#عـــــارفـــــانــــــهـــ
🔆 مــــــــــدرســـــــــــــــــــه 🔆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺 بسم الله الرحمن الرحیم 🔻
احمد شش سال داشت ، که دبستان ثبت نامش کردند .
او خیلی به مسائل عبادی و معنوی اهمیت میداد .
مثل همه ی بچه های هم سن و سال خود هم بازی می کرد و هم درس میخواند و در کار های خانه کمک می کرد.
ولی هرچه بزرگتر میشد به رفتار و اخلاقی که اسلام تأیید کرد و از بزرگ تر ها می شنید با دقت عمل می کرد .
مثلاً قتی به مدرسه می رفت تا می توانست به هم کلاسی هایی که از لحاظ مالی مشکل داشتند کمک می کرد.
یادم هست وقتی در خانه غذای خیلی خوب و مفصلی درست می کردیم و همه آماده ی خوردن می شدیم احمد جلو نمی آمد!
می گفت : توی محل خیلی از مردم اصلا نمی توانند چنین غذایی تهیه کنند . برای همین اگر سر سفره هم می آمد با اکراه غذا می خورد .
برای بچه ای در قد و قواره ی او این حرف ها خیلی زود بود اصلا بیشتر بچه ها در سن دبستان به این مسائل فکر نمی کنند.
اما احمد واقعاً از بینش صحیحی که در مسجد و پای منبرها پیدا کرده بود این حرفها را میزد برای همین میگویم اولین جرقههای کمال در همین ایام در وجود او زده شد.
رفته رفته هرچه بزرگتر میشد رشد و کمال و معنویت او بالاتر میرفت تا جایی که دیگر نتوانستیم به گرد پای او برسیم !
برای دوره راهنمایی به دنبال مدرسه خوب برای احمد میگشتیم.
اون زمان اوج فعالیتهای ضد مذهبی رژیم پهلوی بود پدر و مادر ما به خاطر یک مدرسه خوب برای احمد به سراغ همه رفت.
با کمک و راهنمایی دوستانش احمد را در مدرسه حافظ ثبت نام کرد .
در آنجا در کنار دروس عادی به مسائل اخلاقی توجه میشد و تا حدودی از مسائل ضد فرهنگی مدارس دولتی فاصله داشت.
مدیر و معاون مدرسه مذهبی بودند معلمان بسیار خوبی هم داشت که هر کدام به نوعی در رشد معنوی بچهها تاثیر داشتند آن زمان حسین آقا برادر بزرگ ما در حوزه مشغول تحصیل بود شرایط معنوی داخل خانه هم تحت تاثیر او بسیار عالی شده بود.
احمد در چنین شرایطی روز به روز در کسب معنویات تلاش بیشتری میکرد. یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم. مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیبها شد ساعتی بعد دایی از راه رسید .
احمد جلو رفت و سلام کرد بعد گفت:
دایی راضی باش ما یک چوب از داخل باغ شما برداشتیم.
دایی هم برای اینکه سر به سر احمد بگذارد گفت : من راضی نیستم!
احمد اصرار میکرد :دایی تو رو خدا دایی ببخشید و...
اما دایی خیلی جدی میگفت : نه من راضی نیستم!
آن روز اصرارهای احمد و برخورد دایی نشان داد که احمد در این سن کم چقدر به #حقالناس اهمیت میدهد.
❤️ سلامتی امام زمان (عج) صلوات ❤️
#اخلاقی
#سیرهشهدا
#خاطراتشهدا
#شهیداحمدعلینیری
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان👇
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
#عـــــارفـــــانــــــهـــ
🔆 امتحان 🔆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◼️امتحان خدا در زمان امتحان مدرسه ◼️
🔺 بسم الله الرحمن الرحیم 🔻
◻️ احمد میگفت: بیا توی راه مدرسه سورههای کوچک قرآن را بخوانیم در زنگهای تفریح هم میدیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است . یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه ؟گفت : این برگه اسماء الله است.
◻️ کم کم بزرگتر میشدیم فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر میشد اون پله پله بالا میرفت و من...
بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت میداد نمازبود. هیچ وقت #نمازاولوقت را ترک نکرد، حتی زمانی که در اوج کار و گرفتاری بود. یاد معلم گفته بود امتحان دارید. ناظم آمد سر صفحه گفت: برخلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه ، فردا زنگ سوم که تمام شد آماده امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط گفتن چند دقیقه دیگه امتحان شروع میشه، صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه . دنبالش رفتم و گفتم احمد برگرد این آقا معلم خیلی به نظم حساسه،اگه دیر بیای ازت امتحان نمیگیره میدانستم نماز احمد طولانی است مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند، هرچه گفتم بیفایده بود احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ما را به صف کردن وارد کلاس شدیم ناظم گفت ساکت باشید تا معلم سوالها را بیاورد.
۲۰ دقیقه همینطوری توی کلاس نشسته بودیم نه از معلم خبری بود نه از ناظم نه از احمد.
همه داشتن توی کلاس پچ پچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد معلم با برگههای امتحانی وارد شد همه بلند شدن معلم با عصبانیت گفت از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگهها آماده بشه!
بعد یکی از بچهها را صدا زد گفت : پاشو برگهها رو پخش کن هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد.
درب کلاس باز شد و احمد در چهارچوب نمایان بود.
احمد مثل ما مشغول پاسخ شد فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من...
◻️ ما نماز میخوانیم تا #رفعتکلیف کرده باشیم اما دقیقاً میدیدیم که احمد از نماز خواندن و مناجات با خدا #لذت میبرد. شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عالم و عارف طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه ۱۲ ساله #عجیببود.از همان دوران سعی میکردم ببینم که او چه میکند.
❤️سلامتی امام زمان صلوات ❤️
#سیرهشهدا
#خاطراتشهدا
#شهیداحمدعلینیری
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان👇
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
#عـــــارفـــــانــــــهـــ
🔆 تـــــــــــحــــــــــــــولــــــــــــــــ🔆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺 بسم الله الرحمن الرحیم 🔻
◻️شهید احمدعلی نیری تعریف میکند :
یه روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. تمام رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند .یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب پر کن و بیار تا چای زغالی درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است.
من هم راه افتادم ،راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش می رسید نسیم خنکی از سمت آب به سمت من آمد. از لابلای درختها و بوتهها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم!
بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت درختها مخفی شدم کسی آن اطراف من را نمیدید. درختها و بوتهها مانع خوبی برای من بود. من با چشمانی گرد شده از تعجب منتظر ادامه ماجرای احمد بودم چرا آنقدر ترسیده بود!؟
احمد ادامه داد :
من میتوانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم در پشت آن درختا و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همانجا در دلم خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه میکند، که من نگاه کنم هیچکس هم متوجه نمیشود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه میگذرم کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچهها.
هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند. برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم.
چوبها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم خیلی دود توی چشمم رفت اشک همینطور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
همینطور که داشتم اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم.
همین طور که اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم:
یا الله یا الله...
به محض تکرار این عبارت یکباره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد. ناخودآگاه از جا بلند شدن و با حیرت به اطراف نگاه کردم.
صدا از تمام سنگریزههای بیابان شنیده میشد. تمام درختها و کوهها و سنگها صدا میآمد.
همه میگفتند:
سُبوحٌقُدّوسربُناوربُالملائکةِوالرّوح (#پاکومطهراستپروردگارماوپروردگارملائکهوروح)
وقتی این صدا را شنیدند ناباورانه به اطراف خیره شدند. از ادامه بازی بچهها فهمیدم که آنها چیزی نشنیدهاند! من در آن غروب،با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم. من از تمام ذرات عالم این صدا را میشنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم در هایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود بعد برگشت و گفت: محسن،اینها را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که #گناهراترککند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن.
❤️سلامتی امام زمان (عج)صلوات ❤️
#ترکگناه
#سیرهشهدا
#خاطراتشهدا
#سلوکــــــمعنوی
#شهیداحمدعلینیری
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان👇
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
#عـــــارفـــــانــــــهـــ
🔆 روش زندگی 🔆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺 بسم الله الرحمن الرحیم 🔻
◻️ احمد آقا در سنین نوجوانی الگوی کاملی از اخلاق و رفتار اسلامی شد. هر کاری که میکرد یقیناً در دستورات دینی به آن تاکید شده بود.
یکی از #ویژگیهای #خاص ایشان #احترامفوقالعادهبهپدرومادرشبود به طوری که هر بار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتماً به احترام مادر از جا بلند میشد.
احمد به صله رحم بسیار اهمیت میداد وقتی دفتر خاطرات او را ورق میزنیم با زندگی یک انسان عادی مواجه میشویم مثلاً در جایی آورده: «امروز به خانه عمه رفتم و مشغول صحبت شدم بعد به خانه آمدم و رفتم نان خریدم و بعد کمی استراحت کردم مسجد رفتم و آمدم مشغول مطالعه شدم »در مسجد هم که بود همین روند ادامه داشت ظاهر زندگی او بسیار عادی.
احمد آقا ادب را از استاد خود آیت الله حق شناس فرا گرفته بود همیشه در سلام کردن پیش قدم بود ، حتی در مقابل بچههای کوچک.
هیچگاه ندیدم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد میترسید کسی که ندارد و مشکل مالی دارد ببیند و ناراحت شود.
احمد آقا هرچه پول تو جیبی داشت و از پدرش میگرفت و یا هرچه کار کرده بود را خرج دیگران میکرد. به خصوص کسانی که میدانست مشکل مالی دارند بارها شده بود که احمد آقا در مسجد برای ما صحبت میکرد و بچهها یکی یکی به جمع ما وارد میشدند ایشان با تواضع جلوی پای تمام این بچهها بلند میشد و به آنها احترام میکرد.
◻️ احمد آقا هیچگاه از کارها و اعمال عرفانی خودش حرف نمیزد بلکه با ادب و رفتار خود دیگران را عامل به دستورات دین میکرد.
◻️ خانواده آنها نسبتا ثروتمند بود پدرش از خارج کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود. احمد همان شب کتانی را به مسجد آورد و به من نشان داد،میدانست که خانواده ما بضاعت مالی چندانی ندارد. برای همین اصرار داشت که من آن کتانی را بردارم. داخل خانه وقتی میخواست بخوابه و انداختن تشک و یا داشتن تخت و... مقید نبود.
اما یک پتو برمیداشت و به سادگی هرچه تمامتر میخوابید.
احمد آقا بسیار اهل مطالعه بود. برخی #کتابهای ایشان اصلاً #درحدواندازه یک جوان و یا نوجوان نبود اما با کمک اساتید حوزه از آنها استفاده میکرد.
📚کتاب#عارفانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️سلامتی امام زمان (عج)صلوات ❤️
#سیرهشهدا
#خاطراتشهدا
#احترامبهوالدین
#احسانبهوالدین
#شهیداحمدعلینیری
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان👇
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
#عـــــارفـــــانــــــهـــ
🔆 عنایت اهل بیت (ع)🔆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺 بسم الله الرحمن الرحیم 🔻
◻️در حدیث زیبایی که به حدیث سفینه نوح معروف شده آمده است:( خاندان و اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند هر کس از آنها استفاده کند و سوار بر کشتی شود نجات مییابد و هر کس از آن جدا شد غرق میشود).
◻️ بعد ادامه داد: «یک بار در عالم رویا بهشت را با همه زیباییهایش دیدم. نمیدانی چقدر زیبابود. دیگر دوست نداشتم بمانم. برای همین با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم. اما هرچه بیشتر میرفتم مسیر عبور من باریک و باریکتر میشد! به طوری که مانند مو باریک شده بود. من حس کردم الان است که از این بالا به پایین پرت شوم .آن بود که حدس زدم این باید صراط باشد؛همان که میگویند از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر خواهد شد. مانده بودم چه کنم! هیچ راه پس و پیش نداشتم. یادم افتاد که خدا به ما شیعیان ،اهل بیت را عنایت کرده. برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم. یک بار دیدم که دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند.
بعد ادامه داد: ببین،ما در همه مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا به توسل نیاز داریم. اگر عنایت اهل بیت نباشد،پیدا کردن صراط واقعی در این دنیا محال است.
بعد به حدیث نورانی نقل شده از امام زمان اشاره کرد که میفرمایند: از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما میگذرد کاملاً آگاه هستیم و هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست.
از خطا و گناهانی که بندگان صالح خداوند از آنها دوری میکردند ولی اکثر شما مرتکب میشوید با اگر عنایات و توجهات ما نبود،مصائب و حوادث زندگی شما را در بر میگرفت و دشمنان،شما را از بین میبردند.»
📚کتاب #عارفانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️سلامتی امام زمان (عج)صلوات ❤️
#سیرهشهدا
#خاطراتشهدا
#عنایاتاهلبیــت
#شهیداحمدعلینیری
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان👇
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بدون تعارف درباره عزیزی که مظلومیتش دل رهبر و ملت رو سوزاند
#سیرهشـهــــــدا
#سیمایفرزانگان
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان👇
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
•°~📿🕊
وسطحرفهایطرفبلندشدازاتاقزد
بیرونطرفماتشبرد..
ماهمیکیدوساعتبعددیدمش
گفتم:چرایدفعهاینقدرناراحتشدی
وازاتاقرفتیبیرون؟!
گفت:نمیتونمتحملکنمکهکسیازمتعریفکنه..
آخهمنچیامکهبخوانتعریفمروبکنن..
#سیرهشهدا
سرداراسلام پاسدار
#شهیدمحمودکاوه🪴
@khadem_koolehbar
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
یکبار قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده.
توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که: نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه. جواب دادم: تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.
گفت: شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام.گفتم: همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.
قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد.
📚حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک
#شهیدمحسنحججی🕊🌹
#سیرهشــــــــــــــــهدا
#نمـــــازاولوقت
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازموندیرشداا
روزقیامتنمیتونیمبگیممراسمریاست
جمهوریبودو....
#شهیـــدآیتاللهرئیســی🕊
#نمازاولوقـــــت
#سیــــرهشهـــــــــدا
#سیــمایفرزانگان
#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
_از جبهه که برگشتیم
یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان
دعوت کردیم تا برای بچـه های هیئت
صحبت کند.
آن شب جمعیتی منتظر بود.
هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده
بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای
رجایی نیامد!
به نخست وزیـری تلفن زدم و پـرس وجـو
کـردم؛ گفتند: «ایشان خیلی وقته که
حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.»
در همین حین که حیران آقای رجایی بودم
و دنبالش می گشتم، یک نفر آمد و دم
گوشم گفت: «آقا سید! یک نفـر بغـل دست
من نشسته که با آقای رجـایی مو نمیـزنه!»
دنبالش رفتم و دیدم، بلـــــه؛ خود آقای
رجاییه! وسط جمعیت نشسته بود و
صداش هم در نمی آمد!
رفتم جلو و گفتم: «آقـا، سـلام.
شمــا اینـجایی!؟ دو ساعته حيــرون شــما
هستم؛ تیـم حفاظت را چی کار کردید؟!»
گفت: «تیــم حفـاظت نمیخـوام!
سـوار تاکـسی شـدم آمـدم!»
✨رئیسجمهور
محبوبایران#شهیدمحمدعلیرجایی🌺
#تواضع
#سیــــرهشهــــــــــدا
#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
📌حضرت #امامخامنهای حفظهالله
یکی از جلوههای خودسازی شهید کاوه را چنین روایت کردهاند: «در یکی از عملیاتها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم است.
🔸پرسیدم دستت درد میکند؟ گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهایی که آنجا بودند گفتند دستش شدید درد میکند، این همه درد را کتمان میکرد و نمیگفت. این مستحب است که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت».
#سیــرهشـــهدا
#شهیدمحمودکاوه🌺
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
رفتگرمحلہچهرهاشراپوشاندهبود
معلومبودهمانمردهمیشگینیست ،
جلورفتوسلامدادوفهمیدشهردار
شهراست !
قصہاینبودکہزنِرفتگرمحلہمریضشدهبود ،
بہاومرخصینمیدادند .
میگفتندجایگزینندارند !
رفتگرمستقیمرفتہبودپیشِشهردار
شهریعنیهمونآقامهدیباکری ؛
خلاصہدیدند
آقامهدیخودشجایرفتگرآمدهسرِکار .
سردارمهندس#شھیدمھدیباکـری🔗♥️
#ایثـار
#گمنامی
#سیرهشــهدا
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
هر وقت در #نمـاز عجله کردی
خواستی زودتـر تمومش کنی
به یاد بیار
همـه ی آنچـه که می خواهی
بعداز نماز بروی به آن برسی؛
و همـه ی آنچه که می ترسی
در این مـدت از دسـت بدهی
به دست همان کسۍاست که
در مقابلش ایستاده ای....!💚
پس برای حرف زدن با خـدا
بیشتر وقت بزار(:
کلامیازعبدصالحخداعارفواصل
#شهیدحـاجقاسمسلیمانی💔
#مکتبحاجقـاسم
#سیرهشهــدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
به اطرافیانش بسیار محبت میكرد. بــه من خیلی محبـت داشـت. شاید باور نكنید، اما میآمد من را میبویید و میبوسـید؛ مثل كسی كه گلی را بو میكند، من را میبویید.
میگفت همه افتخار من این اسـت كه مادری فداكار مثل تو دارم. به من میگفت هر چیزی كه لازم داری و میخواهی به من بگو و چرا به
بچههای دیگرت میگویی؟
بگذار این اجر به من برسد. من ذرهای ناراحتی از این پسرم ندارم. مانند یک پسر هجده ساله، شیرینزبان و خندان بـود.
#سیرهشهدا
#خوشاخلاقی
#احسانبهوالدین
#پدرموشکــــیایــران
#شهیدسیدحسنتهرانیمقدم🕊🌹
💠#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرایعطرآگینبودنمزارشهید
معروفبهشتزهرا(س)
از زبان غسال بهشتزهرا سلاماللهعلیها....
#شهیدسیداحمدپلارک🇮🇷
#اخلاص
#گمنامــی
#سیرهشهدا
#کمیته_خادمین_شهدا_استان_همدان
💠@Khademin_Shohada_B_HMD