره میاد...😍 🧐⇦ همه با تعجب نگاھ میڪردن... مرتب بود و تر و تمیز... 😁⇦ اما بِجاے ڪت و شلوار با همون لباس سپاه اومده بود😅 فقط پوتینایش یه ذره خاکی بودن...!😁❤️ 📚#همسر_شهید_مهدی_باڪرے🖇❤️🥺 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 👼] روزِ اول مدرسمه بابا😍 کجایی؟!👀 چرا هرچی میگردم نیستی بین باباها؟.. بابایی..! بابا...💔 ... .. ..💔 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] کبوتر 🕊می گفت: عاشق آسمان است💙 اما همیشــه روی گنبد تو مینشیند🕌 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ما عاشق بی قرار یاریم همه بر درد فراق او دچاریم همه از پای به جان او نخواهیم نشست تا سر به قدومش بسپاریم همه تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] مـنو کـمـک کن ! ! ! 🎤 مداح اهلبیت کربلایی 🌟اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌺چـهارشـنـبـه های امـام رضایی💫💫💫💫💫 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هفدهم ناصر مي خواهد از پيش خواهر برود تا گرية او را نبيند؛ ا
[ 💌 ] ناصر بيقراري اش را بر زبان مي آورد: ـ رضاجون، بريم ديگه. هوا داره تاريك ميشه. رضا دشتي، پرِ چپيه اش را كه بازشده و روي سينه اش افتاده به پشت گـردن مي اندازد و ميگويد: ـ يه كم ديگه صبر كنين. و نگاهش را از بالاي خاكريزي كه با بيل كنده اند، به اطـراف مـي چرخانـد . 👀 روشنايي، از دشت وسـيع خوزسـتان برچيـده شـده و تـاريكي دارد جـايش را ميگيرد. سياهي، جاي قرمزي خون آفتابي را كه بر كرانة مغرب پاشيده شده بود هم گرفته است . رضا سرش را از ديوارة سنگر برمي دارد و بر زمين مـي نـشيند . 😞 انگار مي خواهد چيزي بگويد، چشم به بچه ها مي دوزد.👀 بچه ها هـم بـه صـورت گِرد و سوخته اش زل مي زنند و چشم هاي روشن و براقش را مـي پاينـد؛ انگـار حرفهايش را از چشم هايش ميشنوند. 👀👂 رضا ميگويد: ـ يكبار ديگه برنامه رو توضيح ميدم. اگه ديـديم تعدادشـون زيـاده، تندتنـد كوكتل مي اندازيم؛ اگر هم كم بودند من يك تير شليك مي كنم و بعد ازشون ميخواييم كه تسليم بشن. همه مونم همون جوري كه گفتم ميريم جلو. 💪 بچه ها دست به آسمان دراز مي كنند و كمك مي خواهند.🤲 رضـا ام -يكـش را به دست مي گيرد و از سنگر بيرون مي زند. كمرش را خم كرده و آرام و بي صدا قدم بر ميدارد. بقيه هم كوكتل ها را برداشته اند و به دنبال رضـا جلـو مـي رونـد . كمر هر چهار نفر خميده است و قدم هايشان آرام . تاريكي هر لحظه پررنـگ تـر ميشود و گروه رضا را بيشتر در خود مخفي مي كند. با صداي شـليك خـود را بر خاك مي اندازند و لحظه اي بعد با اشارة فرمانـده بـه سـمت سـنگرهايي كـه دشمن كنده جلو ميروند. 😞 رضا ناگهان به كف گودالي كه در نزديكي اش مي بيند مي خـزد و بـا دسـت اشاره مي كند بقيه هم به طرفش بروند . ناصر و صـالح و فرهـاد كـه مـي رسـند، انگشت جلوي بينياش ميبرد و ميگويد: ـ هيس! گوش كنين! صداشون داره از پشت همين تپه ميآد. 👂 رضا صدايش را در گلو ميشكند تا به دشمن نرسد، و ادامه ميدهد: ـ جدا از هم بخوابين ببينيم چند نفرن. صالح جثه باريك و كوچكش را به طرف رضا مي كشد و آرام در گـوش او نجوا ميكند: 👂 ـ بذار من برم ببينم چند نفرن و بيام. رضا در خود فرو مي رود؛ سكوت مي كند و جوابي بر زبانش نمـي آيـد؛ امـا پس از چندي ميگويد: ـ ولي خيلي بايد مواظب باشي ها! 