2683815_854.pdf
1.82M
💠فایل فوق حاوی متن عربی و سادهترین ترجمه دعای عرفه به صورت جملهجمله است که با تلاش و تحقیق ویژه، تولید شده است.
🔸لطفاً آن را به دوستان خود نیز هدیه کنید تا در ثواب نشر آن سهیم باشید.🌹
#متن_دعای_عرفهpdf
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
¤ #السـلامعلیڪیاابـاصـالـحالمهـدے ¤
دعای فرج
💢 پویش استغاثه جهانی
🔴 #طلب_منجی_موعود
دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت
هر شب راس ساعت 21
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#نجوایمهدوی
⚘بهر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست
گر این جهان بپاشده به خاطر صفای توست...
ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز
بگو کدام لحظهها ظهور روی ماه توست⚘
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
هر کس #دعای_عرفه را تا آخر بخواند متحول میشود
#رهبرانقلاب: دعای عرفهی امام حسین پُر از معارف است؛ یعنی واقعاً این را من با قاطعیّت به شما عزیزان عرض میکنم و بپذیرید که هر کسی مثلاً دعای عرفه را با توجّه به #معنایش بخواند، از وقتی که این دعا را شروع میکند به خواندن تا به آخرش برسد، بکلّی تغییر میکند [نسبت] به آن آدمی که قبل از خواندن دعا بود؛ ولو دَهبار قبلاً خوانده باشد این دعا را؛ این جور معارفی در این دعاها هست. دعاهای صحیفهی سجّادیّه همین جور است؛ دعاهای صحیفهی سجّادیّه درس زندگی است؛ در همین دعاهایی که حضرت به حسب ظاهر، با گردن کج نشستهاند، گریه کردهاند و این دعا را خواندهاند، #منش_سیاسی یک آدم سیاستمدار در دنیای امروز فهمیده میشود؛ یعنی همان هویّت لازمِ یک انسان والای با شخصیّتِ قویّ فعّالِ پیشرو که در همهی زمینهها میتواند چنین آدمی پیش برود؛ در علم، در سیاست، در صنعت، در جنگ، در همه چیز. تمام این [دعاها] این هویّت را به انسان میبخشد.
🗓 ۱۳۷۹/۱۰/۲۷
شهید سید احسان حاجی حتم لو»، در روز چهارشنبه اول فروردین 1363، هجری شمسی، مصادف با هفدهم جمادی الثانی سال 1404 درخانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش از سادات حسینی تربیت حیدریه و مادرش اهل گرگان است.
سید احسان عضو گروه تخریب تیپ 45 جوادالائمه بارها به مناطق مرزی کشور و مبارزه با گروهای انحرافی پژاک واشرار و نیز مناطق برون مرزی از جمله سوریه و لبنان انجام وظیفه نموده بود.
وی سرانجام در عصر روز دوشنبه 13 بهمن 1393، مصادف با دهه فجر انقلاب اسلامی همراه با دیگر همرزمانش با شعار (کُلُنا عَباسُکَ یا زینب) در حومه شهر حلب سوریه به آرزوی دیرینه اش رسید و جامه فاخر شهادت را برتن کرد.
مادر شهید:
خداونداحسان را درست لحظه سال تحویل 1363، به ما داد. توپ آغاز سال جدید را که زدند، به دنیا آمد. پرستار بوسه ای به صورتش زد و گفت: «این بچه قدم خیری دارد چون هم سید است و هم توی این لحظه به دنیا آمده است.» اسمش را احسان گذاشتیم. چون این اسم برازنده اش بود. از چهار فرزندی که خدا به من و پدرش داد، از همان اول بچه آرام و صبوری بود.
سال 1381، دیپلم گرفت. قرار بود برای دانشگاه درس بخواند، اما مدتی زیر نظر گرفتمش و دیدم کتاب های کنکور را حتی نگاه هم نمی کند. گفتم: «احسان مگه دانشگاه نمی خواهی بروی؟» گفت: نه مامان، می خواهم وارد سپاه بشوم.» اول به خاطر سختی های که این کار داشت موافقت نکردم. ولی وقتی اصرار و علاقه اش را دیدم قبول کردم. از همان اول وارد واحد تخریب و به عنوان نیروی رسمی وارد سپاه شد. فوق دیپلم و لیسانسش را هم بعد از رفتن به سپاه گرفت. به اکثر شهرهای مرزی ایران برای ماموریت رفته بود. ماموریت های برون مرزیهم به لبنان، افغانستان، پاکستان و سوریه داشت.
سید احسان، از همان سن و سال کم به مسائل مذهبی گرایش نشان می داد. پسرم از همان دوران کودکی وارد بسیج پایگاه شهید بهشتی در مسجد نزدیک خانه مان شد. خدا رو شکر در همین مسجد رفتن ها دوست های خوبی هم پیدا کرد.
نمازش را هنوز به سن تکلیف نرسیده می خواند و روزه اش را هنوز واجب نشده بود می گرفت. بعد از آن هم، بزرگتر که شد به هیئت فاطمیون رفت و با بچه های خوب آنجا دوست گرمابه و گلستان شد.
در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی من و پدرش کوچکترین استرسی از جانب احسان نداشتیم جز همین ماموریت های شغلی اش که می رفت. من تا آخرش به این ماموریت رفتن های او عادت نکردم. همیشه تا برود و بازگردد دلم هزار راه می رفت تا احسانم بازگردد.
آخرین دیدار از زبان مادر شهید:
من از این ماموریت آخر اصلا خبر نداشتم. مثل همیشه آمد خانه ما برای خداحافظی و گفت: قرار است امشب برای ماموریت برود، اما نگفت کجا. نمی دانم چرا اصلا نپرسیدم. با خود گفتم: حتما از همان ماموریت های کاری همیشگی است. خیلی عجله داشت. گفت: «ماموریتم یه دفعه پیش آمده، می خواهم بروم کار دارم و خیلی عجله دارم.
وقتی داشت می رفت نمی دانستم برای آخرین بار او را بغل می کنم و می بوسم. سرتاپایش را نگاه کردم و در دلم قربان صدقه اش رفتم. از ریش هایش خوشم می امد. مثل همیشه بوی عطر گل و گلاب می داد. یک بار از او پرسیدم: «مامان! چیزی زدی این قدر بوی خوبی می دهی؟» خندید و گفت «نه!» بچه ام خوشبو بود و آن هم به خاطر رفتار خوب، ایمان قوی و زیارت عاشورایی بود که هر روز می خواند.
همسر شهید:
احسان، به زیارت عاشورا علاقه عجیبی داشت. همیشه در جیبش بود و می خواند. دو رکعت نماز به استغاثه به حضرت فاطمه را هم به خودش واجب کرده بود. که هر روز بعداز نماز مغرب می خواند. هم رزم سوریه اش، آقای احدی، گفت: احسان صبح همان روز شهادتش که می خواست برود منطقه برای شناسایی، چفیه اش را روی زمین پهن کرد و برعکس همیشه همان صبح نماز استغاثه اش را به جا آورد. انگار خودش از شهادتش آگاه بود و می خواسته نمازش را ادا کرده باشد.
یک تسبیح تربت هم داشت که همیشه در دستش بود و ذکر می گفت. همیشه به من می گفت: «با تسبیح تربت ذکر بگو، چون یه وقتی اگر فرصت نکنی یا مثلا نرسی ذکر بگی، این تو دستت هم که باشه، ملائکه به جای شما ذکر می گن.»
این تسبیحش را روزهای اول بعد از شهادتش در دستم گرفته بودم و ذکر می گفتم تا آرام شوم.
گاهی پیش می آمد غذا سوخته و یا شور شده بود. ولی فرق نمی کرد و باز هم تشکر می کرد. به او می گفتم: «اینکه خیلی شور شده، ببخشید.» می گفت: «نه دستپخت خانومی من خیلی هم خوبه.» من در کنارش آرامش واقعی را تجربه کردم و او هم همیشه به من می گفت: « آرامش زندگی ام.» واقعا چه چیزی بالاتر از اینکه در کنار همسرت احساس آرامش داشته باشی و او هم تو را آرامش زندگی اش بداند.
نحوه شهادت
یکی از همرزمان سید احسان برایمان تعریف کرد؛ پایین روستای حندورات به طرف حلب مزرعه ای بود به نام عرندس. داخل مزرعه یک خانه دو طبقه به فاصله حدود سیصد متر از بقیه تک افتاده بود. این خانه نزدیکترین مکان به دشمن در خط حندورات بو