خبب ما روز آخر مدرسمون بود و کلا از مدرسه ششمیای کلاس ما اونم چند نفر اومده بودن..
مدرسه ما یجوریه که کنار ساختمون اصلی که کلاسا توشن یه در فنسیه که توش بابای مدرسه ماشینشو پارک میکنه و همیشه هم بستس
و از اون پشتش هم راه داره به پشت ساختمون و به حیاط کوچیکمون
هیچی آقا زنگ تفریح که شد هیچکس به جز ماها که حدود ۱۰ نفر بودیم توی حیاط نبود من گفتم بریم اون تو و درشو باز کردیم و رفتیم ، یکی از بچه ها دوربین آورده بود و داشت از اونجای وحشتناک فیلم میگرفت هیچی آقا من گه از همشون با دل و جرعت تر بودم اول وارد شدم و رفتیم تا تهش...
ادامه دارد...
پارت ۱
#خاطرهتلخسم
#مخاطب
اِسکولفان | school fun
خبب ما روز آخر مدرسمون بود و کلا از مدرسه ششمیای کلاس ما اونم چند نفر اومده بودن.. مدرسه ما یجوری
بعد دیدیم اون جا یه در داره که به نماز خونه میرسه و کلی باهم شوخی کردیم که اینجا چن داره و اینا
بچه ها دیگه کم کم ترسیدن بفهمن که ما اومدیم اینجا و سریع دووییدیم توی حیاط منو چند نفر دیگه زودتر از اونجا اومدیم بیرون و دیدیم یه طی شکسته کنار حیاط افتاده اونو برداشتیم و در اونایی که هنوز نیومده بودن بیرون رو قفل کردیم..
بعد یهو صدای زن سرایدار مدرسه رو شنید همه پراکنده شدن و اون بدبختا هم اون تو زندانی🤣
پارت ۲
#خاطرهتلخسم
#مخاطب
اِسکولفان | school fun
بعد دیدیم اون جا یه در داره که به نماز خونه میرسه و کلی باهم شوخی کردیم که اینجا چن داره و اینا بچه
بعد گفت اجازه ندارید در اینا رو باز کنید تا برم معاون رو بیارم و به حسابتون برسه
و ما واقعا ترسیده بودیم..
بعد برگشت دست تنها مث اینکه دیگه معاونا بیخیال شده بودن و دیگه ارزشی براشون نداشت که چیکار میکردیم😶🌫️
هیچی آقا اونا رو آزاد کردیم و همه باهم عهد بستیم که اگر یه نفرو گرفتن بریم و بگیم همه ما بودیم
و یه جورایی شتر دیدی ندیدی
پارت۳
#خاطرهتلخسم
#مخاطب