eitaa logo
آرامش دلم تنها خداست
2.1هزار دنبال‌کننده
842 عکس
571 ویدیو
8 فایل
خدایا تنها امیدم تویی که مهربانترین هستی یا ارحم الراحمین #کپی برداری از مطالب کانال با ذکر صلوات بلا مانع می باشد . #تأسیس 15 آذر ماه 99
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
قسم ياد کرد : اگر ميان پيروان ما طالب حاجتی باشد،خدابه واسطه خواندن حديث کساء در اولين جمعه ماه صفر؛برآورده ميكند؛اين پيام رو به کسانی که دوستشون داريد ارسال کنيد.التماس دعا،(همین جمعه) 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 عيسى(ع) ، محمّد(ص) را در آغوش مى گيرد و از او مى خواهد به قسمت پذيرايى قصر بروند. همه مى نشينند. چهره عيسى(ع) همچون گل شكفته شده و سكوت بر فضاى قصر سايه افكنده است. مليكا فقط نگاه مى كند. به راستى در اينجا چه خبر است؟ بعد از لحظاتى، محمّد(ص) رو به عيسى(ع) مى كند و مى گويد: "اى عيسى! جانشين تو، شمعون دخترى به نام مليكا دارد، من آمده ام او را براى يكى از فرزندانم خواستگارى كنم". محمّد(ص) با دست اشاره به جوانى مى كند كه در كنارش نشسته است. مليكا نگاه مى كند جوانى را مى بيند كه صورتش چون ماه مى درخشد. اين جوان، امام يازدهم شيعيان و نام او حسن است...حسن عسگری... محمّد(ص) منتظر جواب است. در اين هنگام عيسى(ع) رو به شمعون، پدربزرگ مليكا مى كند و مى گويد: "اى شمعون! سعادت و خوشبختى به سوى تو آمده است. آيا دخترت مليكا را به عقد ازدواج فرزند محمّد در مى آورى؟". اشك شوق در چشمان شمعون حلقه مى زند و بعد نگاهى به دخترش مليكا مى كند و مى گويد: "آرى، با كمال افتخار قبول مى كنم". محمّد(ص) از جا برمى خيزد و بر بالاى منبرى از نور قرار مى گيرد و خطبه عقد را مى خواند: ☘بسم الله الرّحمن الرّحيم☘ امشب مليكا، دختر شمعون را به ازدواج يازدهمين امام بعد از خود، حسن در آوردم. شاهدان اين ازدواج، عيسى و شمعون و حواريّون وعلى و فاطمه و همه خاندان من هستند". وقتى سخن محمّد(ص) تمام مى شود همه به يكديگر تبريك مى گويند و همه جا غرق نور مى شود. مليكا از خواب بيدار مى شود. نور مهتاب به داخل اتاق تابيده است. او از روى تخت بلند مى شود به كنار پنجره مى آيد: خدايا اين چه خوابى بود من ديدم! او مى فهمد كه عشقى آسمانى در قلب او منزل كرده است. او احساس مى كند كه حسن(ع) را دوست دارد. ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💟 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرین عروس رمان بسیارزیبا وجذابی است حتماازقسمت اول بخوانید و دنبال کنید. به قسمت اول 👇👇👇 https://eitaa.com/Lootfakhooda/5632 دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5834932802142874055.mp3
1.33M
💽 چرا حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا بالای تل زینبیه ایستاد؟ 👌 بسیار دلنشین 🎤 🎧 گوش کنید و نشر دهید 📡 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان حضرت حبیب بن مظاهر چیست وچه شدکه به اومقام ثبت زیارت زائران امام حسین (علیه السلام) دادند ✨زمانی که امام حسین (علیه السلام) کودکی خردسال بود ؛؛حبیب جوانی بیست ساله بود اوعلاقه شدیدی به امام حسین (علیه السلام) داشت به طوری که هرجا امام حسین(علیه السلام) می‌رفت این عشق وعلاقه او را به دنبال محبوب خود می‌کشید پدر حبیب که متوجه حال پسر شد از او پرسید: چه شده که لحظه‌ای از حسین(علیه السلام) جدا نمی‌شوی ؟حبیب گفت: پدرجان من شدیداً به حسین علاقه دارم واین عشق وعلاقه مرا تاجایی می‌کشاند که در عشق خودفنا می‌شوم. مظاهر پدر حبیب رو به پسرکرد و گفت: حبیب جان آیا آرزویی داری؟ حبیب :بله پدرجان چیست؟ حبیب عرض کرد اینکه حسین مهمان ماشود. پدر موضوع علاقه حبیب به امام حسین (علیه السلام) را با مولای خود علی (علیه السلام) در میان گذاشت و از ایشان دعوت کرد که روزی مهمان آنها شوند، امیرالمومنین مهمانی حبیب را با جان و دل قبول کرد. روزمهمانی فرا رسید حال و روز حبیب وصف نشدنی بود و برای دیدن حسین(علیه السلام) آرام و قرار نداشت بربالای بام خانه رفت واز دور آمدن حسین را به نظاره نشست سرانجام لحظه دیدار سر رسید. از دور حسین (علیه السلام) را به همراه پدر دید.درحالی که سراسیمه ازبالای پشت بام پایین می‌آمد پای حبیب منحرف شد و از پشت بام به پایین افتاد پدر خود را به او رساند ولی حبیب جان دربدن نداشت پدرحبیب که نمی‌خواست مولایش را ناراحت ببیند بدن حبیب را در گوشه‌ای ازمنزل مخفی کرد و آرامش خود را نگه داشت . امام علی (علیه السلام) از اینکه حبیب به استقبال آنها نیامده بود تعجب کرد فرمود: مظاهر، با علاقه‌ای که ازحبیب نسبت به حسین دیدم در تعجبم که چرا او را نمی‌بینم ؟! پدر عذرخواهی نمود، گفت: او مشغول کاری است. امام دوباره سراغ حبیب را گرفت وحال او را جویا شد. اما این بارهم پدرحبیب همان جواب را داد. امام (علیه السلام) اصرار کردند که حبیب را صدا بزنند در این هنگام مظاهر از آنچه برای حبیب اتفاق افتاده را شرح داد امام (علیه السلام) فرمودند: بدن حبیب رابرای من بیاورید .بدن بی جان حبیب را مقابل امام گذاشتند تا چشم امام (علیه السلام) به بدن حبیب افتاد اشکهایش سرازیر شد رو به حسین(علیه السلام) کرد و فرمودند: پسرم این جوان به خاطرعشقی که به شما داشت جان داد، حال خود چه کاری در مقابل این عشق انجام می‌دهی؟ اشکهای نازنین حسین(علیه السلام ) جاری شد دستهای مبارکش را بالا برد و از خدا خواست به احترام حسین(علیه السلام ) و محبت حسین(علیه السلام ) حبیب را بار دیگر زنده کند. در این هنگام دعای حسین مستجاب شد و حبیب دوباره زنده شد. امام علی (علیه السلام) رو به حبیب کرد و فرمودند: ای حبیب به خاطرعشقی که به حسین(علیه السلام ) داری خداوندبه شما کرامت نمود واین مقام رفیع را به شما داد که هرکس پسرم حسین(علیه السلام ) را زیارت کند نام او را در دفتر زائران حسین(علیه السلام ) ثبت خواهی کرد. به همین جهت در زیارت حبیب این چنین گفته شده: سلام برکسی که دو بار زنده شد ودو بار از دنیا رفت. 📚منابع: دانشنامه امام حسین(ع) نوشته آیت الله محمدی ری شهری منتخب طریحی مقتل خوارزمی منتهی الامال 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠تو دلداده ی او باش، او به مشکلاتت رسیدگی میکند .... ♦️امام زمان ارواحنافداه فرمودند: وظیفه ی ماست که به محبین مان رسیدگی کنیم ....‌ 💠حکایتِ دلدادگی یک جوان شیعه ی ایرانی به دختر دانشجوی مسیحی است، خانمی که ماجرای شنیدنی خودش را اینچنین بیان می‌کند : ♦️من مسیحی بودم تا روزی که یکی از دانشجوهای ایرانی به خواستگاریم آمد. او گفت من شیعه هستم و شرط ازدواجم با شما این است که شما هم شیعه شوید. فرصتی خواستم تا پیرامون اسلام و تشیع تحقیق کنم. بعد از تمام تحقیقاتم همسرم هم پزشک شده بود. خیلی کمکم کرد و همه­ ی مسائل برایم حل شد جز یک مسأله و آن موضوع طول عمر امام زمان (علیه ­السلام) بود. ▫️ما با هم ازدواج کردیم و بعد از چند سال به حج مشرف شدیم. در منی که برای رمی جمرات می­ رفتیم، همسرم را گم کردم. از هر کس با زبان انگلیسی نشانی می ­پرسیدم، نمی ­دانست. خسته شدم و گوشه ­ای با حال غربت نشستم. ناگهان آقائی در مقابلم آمد که با لهجه ی فصیح انگلیسی صحبت می ­کرد. به من گفت: بلند شو برویم رمی جمرات را انجام بده. الآن وقت می­ گذرد. بی­ اختیار دنبالش راه افتادم و رمی جمرات را انجام دادم. بعد از رمی جمرات، آن آقا مرا به خیمه رساند. خیلی از لطفش تشکر کردم. او به هنگام خداحافظی فرمود: 👈«وظیفه ­ی ماست که به محبان خود رسیدگی کنیم». 👈«در طول عمر ما شک نکن». 👈 «سلام مرا هم به دکتر برسان». ▫️برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود ▫️دست‌های خویش و دامان توام آمد به یاد 📚نقل از کتاب میرِ مهر ص۳۵۵ 🙏 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج و العافیه و النصر... 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا