eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
955 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋 : 💠💠💠💠 یکی از مسائل مهم در بحث نذری‌ها رعایت نکات مهم بهداشتی هست. علاوه بر رعایت نکات بهداشتی در تهیه غذا ،🍚🍚🍚 نگهداری و توزیع نذورات،هم باید کاملا بهداشتی باشه با توجه به اینکه این غذاها را برخی از بیماران به قصد شفا می خورند سعی کنید نمک و چربی غذاها کم باشه. •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
🖋 : 💠💠💠💠 💠لیوان آب یا شربت و ظرف های نذری را حتما توی سطل زباله بریزید .خیابان جای انداختن لیوان نیست. به زیبایی شهر اهمیت بدید. نگذارید چهار تا آدم معاند از مراسم امام حسین سوء استفاده کنند و شما رو بی فرهنگ جلوه بدهند. •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
🖋 : 💠💠💠💠 در صورت استفاده ازظروف یکبار مصرف پلیمری و پلاستیکی برای پخش نذری : از نگهداری طولانی مدت غذای داغ، چرب و اسیدی در ظروف یکبار مصرف پلاستیکی تا حد امکان اجتناب کنید و در صورت لزوم منتظر باشید تا دمای ماده غذایی، تا حد امکان پایین بیادو بعد اقدام به سرو غذا و یا نوشیدنی کنید. •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• چایی بریز و گریه كن و روضه خوان یكیست هر كس اسیر زلف شما شد عزیز شد ما را كه یا مجیر و اجرنا عوض نكرد دلتنگ گریه های محرم شده دلم "حاج منصور ارضی محرم 92 مسجد ارک"
🔷صدقه فراموش نشود ✍حضرت علامه امينى (ره): شب تاسوعا و عاشورا براى امام زمان (عج) صدقه کنارميگذاشتند و ميگفتند: امشب قلب نازنین حضرت در فشاراست از همین لحظه تا صبح روز یازدهم هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست. وکیل شما هستیم در جمع آوری صدقات برای ذبح، به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه . و دفع بلا از ایشان، که دفع بلا از امت اسلامی است. ش کارت ۶۰۳۷۹۹۱۷۸۴۰۸۱۰۷۱ فاطمه صادقی مهلت مشارکت:تا شب عاشورا
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای ما جنوبی ها این صدا یعنی اوج خاطره. فقط کافی است جایی بشنویم، ما را می‌برد به خاطرات بچگی. دقیقا شب اول محرم. خدا رحمت کند مرحوم را. وقتی از گلدسته مسجد محل، این نوا پخش می‌شد. یا وقتی ردیف های گرد سینه زنان، کمربند همدیگر را می‌گرفتند و با یک نفس، سر و دست ها پایین و بعد بالا می‌آمد و می‌خورد توی سینه. بوی دیگ نذری وسط این نوحه و پرچم‌های مشکی و اشک لای چادرهای مادرهایمان ما را می‌برد تا اوج ملکوت. این ها نوستالوژی های محرم ماست. راستی نوستالوژی های محرم شما کجاست؟! @khoodneviss
خودنویس
می‌گویند یک احساس غم‌انگیز همراه با شادی به اشیا، اشخاص و موقعیت‌های گذشته‌ است. آرزومندی عاطفی و احساس گرمی نسبت به موقعیتی در گذشته که از جنبه‌های اصلی آن دلتنگی شدید برای است. نمی‌دانم صدای برای شما یادآور چه چیزی است اما برای من که از آن روزها فاصله گرفتم، برای من که از خودم دورم، برای من که لبریزم از تجربه های ملودراماتیک و صحنه های خشن از دنیای طبیعی و زندگی سخت انسانی، برای من که شاهد مغز های زنگ زده و مستغرق در آغل زندگی شبه حیوانی است، ماشین زمانی است که مرا به گذشته ام ببرد. در دنیای بشر پست مدرن با روح زندگی اومانیستی و آسمان خراش های بتنی و آهنی و قلب های بی رحم از همدردی، سر زدن به خاطرات دنیای پشتِ سر، نفسِ تازه ای است برای معنابخشیدن بیشتر به این زندگی! دوازده، سیزده ساله بودم شاید هم کمتر. هنوز شهری نشده بودم. ساده بگویم دهاتی بودم. و ای کاش هیچ گاه شهری نمی‌شدم. آن روزها من و خیلی از من ها هنوز درگیر استدلال و شبهه‌ی بودن و نبودنت در کربلا، خودکشی و شهادتت، فلسفه‌ی گریستن هزار و سیصد سال و عرب بودن و انگ خرافه گرایی و مرده پرستی نشده بودیم. هنوز دین و سیاست و حکومت را در هم قاطی نکرده بودیم و به اسم خطای یکی، تو و دینت را کنار نزده بودیم. هنوز شرط مسلمانی ما تو بودی و نه مسئولین و عمامه به سرهایی که رسم دینت را کج و معوج و فلج وار می پیمودند. آری برای با تو بودن بهانه‌ی سیاسی نداشتیم. محرمِ من در غروب دل انگیز زادگاهم در وسط دشتی پهناور رقم می‌خورد که صدایی مسحور کننده از کنج خانه مرا تا دل حیاطش می‌کشاند. صدا از بلندگوی مسجد محل می آمد و من دقیقه ها را نمی‌دانم اما تا جایی که پاهایم رمق داشت می‌ایستادم به گوش سپردن. صدا تا عمق وجودم رسوخ می‌کرد و مرا با قافله ای همراه می‌کرد که همه هستی خود را در صحرای محشرِ انسانی برای اندکی زیستنِ به حق، به قتلگاه برده بودند. پرچم ها و لباس های مشکی که از پستوی کمدها بیرون می آمد، نمادی(توتِمی) بود برای چنگ زدن به دنیای روح های انسان های والا! هنوز آن قدر بزرگ نشده بودم که طعم به ظاهر شیرین گناه زیر زبانم بنشیند و به واقع کامم تلخ شود. هنوز نحیف بودم و گوشت های نشسته با پوست و خونِ رذایل شیطانی بر تنم نروییده بود. عاشق پرواز بودم و به هر دستاویزی چنگ می‌زدم. آری و از همان زمان پرچم سیاهِ تو شد قبیله‌ی من. حالا که آن سال های پر از حس و شور و عشق و اولین ها گذشته، شنیدن صدای دوباره‌ی آن طنین، آن آواز، آن مدح، آن مرثیه سرایی و هرچه که نامش را بنامند، مرا از دل این زندگی لبریز از منیت بیرون می کشاند و تا خود عرش بالا می‌برد. کاش می‌شد آن خاطرات را، آن خانه و حیاط و آن ساعت و دقیقه هایش را قاب بگیرم و بزنم به دیوار قلبم و برای همیشه جلوی چشمم باشد. سال هاست با نامت آشناییم. و هر سال محرم بهانه ها را کنار می‌زنیم و به یادت، خود را در دریای عطوفت و ایثار و بندگیت شست و شو می‌دهیم. حسین رهایمان نکن. @khoodneviss
خودنویس
داشتم در بین متن های محرم سال های قبلم می‌گشتم که این متن را پیدا کردم. گویی برای امسال بیشتر کاربرد دارد. بسم الله... می‌گویند یک احساس غم‌انگیز همراه با شادی به اشیا، اشخاص و موقعیت‌های گذشته‌ است. آرزومندی عاطفی و احساس گرمی نسبت به موقعیتی در گذشته که از جنبه‌های اصلی آن دلتنگی شدید برای است. نمی‌دانم صدای برای شما یادآور چه چیزی است اما برای من که از آن روزها فاصله گرفتم، برای من که از خودم دورم، برای من که لبریزم از تجربه های ملودراماتیک و صحنه های خشن از دنیای طبیعی و زندگی سخت انسانی، برای من که شاهد مغز های زنگ زده و مستغرق در آغل زندگی شبه حیوانی است، ماشین زمانی است که مرا به گذشته ام ببرد. در دنیای بشر پست مدرن با روح زندگی اومانیستی و آسمان خراش های بتنی و آهنی و قلب های بی رحم از همدردی، بی اخلاقی، تهمت، تخریب و حق به جانب بودن و برچسب های بی جا حتی در بین انقلابی ها، سر زدن به خاطرات دنیای پشتِ سر، نفسِ تازه ای است برای معنابخشیدن بیشتر به این زندگی! دوازده، سیزده ساله بودم شاید هم کمتر. هنوز شهری نشده بودم. ساده بگویم دهاتی بودم. و ای کاش هیچ گاه شهری نمی‌شدم. آن روزها من و خیلی از من ها هنوز درگیر استدلال و شبهه‌ی بودن و نبودنت در کربلا، خودکشی و شهادتت، فلسفه‌ی گریستن هزار و سیصد سال و عرب بودن و انگ خرافه گرایی و مرده پرستی نشده بودیم. هنوز دین و سیاست و حکومت را در هم قاطی نکرده بودیم و به اسم خطای یکی، تو و دینت را کنار نزده بودیم. هنوز شرط مسلمانی ما تو بودی و نه مسئولین و عمامه به سرهایی که رسم دینت را کج و معوج و فلج وار می پیمودند. آری برای با تو بودن بهانه‌ی سیاسی نداشتیم. محرمِ من در غروب دل انگیز زادگاهم در وسط دشتی پهناور رقم می‌خورد که صدایی مسحور کننده از کنج خانه مرا تا دل حیاطش می‌کشاند. صدا از بلندگوی مسجد محل می آمد و من دقیقه ها را نمی‌دانم اما تا جایی که پاهایم رمق داشت می‌ایستادم به گوش سپردن. صدا تا عمق وجودم رسوخ می‌کرد و مرا با قافله ای همراه می‌کرد که همه هستی خود را در صحرای محشرِ انسانی برای اندکی زیستنِ به حق، به قتلگاه برده بودند. پرچم ها و لباس های مشکی که از پستوی کمدها بیرون می آمد، نمادی(توتِمی) بود برای چنگ زدن به دنیای روح های انسان های والا! هنوز آن قدر بزرگ نشده بودم که طعم به ظاهر شیرین گناه زیر زبانم بنشیند و به واقع کامم تلخ شود. هنوز نحیف بودم و گوشت های نشسته با پوست و خونِ رذایل شیطانی بر تنم نروییده بود. عاشق پرواز بودم و به هر دستاویزی چنگ می‌زدم. آری و از همان زمان پرچم سیاهِ تو شد قبیله‌ی من. حالا که آن سال های پر از حس و شور و عشق و اولین ها گذشته، شنیدن صدای دوباره‌ی آن طنین، آن آواز، آن مدح، آن مرثیه سرایی و هرچه که نامش را بنامند، مرا از دل این زندگی لبریز از منیت بیرون می کشاند و تا خود عرش بالا می‌برد. کاش می‌شد آن خاطرات را، آن خانه و حیاط و آن ساعت و دقیقه هایش را قاب بگیرم و بزنم به دیوار قلبم و برای همیشه جلوی چشمم باشد. سال هاست با نامت آشناییم. و هر سال محرم بهانه ها را کنار می‌زنیم و به یادت، خود را در دریای عطوفت و ایثار و بندگیت شست و شو می‌دهیم. حسین رهایمان نکن. @khoodneviss