😄 صالح ميگويد: ـ مطمئن باش! صالح، مار باريك تني را مي ماند كه مي خزد تا خود را به طعمه برساند . 🐍چند قدم كه جلوتر مي رود، سياهي او را در خود مي بلعد، پنهانش مي كند و بچـه هـا در انتظارش مي مانند. دلهره وجود همه را پر كرده و هـر سـه در انتظـار صـالح بيتابي مي كنند. لحظه ها كند مي گذرد و چشم ها از مسيري كه صالح رفت، كنده نميشود. 👀😰 ناگهان صداي شليك مهيبي به گوش مي رسد و گلولة توپي، وسط شـهر بـه زمين مي نشيند و آتش خشم و دود دل شهر را هوا مي دهد. آتش، ميان تـا ريكي شب تنوره ميكشد و بالا ميرود.😱☄ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹امروز کسانی هستند که در زیر سایه‌ی جمهوری اسلامی و به برکت مجاهدت همین شهیدان و رزمندگان و ایثارگران و امثال اینها دارند با امنیّت و آزادی زندگی میکنند و 180 درجه برخلاف خواسته‌های آنها و اهداف انقلاب کار میکنند و حرکت میکنند! اینها باید برای خودشان روشن کنند که جواب این خونهای پاک را چه جور خواهند داد. 🗓1399/12/25 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ای ششم پیشوای اهل ولا خلق را رهبری به دین هدی پای تا سر خدا نمایی تو هم ز سر تا بپای صدق و صفا ✍🏻محسن بلنج [السـلام علیک ایهاالامام‌الصادق‌علیه‌السـلام✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] ❤️↯• اسماعیل بسیار خوش برخورد بود و مهربان؛ بسیار خونگرم و دلسوز؛ همیشه لبخند به لب داشت. ☺️↯• اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش. برای اولین و آخرین بار 11 آذرماه 1394 برای دفاع از حرم رفت. 😥↯• وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی می‌دانستم که دیگر بازنمی‌گردد و آخرین مأموریتش خواهد بود. ❤️🖇🍃 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید عبدالله باقری نیارکی •• ــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید جاسم نوری •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ] کاش در این رمضان لایق دیدار شوم، سحری با نظر لطف تو بیدار شوم، کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان، تا که همسفره تو لحظه دیدار شوم [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] براےشهادت‌ورفتن‌تلاش‌نکنید براےرضاے‌خداڪارکنیدوبگویید: خداوندا نه‌براےبهشت ونه‌براےشهادت... اگرتومارادرجهنمت‌بیندازے ولےازماراضی‌باشۍ براےماڪافۍست.... [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هجدهم ناصر بيقراري اش را بر زبان مي آورد: ـ رضاجون، بريم د
[ 💌 ] صداي خش خشي حواس همه را مـي بـرد . چـشم هـا در سـياهي شـب تيـز ميشوند و مسير صدا را تعقيب مي كنند.👀 رضا، ام -يكش را كـه آمـاده كـرده بـه طرف صدا مي گيرد. 👂سياهي به طرف آنها مي خـزد . بچـه هـا مـضطرب نگـاهش ميكنند و نمي توانند بفهمند صالح است يا دشمن؛ اما نزديك تر كه مي آيد هيكل ريز و باريك صالح را تشخيص ميدهند. 👀 دلها آرام مي شوند و گوش ها براي شنيدن خبرهايي كـه صـالح آورده تيـز . 👂 صالح دست و پايش را گم كرده است؛ تند و با عجله حرف ميزند: ـ بچه ها، خبر خوش ! هفت-هشت نفر بيشتر نيستن؛ دوروبرشـونم پرنـد ه پـر نميزنه. تمومشونم الحمدالله مسلح اند. 