eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💜🍃💜🍃💜 💜🍃💜🍃💜 🍃💜🍃💜 💜🍃💜 🍃💜 💜 ⃣ (زهرا و علی) بالاخره با مادر راهی مرکز اسلامی شدیم. مُحرّم بود و مراسم عزاداری. بعد از مدت ها مجددا با پوشش وارد یک محیط میشدم . روحانی ایرانی مستقر در مرکز ، حاج آقا مؤمن(اسم واقعی ایشون چیز دیگه ای هست) براستی مؤمن بودند. یک شیعه حقیقی . سخنرانی خیلی زیبایی به زبان انگلیسی داشتند. تو اون سخنرانی دلِ من یه کم تلنگر خورد .البته خیلی کم.سؤالات زیادی در ذهن داشتم. اون شب برای اولین بار صدای مداحی را می شنیدم که عمیقا روی من اثر گذاشت و اشکم را در آورد. یک جوانِ ایرانی با حزن و اندوه بسیار روضه خوانی می کرد ، هم به زبان فارسی و هم انگلیسی. بعد از آن شب ، نیرویی عجیب مرا به آن مرکز می کشاند. حاج آقا جلسات پرسش وپاسخ برگزار کرده بود و من تو اون جلسات شرکت می کردم.سوالاتم را می پرسیدم.برای اولین بار دنیای جدیدی روبه من باز شد.درسته من به اصطلاح یه مسلمان بودم اما خب فلسفه خیلی چیزها رو نمیدونستم.از اون روز به بعد سعی میکردم مرتبا به مرکز برم .با دوستان اونجا ارتباط برقرار کرده بودم.با خانمِ حاج اقا و دخترشون که ۱۶ سالش بود خیلی صمیمی شدم. مرکز اسلامی اونجا کتابخونه نسبتا خوبی داشت ،حاج اقا کتاب بهم معرفی می کرد و من هم که تشنه بودم ، تشنه ی دونستن از اسلام . علامه محمدتقی جعفری روی من اثر خیلی خوبی داشت.کتاب های شهید مطهری...من دیگه اون دختر بی حجاب سابق نبودم. با روسری به دانشگاه میرفتم.خوبیش این بود که کسی کاری به من نداشت.یعنی نه با نگاه و نا با حرف سوال نمی پرسیدند که چرا اینو پوشیدی .حتی توی دانشگاه و هم کلاسیهام .فقط یه دختر بود که یه بار ازم پرسید تو قبلا اینو سرت نمینداختی میتونم بپرسم چرا می پوشی؟ بهش گفتم این طوری راحتترم .دوست دارم زیبایی من برای خانواده و همسر آبنده ام باشه نه همه مردم . تو اون روزها در قلب کشور کُفر تنها مأمن من مرکز بود. هر هفته جلسات هفتگی و سخنرانی برگزار بود و من صدای آن مداحی را می شنیدم .دوست داشتم اون مداح رو از نزدیک ببینم. یه روز که به کتابخونه رفته بودم و داشتم کتاب می خوندم . جوانی وارد اون جا شد.وقتی منو دید هول کرد و عذرخواهی کرد و بیرون رفت.رفتار اون برام عجیب بود . کنجکاو بودم اون مداح رو بشناسم برای همین از مسئول مالی و منشی مرکز در موردش سوال پرسیدم. این که مداحی میکنه کی هست؟اسمش چیه؟ اون هم گفت اسمش علی ، ایرانیه که این جا به دنیا اومده. پدر و مادرش هم سه سالی هست برگشتن ایران. و البته مادرش گاهی میاد و چند ماهی اینجا میمونه . یه روز وقتی مراسم تموم شد از فرشته خانم منشی مرکز پرسیدم که کدوم یک از این ها مداحی می کنند؟ اشاره کرد همون آقایی که سمت راست حاج اقا ایستاده ،نسبتا قدبلند و کشیده با محاسن نسبتا کوتاه . همون موقع بود که یکی از اعضای مرکز اونو صدا زدند. علی ...حاج علی آقا بیا اینجا این سیمش گیر کرده . همون طور که داشت میرفت گفت : من حاجی نیستم...مکه هم نرفتم هنوز. لهجه تهرونی داشت. اون هم گفت: داداش مکه هم میری. این همون جوانی بود که ناغافل وارد کتابخونه شده بود. و من اونجا فهمیدم این علی همون مداحه. از اون روز به بعد مرکز برای من با علی یه جور دیگه شده بود. یه حسِ معنوی عمیق در من به وجود اومده بود. هر وقت رد میشد سرشو پایین مینداخت.با چندتا از بچه های ایرانی یه خونه نزدیک مرکز گرفته بودند. توی مدرسه ای که مربوط به مرکز بود معلم بچه ها بود. تمام خرج و مخارج مرکز اسلامی از طریق کمک های مردمی به دست میومد.مدیریت مرکز،به عهده ایرانی ها بود.والبته خیلی از لبنانی ها و عراقی ها هم به مرکز میومدند و فعالیت میکردند. حاج اقا صبح ها جلسه اخلاق گذاشته بود. هرطوری بود سعی می کردم خودم را به اونجا برسونم و در درس ها شرکت کنم.به خصوص جمعه ها و دعای ندبه حال وهوای اونجا به خاطر غربتش خاص بود.احساس میکردیم واقعا امام زمان ارواحناه فداه به ما نظر دارند. یک سالی گذشته بود. و من با جلسات اخلاق حاج آقا که در یک کلاس برگزار میشد خو گرفته بودم.علی هم در اون کلاس شرکت میکرد. یکی از دخترانِ لبنانی اونجا گاهی توی سالن یا جای دیگه وقتی علی را میدید به سمتش میرفت و سوالایی در باره خود مرکز و فعالیت ها و کمک در کلاس های بچه ها میپرسید . وای خدا میدونه تا اون حرف میزد من چه حالی پیدا میکردم. یه حسِ بدی داشتم .از درون عذاب میکشیدم. بدتر از همه این بود که وقتی میدیدمش فرار میکردم . صدای مداحی هاشو ضبط کرده بودم و شب و روز برای خودم گوش میدادم . هندزفری تو گوشم میزاشتم و موقع رفتن و برگشتن تومسیر دانشگاه با قطار اون مداحی رو گوش میدادم. 🔁ادامه ‌دارد... 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