eitaa logo
سواد پلاس+
175 دنبال‌کننده
591 عکس
887 ویدیو
0 فایل
+سواد پلاس
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دزد 💠از ظاهرش معلوم نبود دزد شبِ خانه‌های مدینه است، نیمه شب شالی به سر می‌بست و از دیوار خانه‌های خشت و گلی بالا می‌رفت و دارو ندارشان را به غارت می‌برد. 🔸شبی برای دزدی از دیوارخانه‌ای بالا رفت، صاحب خانه زنی زیبا، تنها نشسته بود، با خود گفت: وای بر تو، تا کی می‌خواهی خیانت و دزدی کنی؟ جواب این همه گناه و ظلم را چه می‌خواهی بدهی؟ 🔹فکرها پشت هم قطار شده بودند، عاقبت از دیوار پایین آمد و به خانه رفت. 🔸صبح لباس مرتبی به تن کرد و شانه‌ای به ریش بلندش کشید و به مسجد رفت. 🔹پیامبر بالای مسجد نشسته بود، روبروی حضرت نشست. 🔸ناگهان زن صاحب خانه که دیشب قصد دزدی از خانه‌اش را داشت وارد مسجد شد و رو به پیامبر گفت: همسرم فوت کرده و ثروتى زياد دارم و قصد ازدواج نداشتم، اما ديشب دزدى از دیوار خانه ام بالا آمد، گر چه چيزى نبرده، ولى مرا وحشت زده كرده، از اين پس مى‌ترسم تنها زندگى کنم، اگر صلاح مى‌دانيد براى من همسرى انتخاب كنيد. 🔹حضرت اشاره به آن مرد(دزد) كرد و به زن فرمودند: اگر این مرد را می‌پسندی تو را به عقد او در بیاورم. 🔸زن نگاهی به چهره مرد کرد و او را پسندید و پیامبر عقد آنها را خواند. 🔹دزد در كمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعريف كرد و گفت: تو پاداش توبه من از گناهی. 📚كتاب اسرار معراج . 📎 📎 📎 📎
💢تحقیر رئیس ساواک 💠همه کشور از او می‌ترسیدند جز آقا روح‌الله؛ حتی خود شاه هم از او هراس داشت. از وقتی رئیس ساواک شده بود، ترسناک‌تر از قبل به نظر می‌رسید. 🔸جاسوس ما در ساواک خبر داده بود که پاکروان قرار است پیش از ظهر به خانه امام برود. 🔹با آقای جعفری به سمت خانه امام حرکت کردیم. کوچه قرق شده بود و اجازه ورود به کسی نمی‌دادند. ناچار از پشت‌بام وارد خانه شدیم. 🔸هنوز نیامده بود. 🔹آقا روی صندلی نشسته بود و مشغول خواندن قرآن بود. با دیدن آقا نفس عمیقی کشیدیم و بی‌اختیار روی زانو نشستیم. 🔸صدای در بلند شد. پاکروان با لگد در را باز کرد. همه از جایمان بلند شدیم. دلهره و وحشت فضای خانه را پر کرده بود؛ اما امام بی‌توجه به او همچنان نشسته بود. 🔹پاکروان با صدای بلند و لحنی قلدرمآبانه گفت: به اندرون خانه برویم، حرف خصوصی دارم. 🔸امام، بی‌خیال روی صندلی لم داده بود و پاسخ داد: ما امر خصوصی نداریم. 🔹هوای اتاق سرد بود، اما صورت رئیس ساواک رو به قرمزی می‌رفت. هر چه حرف می‌زد، امام پاسخی نمی‌داد. 🔸پاکروان ابرو در هم کشید و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت. 📚برداشت آزاد از خاطره شیخ محمد شریعتی،۱۴۰۲/۱۱/۱۲ 📎 📎 📎 📎
💢هدفمند 💠ماموران ساواک، امام را به تهران آوردند تا در زندان قصر نگه دارند. 🔸از پشت نرده‌های بند به او نگاه می‌کردم. همه چیز برایش عادی بود و زندگی طبیعی خودش را می‌کرد؛ انگار نه انگار که زندانی شده است. نماز می‌خواند، مطالعه می‌کرد، ورزش می‌کرد یا می‌نوشت. 🔹چند روزی گذشت که از بالا دستور آمد امام را به سلول انفرادی منتقل کنند. گفته بودند این دستور خود شاه بوده. 🔸اتاقی کوچک و تاریک تا امام را در فشار قرار دهند تا دست از کارهایش بردارد، اتاقی بدون هیچ امکاناتی. 🔹بعدها آقا روح‌الله درباره آن سلول گفته بود: طول آن اتاق چهار قدم و نیم بود و من هر روز سه تا نیم ساعت، طبق روال همیشه، در آنجا قدم می‌زدم. 🔸جالب این بود که حتی در آن سلول کوچک نیز، امام برنامه ورزش خود، که همان قدم زدن بود را مانند همیشه انجام می‌داد. 🔹شاه خوش‌خیال بود فکر می‌کرد با زندادن انداختن امام، ایشان دست از کارهایش بر می‌دارد. او دست از ورزش هم بر نداشت چه برسد به راه و هدفش. 📚 صحیفه امام، ج 18، ص 151. 📎 📎 📎 📎