.. پشت یک قلب به ظاهرخوش و یک خندهی تلخ ،
شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود .؟
هدایت شده از بغضفروخورده ؛
او از یکی از راهروها پایین رفت ایستاد تا به آن مقدار بینهایت از کتابها نگاه کند ؛
کتابها همه جا بودند .. روی قفسههایی بسیار نازک که حتی ممکن بود نامرئی هم باشند !
کتابها همه سبز بودند . سبزی با سایههای متنوع !
برخی از این مجلات سبز تیره باتلاقی ،
برخی سبز چمنزارهای روشن ،
برخی زمردی پررنگ و برخی دیگر سایههای سبز چمنزارهای تابستانی بودند ..
[کتابخانهنیمهشب]
روزها رفته رفته كوتاهتر مىشوند ؛
باران هم در يك قدمىست .
درِ خانهام ، تا انتها باز ..
منتظرت ماندم ،
چرا اينقدر دير كردى ؟!
مثلِگلهایترکخوردهٔکاشیشدهام ؛
بعدِتو ، پیرکهنه ، من متلاشیشدهام .!