#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_سی_ام
🍀در آن حال که سکوت مرگباری بر مردم حکومت میکرد و از هیچ جا صدائی شنیده نمی شد ، یک صدا ، آری فقط یک صدا از حنجره پاک و معصوم علی ( ع ) ، به ندای رسول الله ( ص ) ، جواب متبت گفت ، او اظهار داشت :
🍀یا رسول الله ! من به میدان او می روم ! هنوز رسول اکرم ( ص ) با میدان رفتن علی ( ع ) موافقت نکرده بود ، که مجددا بانگ عمر بن عبدود از میان میدان شنیده شد که می گفت :
🍀اوه . من که از بس مبارز طلبیدم ، صدایم گرفت . چرا کسی جواب نمی گوید ؟ ! ای پیروان محمد ! مگر شما معتقد نیستید که اگر کشته شوید به بهشت می روید و اگر کسی را بکشید ، مقتول شما در دوزخ خواهد بود ؟ آیا هیچیک از شما میل بهشت ندارید ؟ !
🍀دیگر باره علی ( ع ) از جا برخاست و گفت : ای رسول خدا ( ص ) جز من کسی مرد میدان او نیست .
🍀پیامبر اسلام ( ص ) موافقت فرمود و عمامه خود را بر سر علی بست و زره خود را بر او پوشانید و به او را بسوی میدان فرستاد و در عقبش دعا کرد و پیروزی او را از خداوند درخواست نمود .
🍀علی باقدمهای محکم به سوی میدان شتافت و خود را به عمرو بن عبدود رسانید و به این بیان عربده های مستانه او را پاسخ داد
🍀آرام باش که اینک جوابگوی تو بدون کوچکترین عجز به سوی تو آمد .
🍀پاسخ دهنده تو فردی با ایمان و بصیر است و پاداش خود را از خداوند می خواهد .
🍀من امیدوارم که به زودی کنار نعشت زنان نوحه گر بنشانم .
🍀با ضربتی که آوازه و داستانش در روزگارها باقی ماند .
#ادامه داستان در قسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