بعدازظهر بود قهوه ریختم تا درسم را بهتر بخوانم؛
یک نظر چشمان تو آمد جلوی چشمانم ناگهان همه چیز ریخت بهم؛
#خودنویس
#آرلا
#مخاطبِخاص
#لحظه
گل کرد به لب ، دوباره نام عرفه
سرمست شدم ز وصل جام عرفه
لبریز گناه بودم و خالق من؛
بخشید مرا به احترام عرفه...
بیخیالش که دوستم نداری؛
بیخیالش که نمیخوای ادامه بدیم؛
بیخیالش که جوابمو نمیدی؛
بیخیالش که به ک.ت.ف.ت.م؛
بیخیالش که دوست دارم؛
چیزی که هیچ وقت نتونستم باشم؛
دور از بغل تو،تموم دنیا به قفسهی سینم فشار میارن؛
سقف آسمون رو سرم سنگینی میکنه؛
خنده ها و حرف ها هیچ کدوم حسی ندارن؛
انگار تو احساس بودیُ باقی چیزها انعکاس تو؛
انگار دنیا تو بودیُ باقی آدمها یادآور عشق تو؛
منوببخش که علیرغم تمام دوری ها نمیتونم فراموشت کنم؛
ببخش اگه هنوز منتظرمُ انگار هنوز اتفاقی نیافتاده؛
حتی بیشتر از قبل دوست دارم؛
چون تو اونقدر با دل من تو. گرفتی که روح من توی کالبد دیگه ای ردِوجودِتورو پیدا میکنه؛
شاید تک یک صحفه از کتابِزندگیِمن بودی؛
و من همیشه روی همون صفحه میمونم؛
[ #خودنویس]
[ #آرلا]