💪 رضا حرفش را ميبرد: ـ صالح، خوب اطرافو شناسايي كردي؟ ـ آره! تازه پشت سرشونم جاي كمين داره . هم مي شه از پشت بهشون كمـين زد و هم از طرف شرق. 😃 فقط بجنبين كه تا سرشون گرمه، كارو تموم كنيم.😌 رضا ميگويد: ـ از پشت درست نيست، چون اطلاعات كافي از اونجا نداريم. از همين طرف ميريم جلو. رضا حركت مي كند و خـودش را بـه پـشت تپـه اي كـه صـالح نـشان داده ميرساند. گلوله اي از سينة تفنگش بيرون ميپرد و پشتش، صداي «تسلم» رضا، دشمن را غافلگير ميكند.😱 دو نفري كه تفنگ به دست، روي خاكريز افتاده بودند و با هم مي گفتند و ميخنديدند ناگهان با وحشت بلند مي شوند؛ تفنگشان را بـه دست مي گيرند و دنبال صدا مي گردند. بقيه هم كه پـشت خـاكريز، روي زمـين نشسته بودند، هاج و واج واماندهاند. صداي شليك و تسلم دوباره رضا، دو نفر تفنگ به دست را جلو مي كشد و تفنگشان را بر زمین مي اندازد. بقيه هم بلند مي شوند و در حالي كه دنبـال صـدا ميگردند، تفنگها را بر زمين ميگذارند و دستهايشان را بالا ميبرند.😞 رضا، از پشت تپة كوچكي كه جان پناه گرفته، بيرون مي آيد و به 9 نفري كـه دستها را بالا گرفته اند، فرمان حركت مي دهد. افـراد عراقـي بـه طـر ف سـنگركوچك گروه رضا حركت ميكنند و رضا، با ام-يكش به دنبال آنها ميرود. 🏃‍♂ ناصر و صالح و فرهاد دست پاچه به طرف تفنـگ هـا و مهمـات دشـمن خيـز برميدارند. تفنگها را به كول مي اندازند و جعبه هاي فشنگ و نارنجك را روي شانه ميگذارند. رضا به عقب سر برميگرداند و ميگويد: ـ يكي دوتاتون تفنگها رو مسلح كنين و چپ و راست رو داشته باشين. 👌 صالح به فرهاد و ناصر ميگويد: ـ شما مهمات رو ببريد، من هواي عقبو دارم. كلاشي پر، به دوش انداخته و كلاشي به دست گرفتـه اسـت . آن را كـه در دست دارد مسلح مي كند و همين طور كه دنبال فرهاد و ناصر مي رود، گابه گاه به عقب برمي گردد و اطراف را مي پايد. اسرا جلو حركت مي كنند و بچه ها عقـب . 👀 حالا احساس فتح مي كنند. براي اولين بار، در جنگ دلخـوش شـده انـد و حـالا ديگر غم بي سلاحي را نميخورند. 😁 رضا دهانة ام -يكش را رو به پشت دشمن گرفته و براي رسـيدن بـه سـنگر عجله دارد . صالح، كلاش غنيمتي اش را سبك سنگين مي كند و منتظر است كـه كوچكترين صدايي بشنود تا شليك كند . سرش را تندتند به عقب برمي گرداند، 👂👀 اما اثري از دشمن نميبيند. به خنده و رو به رضا ميگويد: ـ عجيبه! قبلاً دشـمن رو كـه مـي ديـديم واهمـه داشـتيم، امـا حـالا دنبـالش ميگرديم! 😄 نميداند ديگران حرفش را شنيده اند يا نه؛ اما كسي جوابي به او نميدهد. 🤨 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ] ❇️ #امام_خامنه‌اے(حفظه‌الله): 🔰 لوح | عیان شد در پی حیدر شبیه مالک اشتر؛ عدو بیهوده می کوشد که پایان آید این دفتر 🕊فرقی نمی‌کند #شهدای مدافع حرم در بیابان‌های سوریه یا عراق یا هر جای دیگر #شهید شده باشند، هر جا شهید شدند، کأنّه پای ضریح امام حسین یا پای ضریح امیرالمؤمنین یا پای ضریح حضرت زینب شهید شدند. 🌹رهبر انقلاب اسلامی دیدار خانواده شهدای #مدافع_حرم [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی نداشت طوطی جانم هنوز لانه به جسمم که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی [السـلام علیک ایهاالامام الهادی علیه‌السـلام✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi