خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید محمدجعفر حسینی •• ــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید عبدالله باقری نیارکی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
بین اذکـــــار حسین عشق منے را عشق است
اینکه غـیـر از تو نگویم سخنے را عشق است
ذکرت امد بـــه میان باز عسل خیز شدم💛
با حسیـن جان تو شیرین دهنے را عشــق است💚
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
#مولا_جانم ❣
زِ عشقت عالمی پر شور و غوغاست
چه دانم تا درين غوغا کجايی؟
فتاد اندر سرم سودای عشقت
شدم سرگشته زين سودا، کجايی؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
سرِدوراهیِ گُناه وثَواب
به حُب شَهادت فِکرکُن...🌱
به نِگاه امام زَمانت فکرکُن...
بِبین میتونی ازگُناه بِگذَری...؟!🧐
ازگُناه که گُذشتی ..ازجونِت هَم
میگذَری...🖐
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
دل من گم شد! اگر پیدا شد.....💚
بسپارید امانات حرم♡🕊"
•
.
#پنجرھفولاد
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شانزدهم . مرد به راننده ميگويد: ـ بي انصاف، اگه صدمتر اون
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هفدهم
ناصر مي خواهد از پيش خواهر برود تا گرية او را نبيند؛ اما تفنگي كه انگـار
قرباني شده و هر تكه اش به يكي از دوست هاي خـواهر رسـيده،😞
پاهـايش را از حركت باز ميدارد: ببينم شهناز، اين تفنگ مال كيه؟ 😱
ـ نميدونم! «شيخ شريف » آورده كه بچه ها طرز كارشو ياد بگيرن و اگـه لازم
شد بتونن از خودشون دفاع كنن.☺️
ناصر ذهنش را پي اين اسم ميكاود و پيشانياش گره ميافتد: 😩
ـ شيخ شريف؟!
شهناز كه بغضش فروكش كرده، ميگويد:
ـ آره! يه روحاني يه. از دهات لرسـتان اومـده، دلاوريـه ! زهـرة شـير داره ! اول
نميگذاشت ما اينجا باشيم . ميگفت مي ترسم اين بي شرفا بيـان جلـو و بـه
شما دست پيدا كنن. خيلي عزوچز كرديم تا راضي شد بمونيم. 😍
شهناز به گوشه و كنار مسجد اشاره ميكند و ميگويد:
ـ ببين مسجد رو چه كار كرده؛ مثل مسجد پيغمبـر ! تـازه، بـالاي مـسجد هـم
شهردار رو گذاشته كه از تو گلدسته ديده باني بده. ☺️
با شنيدن اوصاف شيخ شريف چهرة ناصر شكفته ميشود:
ـ كجاس؟ دوست دارم ببينمش. 😁
ـ الان اينجا بود؛ اما آروم و قرار كه نـداره . يـه دقيقـه اينجاسـت، دقيقـه بعـد
آبادان. يه وقتم مي بيني نيم ساعت بعد، سر از خط در مي آره. ايـن طـور كـه
ميگه، حالاحالاها اينجاست؛ حتماً ميبينيش.😄
خورشيد در آخرين لحظه ها، خود را تسليم خاكريزهاي بلند دشمن كـرده و
سيم هاي خاردار ناجوانمردانه تيزي تيغه هايش را به شـكم نـرم او فـرو بـرده و
خونش را بر كرانه غربي آسمان پاشيده است .😞 آسمان مغـرب، هالـه اي از خـون
دارد؛ سرخي اش آن قدر گسترده است كـه نگـاه هـا را بـي اراده بـه سـوي خـود يكشد... هرجا نگاهي مي بيند، ميكَند و به طرف خود ميبـرد .👀
بـالاي خـاكريز دشمن آنجا كه در شكم خورشيد فرو رفته، خون رنگ است؛ رنگ خون بچه هـا؛
اما بالاتر كه مي آيد سرخي اش رنگ ميبازد و زرد و نارنجي ميشود💥.
حرف هاي رضا تمام شده است . حالا ديگر همه مي داننـد كـه از كجـا بايـد
بروند و كوكتل ها را كجا بايد پرتاب كنند . صالح و فرهاد و ناصر، براي شبيخون
عجله دارند، اما رضا ميگويد:
ـ بايد هوا كاملاً تاريك بشه، والّا با اين همه سلاحي كه دارن دودمون مي كنن
و هوامون ميدهن. ☄
صالح دست هايش را تندتند به هم مي مالد و به هواي اين كه امشب، كـلاش
به غنيمت مي گيرد، دلش غش و ريسه مي رود. احمد شـوش هـم كـه تـازه بـه
گروهشان آمده از شبيخون شادمان است و دوست دارد هرچه زودتر بـه سـلاح
دست يابد و حساب عراقي ها را برسد .😌 از ميان صداي شليك هاي پياپي دشـمن،
صداي دلخراشي شنيده مي شود. چيزي سوت زنان از بالاي سر گروه رضا دشتي
ميگذرد و پس از مدتي، گرومب صدا مي كند. بچه ها سرخم مي كنند و با تمـام
شدن صدا، آهن هشتپري را ميبينند كه در كنارشان افتاده است.😱
صالح با ترس و دلهره برش ميدارد و آن را به بچه ها نشان ميدهد:
ـ اين ديگه چيه؟
فرهاد ميگويد:
ـ بندازش دور.
رضا آهن هشتپر را از صالح ميگيرد و نگاهش ميكند؛ ميگويد:
ـ ته خمپارهس.
صالح ميخندد و ميپرسد:
ـ خمپاره ديگه چيه؟
ـ باهاش آشنا ميشين😄
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔹از اوایل انقلاب تا وقت شهادت، حقّاً
و انصافاً جز خیر از این مرد [شهید صیاد
شیرازی] چیزی ندیدیم. آنچه در میدانهای
جهاد از او بروز کرد، کارهای بزرگی بود؛
🔹هم در میدان جنگ و هم بیرون از
میدان جنگ. چیزی که مهمّ است، این
است که یک نفر علاوه بر جنگ با دشمنان،
در #جهاد_با_نفس هم پیروز شود.
🗓1378/02/19
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
روز عقـ💍ـد ،زنهای فامیل
منتظر رؤيت روے ماھِ آقا دوماد بودن...
وقتے اومد گفتم:
"بفرماييد،اینم شادوماد...🙊❤️
داره میاد...😍
🧐⇦ همه با تعجب نگاھ میڪردن...
مرتب بود و تر و تمیز...
😁⇦ اما بِجاے ڪت و شلوار با همون لباس سپاه اومده بود😅
فقط پوتینایش یه ذره خاکی بودن...!😁❤️
📚#همسر_شهید_مهدی_باڪرے🖇❤️🥺
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #دردونہ👼]
روزِ اول مدرسمه بابا😍
کجایی؟!👀
چرا هرچی میگردم نیستی بین باباها؟..
بابایی..!
بابا...💔
#خداحافظ_رفیق...
#تیکهفیلم..
#داغونمیکنهآدمو..💔
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
ما عاشق بی قرار یاریم همه
بر درد فراق او دچاریم همه
از پای به جان او نخواهیم نشست
تا سر به قدومش بسپاریم همه
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
شهدایی که عطرشان در فضا پیچیده بود🌺
#خاطره_شنیدنی
#سردار_حسین_اسد_اللهی_از_تفحص_شهدای_فاطمیون
#بسیار_زیبا
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
مـنو کـمـک کن ! ! !
🎤 مداح اهلبیت کربلایی
#حسین_طاهری
🌟اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌺چـهارشـنـبـه های امـام رضایی💫💫💫💫💫
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هفدهم ناصر مي خواهد از پيش خواهر برود تا گرية او را نبيند؛ ا
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هجدهم
ناصر بيقراري اش را بر زبان مي آورد:
ـ رضاجون، بريم ديگه. هوا داره تاريك ميشه.
رضا دشتي، پرِ چپيه اش را كه بازشده و روي سينه اش افتاده به پشت گـردن
مي اندازد و ميگويد:
ـ يه كم ديگه صبر كنين.
و نگاهش را از بالاي خاكريزي كه با بيل كنده اند، به اطـراف مـي چرخانـد . 👀
روشنايي، از دشت وسـيع خوزسـتان برچيـده شـده و تـاريكي دارد جـايش را
ميگيرد. سياهي، جاي قرمزي خون آفتابي را كه بر كرانة مغرب پاشيده شده بود
هم گرفته است . رضا سرش را از ديوارة سنگر برمي دارد و بر زمين مـي نـشيند . 😞
انگار مي خواهد چيزي بگويد، چشم به بچه ها مي دوزد.👀 بچه ها هـم بـه صـورت
گِرد و سوخته اش زل مي زنند و چشم هاي روشن و براقش را مـي پاينـد؛ انگـار
حرفهايش را از چشم هايش ميشنوند. 👀👂
رضا ميگويد:
ـ يكبار ديگه برنامه رو توضيح ميدم. اگه ديـديم تعدادشـون زيـاده، تندتنـد
كوكتل مي اندازيم؛ اگر هم كم بودند من يك تير شليك مي كنم و بعد ازشون
ميخواييم كه تسليم بشن. همه مونم همون جوري كه گفتم ميريم جلو. 💪
بچه ها دست به آسمان دراز مي كنند و كمك مي خواهند.🤲 رضـا ام -يكـش را
به دست مي گيرد و از سنگر بيرون مي زند. كمرش را خم كرده و آرام و بي صدا
قدم بر ميدارد. بقيه هم كوكتل ها را برداشته اند و به دنبال رضـا جلـو مـي رونـد .
كمر هر چهار نفر خميده است و قدم هايشان آرام . تاريكي هر لحظه پررنـگ تـر
ميشود و گروه رضا را بيشتر در خود مخفي مي كند. با صداي شـليك خـود را
بر خاك مي اندازند و لحظه اي بعد با اشارة فرمانـده بـه سـمت سـنگرهايي كـه
دشمن كنده جلو ميروند. 😞
رضا ناگهان به كف گودالي كه در نزديكي اش مي بيند مي خـزد و بـا دسـت اشاره مي كند بقيه هم به طرفش بروند . ناصر و صـالح و فرهـاد كـه مـي رسـند،
انگشت جلوي بينياش ميبرد و ميگويد:
ـ هيس! گوش كنين! صداشون داره از پشت همين تپه ميآد. 👂
رضا صدايش را در گلو ميشكند تا به دشمن نرسد، و ادامه ميدهد:
ـ جدا از هم بخوابين ببينيم چند نفرن.
صالح جثه باريك و كوچكش را به طرف رضا مي كشد و آرام در گـوش او
نجوا ميكند: 👂
ـ بذار من برم ببينم چند نفرن و بيام.
رضا در خود فرو مي رود؛ سكوت مي كند و جوابي بر زبانش نمـي آيـد؛ امـا
پس از چندي ميگويد:
ـ ولي خيلي بايد مواظب باشي ها! 😄
صالح ميگويد:
ـ مطمئن باش!
صالح، مار باريك تني را مي ماند كه مي خزد تا خود را به طعمه برساند . 🐍چند
قدم كه جلوتر مي رود، سياهي او را در خود مي بلعد، پنهانش مي كند و بچـه هـا
در انتظارش مي مانند. دلهره وجود همه را پر كرده و هـر سـه در انتظـار صـالح
بيتابي مي كنند. لحظه ها كند مي گذرد و چشم ها از مسيري كه صالح رفت، كنده
نميشود. 👀😰
ناگهان صداي شليك مهيبي به گوش مي رسد و گلولة توپي، وسط شـهر بـه
زمين مي نشيند و آتش خشم و دود دل شهر را هوا مي دهد. آتش، ميان تـا ريكي
شب تنوره ميكشد و بالا ميرود.😱☄
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔹امروز کسانی هستند که در زیر
سایهی جمهوری اسلامی و به برکت
مجاهدت همین شهیدان و رزمندگان
و ایثارگران و امثال اینها دارند با امنیّت
و آزادی زندگی میکنند و 180 درجه برخلاف
خواستههای آنها و اهداف انقلاب کار میکنند
و حرکت میکنند! اینها باید برای خودشان
روشن کنند که جواب این خونهای پاک را
چه جور خواهند داد.
🗓1399/12/25
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
❤️↯• اسماعیل بسیار خوش برخورد بود و مهربان؛ بسیار خونگرم و دلسوز؛ همیشه لبخند به لب داشت.
☺️↯• اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش.
برای اولین و آخرین بار 11 آذرماه 1394 برای دفاع از حرم رفت.
😥↯• وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی میدانستم که دیگر بازنمیگردد و آخرین مأموریتش خواهد بود.
#همسر_شهید_اسماعیل_خانزاده❤️🖇🍃
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید عبدالله باقری نیارکی •• ــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید جاسم نوری ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #شهیدانہ❣]
براےشهادتورفتنتلاشنکنید
براےرضاےخداڪارکنیدوبگویید:
خداوندا نهبراےبهشت
ونهبراےشهادت...
اگرتومارادرجهنمتبیندازے
ولےازماراضیباشۍ
براےماڪافۍست....
#شهیدعلیچیتسازیان
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هجدهم ناصر بيقراري اش را بر زبان مي آورد: ـ رضاجون، بريم د
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_نونزدهم
صداي خش خشي حواس همه را مـي بـرد . چـشم هـا در سـياهي شـب تيـز
ميشوند و مسير صدا را تعقيب مي كنند.👀 رضا، ام -يكش را كـه آمـاده كـرده بـه
طرف صدا مي گيرد. 👂سياهي به طرف آنها مي خـزد . بچـه هـا مـضطرب نگـاهش
ميكنند و نمي توانند بفهمند صالح است يا دشمن؛ اما نزديك تر كه مي آيد هيكل
ريز و باريك صالح را تشخيص ميدهند. 👀
دلها آرام مي شوند و گوش ها براي شنيدن خبرهايي كـه صـالح آورده تيـز . 👂
صالح دست و پايش را گم كرده است؛ تند و با عجله حرف ميزند:
ـ بچه ها، خبر خوش ! هفت-هشت نفر بيشتر نيستن؛ دوروبرشـونم پرنـد ه پـر
نميزنه. تمومشونم الحمدالله مسلح اند. 💪
رضا حرفش را ميبرد:
ـ صالح، خوب اطرافو شناسايي كردي؟
ـ آره! تازه پشت سرشونم جاي كمين داره . هم مي شه از پشت بهشون كمـين
زد و هم از طرف شرق. 😃
فقط بجنبين كه تا سرشون گرمه، كارو تموم كنيم.😌
رضا ميگويد:
ـ از پشت درست نيست، چون اطلاعات كافي از اونجا نداريم. از همين طرف
ميريم جلو.
رضا حركت مي كند و خـودش را بـه پـشت تپـه اي كـه صـالح نـشان داده
ميرساند. گلوله اي از سينة تفنگش بيرون ميپرد و پشتش، صداي «تسلم» رضا،
دشمن را غافلگير ميكند.😱
دو نفري كه تفنگ به دست، روي خاكريز افتاده بودند
و با هم مي گفتند و ميخنديدند ناگهان با وحشت بلند مي شوند؛ تفنگشان را بـه
دست مي گيرند و دنبال صدا مي گردند. بقيه هم كه پـشت خـاكريز، روي زمـين
نشسته بودند، هاج و واج واماندهاند.
صداي شليك و تسلم دوباره رضا، دو نفر تفنگ به دست را جلو مي كشد و
تفنگشان را بر زمین مي اندازد. بقيه هم بلند مي شوند و در حالي كه دنبـال صـدا
ميگردند، تفنگها را بر زمين ميگذارند و دستهايشان را بالا ميبرند.😞
رضا، از پشت تپة كوچكي كه جان پناه گرفته، بيرون مي آيد و به 9 نفري كـه
دستها را بالا گرفته اند، فرمان حركت مي دهد. افـراد عراقـي بـه طـر ف سـنگركوچك گروه رضا حركت ميكنند و رضا، با ام-يكش به دنبال آنها ميرود. 🏃♂
ناصر و صالح و فرهاد دست پاچه به طرف تفنـگ هـا و مهمـات دشـمن خيـز
برميدارند. تفنگها را به كول مي اندازند و جعبه هاي فشنگ و نارنجك را روي
شانه ميگذارند. رضا به عقب سر برميگرداند و ميگويد:
ـ يكي دوتاتون تفنگها رو مسلح كنين و چپ و راست رو داشته باشين. 👌
صالح به فرهاد و ناصر ميگويد:
ـ شما مهمات رو ببريد، من هواي عقبو دارم.
كلاشي پر، به دوش انداخته و كلاشي به دست گرفتـه اسـت . آن را كـه در
دست دارد مسلح مي كند و همين طور كه دنبال فرهاد و ناصر مي رود، گابه گاه به
عقب برمي گردد و اطراف را مي پايد. اسرا جلو حركت مي كنند و بچه ها عقـب . 👀
حالا احساس فتح مي كنند. براي اولين بار، در جنگ دلخـوش شـده انـد و حـالا
ديگر غم بي سلاحي را نميخورند. 😁
رضا دهانة ام -يكش را رو به پشت دشمن گرفته و براي رسـيدن بـه سـنگر
عجله دارد . صالح، كلاش غنيمتي اش را سبك سنگين مي كند و منتظر است كـه
كوچكترين صدايي بشنود تا شليك كند . سرش را تندتند به عقب برمي گرداند، 👂👀
اما اثري از دشمن نميبيند. به خنده و رو به رضا ميگويد:
ـ عجيبه! قبلاً دشـمن رو كـه مـي ديـديم واهمـه داشـتيم، امـا حـالا دنبـالش
ميگرديم! 😄
نميداند ديگران حرفش را شنيده اند يا نه؛ اما كسي جوابي به او نميدهد. 🤨
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔰 لوح | عیان شد در پی حیدر
شبیه مالک اشتر؛ عدو بیهوده
می کوشد که پایان آید این دفتر
🕊فرقی نمیکند #شهدای مدافع حرم در
بیابانهای سوریه یا عراق یا هر جای دیگر
#شهید شده باشند، هر جا شهید شدند،
کأنّه پای ضریح امام حسین یا پای ضریح
امیرالمؤمنین یا پای ضریح حضرت زینب
شهید شدند.
🌹رهبر انقلاب اسلامی
دیدار خانواده شهدای #مدافع_حرم
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi