همون دو موجود رو هم گفته من اینارو فقط به خاطر این آفریدمشون که #عبدمن باشن...
شروع دوباره ..
همون دو موجود رو هم گفته من اینارو فقط به خاطر این آفریدمشون که #عبدمن باشن...
وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدون
حالا چرا گفتن عبدباشیم؟؟اگر دقت کنید معنی آیه میشه..
هدف خلقت جن و انس #عبدبودن است
نگفته من شما رو آفریدم تا عبادت کنید
چون کسی که عبادت میکند گاهی اوقات هم معصیت میکند.... اما اگر #عبدشدیم جز #عبادت _واطاعت از ما سر نمیزند...
@KhateShohada_313
شروع دوباره ..
[وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدون ] +ذاریات56 #کلام نور @KhateShohada_313
نکته دیگر درمورد این آیه 👇👇
جنّ، قبل از انسان آفريده شده و داراى تكليف است. در اين آيه نيز نامش قبل از انسان آمده است. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ»
#آفرينش_بر_اساس_حق_است
@KhateShohada_313
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
#علمدار_عشق
#قسمت_1️⃣1️⃣
وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتاد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابر بانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعد از نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیر قرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی با همه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیاده شد
آقای کرمی اومد جلو
إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعد از خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون در جمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هر سوالی و یا هر مشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چنانچه از هر فردی مشاهده بشه حتما برخورد میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوار شید
علی جان برادران راهنمایی سمت اتوبوس شون
#ادامه_دارد
@KhateShohada_313
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
#علمدار_عشق
#قسمت_2️⃣1️⃣
سوار اتوبوس شدیم
به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنار هم قرار گرفتیم
زهرا شروع کرد به حرف زدن
منو شما چند تا رتبه با هم فرق داریم
بله میدونم
اسم من زهراست
منم نرگس ساداتم
ای جانم ساداتی
میگم نرگس با اونکه مانتویی چقدر با حجابی
ممنونم زهرا جان
شروع کردیم به حرف زدن
باهم دوست شدیم
زهرا اینا ۴ تا بچه بودن
مرتضی- مجتبی- فاطمه - زهرا
پدر زهرا جانباز جنگ بود تو عملیات کربلای ۵ جانباز شده بود
چند ساعت بعد رسیدیم دریا
همه کنار هم آب بازی میکردن
ولی من تنها روی یه تخت سنگ نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم
چند متر اون طرف تر
زهرا و برادرش باهم آب بازی میکردن
زهرا باحجاب کامل و برادرشم با لباس یقعه طلبگی
معلوم بود خیلی باهم صمیمی بودند
تا آقای صبوری همکلاسیمون رفت سمت آقای کرمی
زهرا هم اومد پیش من
نرگس پاشو بیا بریم صدف جمع کنیم
باشه
ناهار منو زهرا با هم خوردیم
بعد از ناهار به سمت ویلا راه افتادیم
ویلای ما تا ویلای آقایون ۳۰۰ متری فاصله داشت
فضای ببینشم یه جنگل سرسبز بود
منو نرگس
یه دختر خانمی به اسم مرجان رفیعی با هم تو یه اتاق بودیم
مرجان دختر کاملا بی حجاب بود
من که انقدر خسته بودم بدون شام خوابیدم
فردا صبح بعد از صبحونه
زهرا اعلام کرد داریم میریم بازار محلی
اما خانمها حواسشون باشه از کاروان جدا نشن
منو- زهرا کنار هم راه میرفتیم خرید میکردیم
چشمام خورد به یه دست فروش که لباس محلی میفروخت
چهار دست خریدم برای خودم - نرگس سادات- رقیه سادات و زن سیدهادی خریدم
بعد از ظهر بعد از نماز صرف ناهار یه مقداری استراحت
به سمت چند تا امامزاده که تا ویلا فاصله داشتن حرکت کردیم
من هم طبق معمول به حرمت مکانی که قرار بود بریم چادر سر کردم
روز سوم اردومون در شمال
رفتیم تلکابین سوار بشیم
تعداد دخترا ۳۰ نفر بود و تو کابین ۶ تا خانم سوار شدیم
عصری ساعت ۴ بعد از ظهر به سمت مشهدالرضا حرکت کردیم
#ادامه_دارد
@KhateShohada_313
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
[به خونه برگردیم
خونه آغوشِ حسینِ مگه نه؟]
#شب_جمعه_س_هوایت_نکنم_میمیرمم
@KhateShohada_313
شروع دوباره ..
. [به خونه برگردیم خونه آغوشِ حسینِ مگه نه؟] #شب_جمعه_س_هوایت_نکنم_میمیرمم @KhateShohada_313
شب جمعه س دلم کرببلا میخواهد🌱
عالمی میگفت :
اولین و #اصلی ترین
عامل برای نزدیکی
و عرض ارادت واقعی
به #امامحسین "علیه السلام"
ترک گناه و فاصله گرفتن
از معصیت میباشد.
@KhateShohada_313
و از دلِ من ،
محبتِ این دنیایِ
بیقدر و منزلت را
ریشهکن ساز ..
