✍حاج اسماعیل دولابی(ره)
✅هر وقت کسی شما را اذیت کرد
و ناراحت شدید به کسی نگویید
فقط (استغفار)کنید؛ هم برای خودتان
و هم برای کسی که شما را
اذیت کرده است.
بگو: بیچاره کار بدی کرده است.
اگر فهم داشت نمیکرد.
وقتی استغفار میکنی خداوند
دوست دارد. قلبت باز میشود.
این قلب یک جوری است که
اگر کسی به او خوبی کند،
از او تشکر نکند ناراحت میشود.
اگر کسی هم اذیتش کرد ناراحت میشود.
در این جا باید استغفار کرد تا قلب
انسان باز شود. آن وقت میبینی
که چقدر بزرگ شدهای.
گر دو مرتبه این کار را کردی
دیگر غم نمی تواند شما را بگیرد.
چون راهش را بلد هستی.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از رفاقت با شهدا
4_5823244486733466937.mp3
3.02M
🌴 رو بر نگردون از من یا حسین
🌴عفواً یا حسین عفواً یا حسين
#محمد_حسین_پویانفر
#عبدالرضا_هلالی
#درخواستی
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#داستانک
💟 تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمیکند😳
✍حکایت چنین است که ...
🌴تاجری دمشقی همیشه به دوستانش میگفت که من در زندگیام هرگز تجارتی نکردهام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
🌴دوستانش به او میخندیدند و میگفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
🌴تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
🌴دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
🌴آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است .
🌴دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
🌴تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
🌴آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
🌴پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
🌴این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
🌴پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
🌴و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
🌴دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
🌴خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
🌴اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
🌟#سبحان_الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا نیکی کردن به والدین را به ما عطا کن ...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
4_5834932802142874055.mp3
1.33M
💽 چرا حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا بالای تل زینبیه ایستاد؟
👌 بسیار دلنشین
🎤 #استاد_پناهیان
🎧 گوش کنید و نشر دهید 📡
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانک
دو داستان قرآنی متناسب با این آیه👇
☘«تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانى نکنید و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد.»(حدید/۲۳)
در داستان یعقوب پیامبر میبینیم که در موقعیت دشوار فقدان پسران خود(یوسف و بنیامین) همچنان امیدوار است و فرزندانش را به جستجو با تمام توان توصیه میکند:
«اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید و از رحمت خدا نومید مباشید زیرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نومید نمیشود.»(یوسف/۸۷)
او با اطلاع از گم شدن یوسف و بعدها بنیامین، همچنان امیدوار و البته آراسته به صبری زیبا است. بعد از آنکه خبر میدهند گرگ یوسف را خورده میگوید:
«اینک صبرى نیكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف میكنید خدا یاریده است.»(یوسف/۱۸)
و سالها بعد، وقتی پسرانش از مصر باز میگردند درحالی که دو تن از آنان غایبند، همچنان امیدوارانه صابر است و میگوید شاید خداوند هر سه آنان را به یکبارگی به سوی من بازآورد:
«پس [صبر من] صبرى نیكوست امید كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد.»(یوسف/۸۳)
در داستان یعقوب شاهدیم که صبر با اندوه جمع میشود. او از شدت دلتنگی و اندوه چشمانش سپید میشود، اما این اندوه و دلتنگی مغایرتی با «صبر جمیل» که او پیشه خود ساخته ندارد. چرا که نه گرفتار نومیدی میشود(یأس)، نه ناسپاسی در پیش میگیرد(کُفر) و نه ثبات قدم خود را ازدست میدهد(جزع)
داستان دیگر، داستان سلیمان پیامبر است که در موقعیت گشایش و دلخواه است. وزیر او میتواند دریک چشم برهمزدنی تخت سلطنت ملکهی سبا را حاضر کند و سلیمان با مشاهده چنین اتفاق خیرهکنندهای نه گرفتار سرخوشی خودپرستانه میشود(فَرَح)، نه فخر میفروشد و نه آن رخداد را نشانهی امتیاز خود قلمداد میکند. بلکه شاکر و فروتن میگوید که این رخداد، ناشی از فضل پروردگار است و آزمون اوست تا شکرگزاری مرا بسنجد:
«پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید كه آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى میكنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس میگزارد و هر كس ناسپاسى كند بیگمان پروردگارم بینیاز و كریم است.»(نمل/۴۰)
✍️ صدیق قطبی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانک
كارگرى هر روز بعد از اتمام كار در كارخانه براى انجام مراسم نيايش عصر به معبد مىرفت. يك روز به دليلى در كارخانه گرفتار شد و نتوانست به آغاز مراسم برسد. پس از اتمام كارش به سوى معبد دويد. وقتى كه به آنجا رسيد ديد كه « پوجارى » كاهن معبد بيرون مىآمد.
كارگر پرسيد: « آيا مراسم دعا تمام شده است؟ »
پوجارى گفت: « بله، مراسم تمام شده است. »
مرد كارگر آهى حاكى از اندوه كشيد. پوجارى با مشاهدهى اندوه او گفت: « آيا حاضرى آه اندوهت را با ثواب به جا آوردن مراسم نياش عصر با من عوض كنى؟ »
مرد كارگر گفت: « بله، با خوشحالى حاضرم اين كار را بكنم. » زيرا هميشه مراسم نيايش عصر را به جا آورده بود، اما پوجارى گفت: « همان آه صميمانه و ساده ى تو ارزشمندتر از همه ى مراسم نيايشى است كه من در تمام عمر خود به جا آورده ام! »
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
💟داستان کوتاه
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#گنج_سخن
✍آقا شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه:
🌱هرگاه اين استكان چای(یا هر نوشیدنی و غذایی) را به قصد خدا بخوری 《دل تو به نورالهی منور می شود 》
💫ولی اگر برای حَظِ (لذت) نَفْس خوردی، همان می شود كه خواسته بودی.
🍃✨شيخ به كفاش مي فرمود:
✔️وقتی كفش مي دوزی اولاً برای خدا سوزن را فروكن و بعد اين كه آن را خوب و محكم بدوز تا به اين زودی ها پاره نشود،
هر درزی كه می دوزی به ياد خدا بدوز و محكم بدوز....
🍃✨و میفرمود:
حتی اگر چلو کباب هم میخوری به این نیت بخور که نیرو بگیری و عبادت کنی...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔴 حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری:
🔵 توجّه دادن مردم به امام زمان علیه السلام آثار وضعی در زندگی دارد؛ یعنی هرکه می خواهی باش، اگر این کار را توانستی انجام بدهی، از جهت دنیایی و اولاد و یک سری مسائل، خیر می بینی و عمر و زندگی برکت می کند؛ یعنی همین که توجّه پیدا کردی یا توجّه دادی مردم را یا خودت را خدمت حضرت بقیة الله صلوات الله علیه، آثار وضعی خوبی دارد و زندگی را پربرکت می کند.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