eitaa logo
خادم مجازی
159 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃و اردیبهشتی که به نام توست. تویی که فرشته ی بی بالی و با مهربانی های برادرانه ات، راه خودت را به ما نشان میدهی‌. 🍃تو، شهید پاییزیِ مدافعین حرمی، همان که وجودش زندگی میبخشد صدای خش خش برگ های پاییزی را. 🍃کربلا رفتنت را در پاییز تجربه کردی. عقد، عروسی و نهایت آرزوی همیشگی ات که وصال حضرت یار بود، اما بهاری بود، متفاوت تر از تمام رویداد های زندگی ات. چون تو متفاوت ترینی‌.🥰 🍃قدم نهادن تو در این دنیا اوج خلقت و دل سپردن به تو و وجودت عاشقانه ترین لحظات این آفرینش. 🍃آن زمان هایی که آرام و ، سر به زیر سر سخن میگفتی، همیشه میان سخنانت از و پیشوایان حدیثی یاد میکردی و اینگونه دل آدم با حرف هایت آرام میشد😌 🍃یا آن زمان هایی که در هیئت، با سوز دل برای بی کفن اشک میریختی و سینه ات از فرط سینه زنی کبود میشد. این ها تمام اتفاقاتی است که تولد تو به ارمغان اورده، تویی که مادرت میگفت از همان کودکی با دیگر فرزندانش فرق داشتی. 🍃میدانی برادر جان، نام تو شده سنگ این روزهایم، شرمنده ام، آری میدانم کم گذاشته ام اما، تو میبخشی. چشم میپوشی و حمایتم میکنی تا آن بشوم که خدا میخواهد🙃 🍃تو همیشه هستی و منم دلخوشم به بودن همیشگی ات، به عشق بی نهایتی که به داری و منی ک همنشینت میشوم هم از آن بهره مند میکنی آنگونه که با نام (س) جان میگیرم و زیرلب نام تورا میبرم😇 ♡میلادت مبارک عزیزترین خلقت خدا میلادت مبارک عاشق ترینِ مخلوقات :) ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴. حلب 📅تاریخ انتشار : ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قزوین
6(1).jpg
1.12M
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی🌺💫 ☆مناسب برای و @ammarabdi_ir
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی🌺💫 @ammarabdi_ir
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] بعد از هزار سال دگر می‌شناسمت وقتی که جای جای دلم رد پای توست فریادتان تمام زمین را گرفته است امروز هر چه می‌شنوم از صدای توست [ السلام علیک یا نبی‌الرحمة صلی‌اللّه ‌علیه وآله ✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] صبح و باران و غزل در دست دوست صبح زیبایِ شقایق‌ها بخیر خنده لبهای تو، یک جرعه عشق ای گلم! این صبح عاشق ها بخیر #صبح‌ِتـون‌شهدایی🌺 [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] در ازدحامـِ اين شهرِ شلـوغ... تنها... 😍ــــویی كهـ مرا آرامِـ جـانى...❤️ ✍🏼 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 👼] از بودن تو خاطࢪھ دارد آیا؟ حس ڪرده بہ روے گونہ دستت را یا؟... بر خندۀ عڪس آخرت زل زدھ است🙃 طفلے ڪہ بلد نیست بگوید ❤️بابا ❤️.. [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] این جهان ندید مثل روی تو🌍 از گل و گلاب هم تو برتری🍀 ای امام ما ای ولی ما✨ پاک و بی ریا مثل گوهری💎 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ] ❁﷽❁ 🌹 مولاے من مهدے جان🌹 قربان لبـان روزه دارٺ آقـا بے یار غریبانہ ڪجا مےگردے؟ سـردار و امیر آسمانے آقـا تنهـا و طرید در ڪجا مےگردے؟ #اےجان_جهان_ظهور_ڪن #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] ♡- - - - - - - - - - - - - - - - - - -♡ یہ‌سرهم بہ‌قطعہ‌شهدای‌گمنام‌بزنیم اوناهم‌خوش‌رفیق‌هایےهستند؛بامرام‌ ومشتے ولےازخواهرومادرشون‌دور‌افتادن یك‌رفیق‌گمنام‌ انتخاب‌کنےوبراش‌خواهری‌کنےبرادریش‌رو توزندگیت‌میبینے💔✨ ♡- - - - - - - - - - - - - - - - - - -♡ [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] ای ڪاش در این ماه خراسان باشمـ {🤲} در سایه‌ی لطفِ شمسِ تابان باشمـ{☀️} 🕊 آقا بطلب ڪه در چنین ماه عزیز {✨} بر سفره‌ی افطار تو مہمان باشمـ {✨😍} 😍 ✋ َ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_بیست_نهم جنازة احمد شوش و چندتا از بچه هاي اهـواز رو كه اين
[ 💌 ] چشم هاي ناصر ناگهان بـه قـد و بـالا ي بـرادرش حـسين، مـي دود و بقيـةحرفهاي راننده را نمي شنود. اول شك مي كند و بعد از اين كه چـشم هـايش را تيزتر ميكند او را ميبيند كه با بي ميلي به طرفش مي آيد. 👀ناصر صدايش ميزند: ـ حسين! هاله اي از غم و نگراني، گرداگـرد چهـرة حـسين را پوشـانده اسـت . 😞ناصـر ميپرسد: ـ اينجا چه كار ميكني؟ ـ هيچي... اومدم ... اومدم ماموريت.😔 حسين خودش را باخته و دست و پايش را گم كرده اسـت . نگرانـي ناصـر بيشتر ميشود: ـ مأموريت چي؟ چرا تو همي؟ ـ نه، چيزيم نيس. ناگهان دردي در وجود ناصر مي دود و تنش را سست مي كند.😞 ميخواهد در خود فرو رود و فكر كند و علت نگراني برادر را حدس بزند اما صـبرش طـاق ميشود و بيقرار، به برادر نهيب ميزند: ـ دِ بگو ديگه، چي شده؟ چرا اومدي اينجا؟ 😠 ـ اومدم... اومدم دنبال بابا ! خيال مي كردم اومده اهواز خونـة عمـو؛ امـا اينجـا نبود.😢 ناصر چشم از چهرة گرفتة برادر برنمي دارد.👀 حسين سرش را پايين انداختـه و به ناصر نگاه نمي كند؛ مثل وقتي كه اشتباهي مي كرد و ناصر اشتباهش را به او گوشزد ميكرد و او سكوت ميكرد. سكوت و شرم. ناصر دلش براي درماندگي برادر مي سوزد. 😔آرامتر مـي شـود و التمـاس آميـز ميپرسد: ـ حسين جون! من برادر بزرگتر توام؛ طاقتشو دارم؛ تو رو امام حسين، هرچـي شده بگو . 😭ما سه نفريم كه از بابا اينا دوريم؛ من و تـو كـه اينجـا ييم؛ شـهناز طوريش شده؟ كمي صبر ميكند و دوباره ادامه ميدهد: - يا بابا اينا بلايي سرشون اومده؟ حسين سر سنگينش را به زور از زمين مي كند. قد و بالاي درشت و تنومنـد برادر را ورانداز ميكند و چيزي را كه درصدد پنهان كردنش بود، 👀آشكار ميكند: ـ شهناز! دوباره سرش پايين مي افتد. لبهايش را ورمي چيند و به خود فشار مي آورد😭 تا ناصر گريه اش را نبيند؛ اما نمي تواند. ناگهان بغضش مي تركـد . 😭دسـتش را بـه جيب ميبرد و دستمالش را بيرون ميكشد. ناصر هنوز چشم به صورت برادر دوخته است و وامانده . سردرگم اسـت و نميداند چه بايد بكند . مثل برادر بگريد، يا دلداري اش دهد و يـا هـيچ نگويـد . 🥺 اشك هاي حسين دل ناصر را آتش مي زند و عزادارش مي كند، 😭صـداي هـق هـق حسين را، سؤال ناصر بلندتر ميكند: ـ حالا كجاست؟ ـ خرمشهر. گلوي ناصر را بغض مي گيرد. ميخواهد مثل حسين زير گريه بزند و راحت گريه كند، اما برادر را كنار خود حس ميكند و خود را نگه ميدارد. 🥺 ـ ننه اينا ميدونن؟ ـ نه! ناصر هنوز صورت تكيده و چشم هاي گريان حسين را نظاره مي كنـد . چنـد بار لب هايش را ورميچيند و سرانجام بغضي را كه در گلويش مانده ميتركانـد .😭 حسين همين كه صداي گرية برادر را مي شنود، خودش را در بغل او ميانـدازد و بلندتر گريه مي كند. ناصر به بغلش ميگيرد و او را ميان دست هـاي بـزرگ و سينه پهنش جاي مي دهد😭 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🕊| شهادت، موهبت و امتیازی است که خداوند متعال نصیب این برجستگان کرده است و شرح حال و زندگانی شهیدان، جانبازان و رزمندگانی که در این مسیر درخشان قرار دارند، سراسر درس، و نشان‌ دهنده مراتب بالای معنوی آنان است. 🗓1398/07/08 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] از ازل لطف تو شد شامل حالم آری تا ابد در خور احسان توام یا زهرا شد یهودی ز نخ چادرت اسلام‌شناس فخرم این بس که مسلمان توام یازهرا [ السـلام علیک یا بنت نبی صلی‌الله‌علیه وآله ✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] صـــــــبح زیباست...✨ اما لبخند زیبای شماست🥀 ڪه حالِ دلــم را، خـوب می‌کند.🤩 #صبحتون بخیر و معطر به یاد شهدای عزیز [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید ابراهیم هادی •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مسلم خیزاب •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۱۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 👼] 🌼حضرت آقــــا: "فرزندان شهـــدا بدانند ڪہ پدرانشان موجب ابهت اسلام،در چشــم شیطانهاے عالم شدند"..😊✌️ [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز ✍️نویسنده : 📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 📅تاریخ انتشار : ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار : اصفهان
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد رضا تورجی زاده🖤🍂 @ammarabdi_ir
SAVE_20200713_183533.jpg
1.13M
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد رضا تورجی زاده🖤🍂 @ammarabdi_ir
[ 🌱 ] 💚 تا کی برای دیدن رویت دعا کنم؟ تاکی دودست خویش بسوی خداکنم؟ در پیشگاه قدس تو از خاک کمترم بگذار خاک پای تو را توتیا کنم [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] خـــداونـــدا...!🤲 نیستم برایت بمانم !😢 نیستم برایت باشم !😔 نیستم برایت قلم بزنم !😍 نیستم ڪہ برایت بمیرم !😞 مرا ببخش😔 با همه نقص‌هایم ...! با تمام ...!💔 لیاقت ندارم ولے...😔 دل ڪہ دارم ...!!!🥺 دلــــم میخواهد ...😍 😍❤️ [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] خاڪ پای زائر شاه خراسان مےشومـ 😅• یارضا مےگویمـ و آیینه بندان مےشومـ🤩• بازهم ازلطف این آقاکه صاحب سفره است😊• بر سر این سفره جزء ریزه خواران مےشومـ😍• [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سی_ام چشم هاي ناصر ناگهان بـه قـد و بـالا ي بـرادرش حـسين، م