#صحیفه_سجادیه
دعای چهل و هفتم
@KhateShohada_313
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
#علمدار_عشق
#قسمت_3️⃣1️⃣
تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوفت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره
منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود
واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم
من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم میرفتم
چمدون ها هم سنگین
-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم
زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش
تو هتل مایی؟
* الو سلام بله
چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
* بله حتما
+زهرا این چه کاری بود کردی؟
من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی
منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم
مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی؛ پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من
پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده
سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم
یه ساعت اومده برسیم قزوین
که گوشیم زنگ خورد
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشن
+ کی اومدید
•• عمه مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم
رو به زهرا گفتم : زهرا میخوام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگو بی زحمت
- باشه
بعد از یه ساعت رسیدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن
منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا
پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا
جانشین شما تو عملیات کربلای ۵
آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت
به سمت خونه راهی شدیم
#ادامه_دارد
@KhateShohada_313
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
#علمدار_عشق
#قسمت_4️⃣1️⃣
راوی مرتضی:
از حاج حسن و خانوادش خداخافظی کردیم
چند متر اونطرف تر برادرم مجتبی کنار ماشین ایستاده بود
با هم دست دادیم و روبوسی کردیم
با زهرا خواهرمون فقط دست داد
از بچگی پدرم بهمون یاد داده بود جایی که نامحرم است
با خواهرامون فقط دست بدیم
مجتبی: زیارت قبول
- ممنون
سوار ماشین شدیم
از چهره منو زهرا غم میبارید
مجتبی : شما دوتا چتونه
انگار کشتی هاتون غرق شده
چرا ناراحتید؟
مردم میرن زیارت میان
سبک میشن
شما دوتا محزون برگشتید
- مجتبی داداش
حاج حسن موسوی یادته؟
مجتبی: حاج حسن موسوی
حاج حسن موسوی🤔🤔
اسمش برام خیلی آشناست
اما چیزی یادم نمیاد
- فرمانده پدر بودن تو عملیات کربلایی ۵
مجتبی : خوب مگه این ناراحتی داره؟
- دخترش هم کلاسی زهراست
مجتبی: مرتضی داداش کشتی منو چی میخوای بگی؟
-ما الان حاج حسن دیدیم
آدرس و شماره تماس خونه گرفت که بیان دیدن پدر
مجتبی: یا امام حسین
حالا چطوری به پدر بگیم
- ما هم ناراحت همون هستیم
مجتبی : بهتره بامادر صحبت کنیم
رفتیم خونه منو پدر میریم مزار شهدا
شما هم بشنید فکر کنید به نتیجه برسید
پدرم تو علمیات کربلای ۵ هم از ناحیه کمر قطع نخاع شده بود
هم گاز خردل ریه هاش سوزنده بود
شوک عصبی براش سم بود
رسیدیم خونه
مجتبی: یه لبخند بزنید که پدر متوجه ناراحتی شما نشه
مادر در باز کرد
سلام بچه های گلم
زیارت قبول
- ممنون مادر
ان شاالله قسمت شماو پدر بشه
مادر:ممنون پسرم
زهرا: مامان بابا کجاست؟
سلام دختر گلم
زیارتت قبول
من اینجام بابا
زهرا رفت کمک پدر
پدر: مرتضی پسر تو چته؟
نکنه عاشق شدی؟
با جمله دوم پدر
تصویر نرگس سادات اومد جلوی چشمام
به خودم گفتم استغفرالله ربی اتوب الیه
داداش مجتبی بی زحمت اون چمدون هارو بیار
همراش یه چشمک بهش زدم
بعد از دادن سوغاتی ها
مجتبی به پدر گفت
بابا میاید بریم مزار شهدا
آخه بابا زحمتت میشه
چه زحمتی پدر شما رحمتی
بابا و مجتبی راهی مزار شهدا شدن
مادر:شما دوتا چتونه ؟
- مادر ما امروز حاج حسن موسوی دیدیم
مادر: واقعا؟
- بله میخوان بیان دیدن پدر
فقط چه طوری به پدر بگیم
مادر: مگه مرتضی جان تو قرار نیست یه تله فیلم برای بسیج دانشگاه بسازی ؟
- بله باید بسازم
مادر : خوب این بهترین موضوع برای گفت حاج حسن
زهراجان مادر پاشو به برادرت بگو برگردن
چشم
#ادامه_دارد
@KhateShohada_313
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
ذکر واجب بر انسان در طول هجرت نماز است..! ____ نماز هم استمرار میخواهد هم حضور قلب و این یعنی آ
نماز
دلبر را در دل جا مینماید
ولی این نماز های من؟!
#پرواز
@KhateShohada_313
شروع دوباره ..
یا مَن اَرجوھُ لِکُلِ خَیرْ...
#دردمندیم و دلی خوش که مداوایی هست
@KhateShohada_313
🌐 http://www.mfakhrizadeh.blogfa.com/
آدرس وبلاگ شخصی دانشمند شهید فخریزاده:))))
#توقف_ممنوع
#علم_و_جهاد
@KhateShohada_313