[ 💌 ] حسين سر به سينة برادر مي خوابانـد و حـالا راحـت ميگريد. 😭 سر بزرگ ناصر روي سر حسين قـرار مـي گيـرد و او را بيـشتر فـشار ميدهد. حسين ميگويد: - بريم داداش، بريم خرمشهر. و بلندتر ميگريد: 😭 ناصر گريه اش را ميخورد و ميگويد: 😢 ـ الان كه ديگه نميشه رفت. بايد بمونيم و صبح علي الطلوع راه بيفتيم. ـ آخه ممكنه ننه اينها بفهمن و تا ما بريم، خودشونو هلاك كنن.😞 نميتونيم بريم حسين . پياده كه نمي شه، با ماشينم چراغ لازمه . روشن كنـيم، رفتيم رو هوا. ☹️ حسين كوتاه مي آيد. دستمالش را دوباره بر چشم هاي خيـسش مـي كـشد و ديگر در اينباره چيزي نميگويد. 😐 حسين را به زور خواباند . نميخوابيد و ناصر وادارش كـرد؛ امـا همـين كـه راضي شد و سرش به متكا رسيد، خوابش برد .😌 هم كوفتگي راه بـر تـنش سـوار بـود و هـم خـستگي چنـد روزة عمليـات. و حـالا خـودش نشـسته اسـت و سيگارهايش را يكي پس از ديگري به آتش ميكشد و دودش را هوا ميدهد. 🚬 اگر هوا خنك بود و تا به حال در اتاق بسته بود، فضا را دود پر كـرده بـود، اما هوا گرم است و درها باز . از ميان دودهاي غليظي كه تنوره مـي كـشد و بـالا ميرود، خواهرش را مي بيند كه به خانه آمده و مثل هميشه عجله دارد . 😥 نيم خيز، چند لقمه برمي دارد و تندتند به ساعتش نگاه مي كند كه كلاسـش ديـر نـشود و شاگردهايش، در حسينية اصفهاني ها، منتظر نمانند . شهناز را مـي بينـد كـه گوشـةاتاق رو ي كتابهايي كه كوه كرده، ولو شده؛ يا ميخواند و يا مينويسد و هربار كه از او ميخواهند بخوابد، ميخندد و باز به كارش ادامه ميدهد.😄 ناصر آخرين سيگارش را خاموش مي كند و به پاكت خالي آن نگاه مي كنـد 👀 و چشمش را همانجا مي كارد. مجسمه اي را مي ماند كه به جاي چوب و سـنگ از گوشت ساخته اند؛ از گوشت و استخوان. صداي شليكي از همان نزديكي ها شنيده مـي شـود و لـرزش زمـين، چـرت ناصر را پاره مي كند. به دنبال صدا بيرون مي رود و در مسير آن به جـست وجـو ميپردازد.👂 طولي نمي كشد كه شعله اي از شكم زمين بيرون مي آيد و تنوره كشان، بالا و بالاتر مي رود. شعله انگار از دل ناصر بلند است و آتش، انگار روي قلـب او روشن. 😞 مدتي را همانجا مي ماند و از ميان شعله ها و دودهايي كه درهم پيچيده انـد و بالا مي روند، روزي را مي بيند كه مردم شهرش، جادة اهواز را پر كرده بودنـد و با زبان تشنه و بدن كوفته، خرمشهر را خالي مي كردند و مثل شهر وبـا زده از آن فرار مي كردند. خاطرة بچه هاي كـوچكي كـه دسـت هايـشان ميـان دسـت هـاي مادرشان بود و از تشنگي له له مي زدند، جگرش را مي سوزاند و كينه اش نـسبت به آنهايي كه سر راهشان آب آورده بودند و ليواني بيست تومـان مـي فروختنـد بيشتر ميشود. 😡 صداي شليك ها فروكش مي كند و زبانـه آتـش هـم پـايين تـر مـي آيـد؛ امـا فريادهايي كه از آن سمت مي شنيد، بلند و بلندتر شده است . تصوير خـواهرش شهناز دوباره گرداگرد چشمهايش را پر مي كند. ياد روزي مي افتـد كـه او را در مسجد جامع ديد . با چه شوري كار مي كرد. وقتي از او پرسيد : «چرا با بابـا اينـا نرفتي؟» گفت: «داداش، تو ديگه چرا اين حرفو مي زني؟ اينجا رو تـرك كـردن، يعني پشت به امام كردن». 😔 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi